آشناییزدایی از روزگار سپریشده
نگاهی به رمان «ارثیه مجید» که مخاطبش را در تندباد حوادث دهه40 قرار میدهد
*بابک رضاپور جمور
*نویسنده و پژوهشگر
اهل کتاب، علیرضا ذکاوتی قراگزلو را بیشتر به تالیف کتب و مقالات تاریخی، فلسفی، عرفانی و ادبی در حوزه ایران و اسلام میشناسند اما در اواخر سال۱۳۹۸ خورشیدی رمانی با عنوان «ارثیه مجید» به قلم ایشان روانه بازار کتاب شد تا دوستدارانشان با گوشهای دیگر از توانایی ادبی و فرهنگی این دانشیمرد که تاکنون بروز و ظهور نیافته بود، آشنا شوند. این رمان سترگ، روایت روشنگری از سرشت و سرنوشت درهمتنیده افرادی از طبقات و اقشار مختلف اجتماعی دهه۴۰ خورشیدی در همدان و تهران است که در حالوهوای سالهای پس از اجرای برنامه اصلاحات ارضی و پیدایی تغییرات شگرف اجتماعی روایت شده است.
بیشک در شرایطی که مرکزگرایی فرهنگی برآمده از کلانشهر تهران، گریبان ادبیات داستانی را هم گرفته و بوی پایتخت و پایتختنشینی و فرهنگ التقاطی برآمده از آن، یقه ادبیات، تئاتر و سینمای کشور را سخت چسبیده، انتشار کتاب ارثیه مجید به قلم علیرضا ذکاوتی قراگزلو، چونان وزش نسیم دلنشین و خوشایندی است که بوی ولایت دارد و خواننده را با خود به تهوتوی جامعه بیقرار و تحولیابنده آن سالهای دور، حساس و تأثیرگذار میبرد.
رمان که برگرفته از رویدادهای واقعی است ـ و شاید نویسنده خود در مقالهای یا مصاحبهای به خاستگاه آن اشاره کند ـ با مهاجرت خانوادهای روستایی به حاشیه فقیرنشین همدان که کمکم تبدیل به مسکن و مأوای مهاجران درمانده روستایی در فردای ناکامی اصلاحات ارضی شده، آغاز میشود اما مانند بیشتر آثار منتشره در دهههای گذشته، به همینجا و شرح مصایب این مهاجران در جامعه و مناسباتی نو، محدود نمانده، به سرعت گسترش موضوعی و مفهومی یافته و از ساحت یک رمان روایی تکبعدی، با درآمیختن آدمهای مختلف از طبقات گوناگون شهری، در قالب یک پیرنگ جذاب داستانی، بدل به رمانی چندبعدی و آینه تمامنمای آن دوره حساس از تاریخ ایران معاصر میشود که اثراتش تا به امروز، محسوس و ملموس است.
رمان ارثیه مجید با اینکه سرآغازی روستایی دارد اما در ذاتش، رمانی شهری است درباره شهر و آدمهای شهری و روابط شهرنشینان.
ارثیه مجید، به مثابه دیگر رمانهای نامدار رئالیستی، پوستهای داستانی و باطنی بسپیچیده، مملو از مضامین فردی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی دارد که فهم همه پیچیدگیهایش، قطعا در خوانش یکم، مقدور و میسور نیست اما بیتردید مطلوب طبع کسانی است که از دور و نزدیک، دستی بر آتش داشته و خود شاهد آن دوره یا پیگیر اثراتش بودهاند.
نکته مهم در فهم فرم رمان این است که بیتردید ارثیه مجید، نوشتاری است که گام نخست را با سنت شکنی و آشناییزدایی از فرمالیسم حاکم بر ادبیات داستانی امروز ایران، آغاز کرده است. گفتار در باب چگونگی غلبه فرم بر محتوا در ادبیات معاصر ایران، خود مبحثی مستقل است که مجال دیگری میطلبد.
خط داستانی رمان
زن جوانی به نام زلیخا حشمتی، فرزند طلاق از ازدواجی شکستخورده که شوهرش مجید، نام نانسی بر او نهاده، شوهرش را در یک سانحه خودرویی ننگآور از دست میدهد و در پیاش، زلیخا که شوهرش رئیس مرکز بهداشت محیط همدان و خود کارمند قراردادی آنجاست، موقعیت شغلیاش سخت متزلزل میشود. مجید علاوه بر شغل دولتی، مدیرعامل شرکتی در حوزه ساختمان و راهسازی هم بوده که دفتر اصلیاش در کرج و شعبهاش در همدان است اما بهدنبال مرگ مجید، وضعیت شرکت، گرفتار ابهام شده، علاوه بر آن، سهم نانسی از ارثیه پدری مجید هم نامعلوم است و این در حالی است که مادر نانسی پیر و بیمار بوده، نیازمند پرستاری و مراقبت دائمی است. نانسی در چنین شرایط مبهم و پرچالشی برای استحکام وضعیت شغلی و احقاق حقش از میراث شوی جانباختهاش که تمامی خانوادهاش ساکن تهرانند، به شرط همکاری با ساواک، به تهران منتقل شده و علاوه بر شغل باز هم قراردادی پزشکی قانونی، از سر ناچاری به خبرچینی برای ساواک ادامه میدهد. مجموعه رویدادهایی که حلقه وصل آن، آشنایی زلیخا با برات، شخصیت روستازاده و مهاجر داستان و دیگر کسانی است که بعضا ازجمله مهاجران روستاییاند، زمینه مساعدی برای بلندپروازی، زیادهخواهی و ماجراجویی نانسی فراهم میسازد که درونمایه راستین این رمان قطور است.
اگر عناصر پایه رماننویسی یعنی موضوع، شخصیت، زمان، مکان، کنش، واکنش، گرهافکنی، گرهگشایی و نتیجهگیری را ملاک ارزیابی رمان ارثیه مجید قرار دهیم، درمییابیم که این داستان با وجود آشنازدایی فرمی و درانداختن شیوهای جدید در گفتمان دراماتیک، در استفاده از همه آن عناصر به تمامی موفق بوده، اما در عرصه نتیجهگیری راهی دیگر در پیش گرفته، با بهرهگیری از شیوه رایج داستان کهن ایرانی، به جمعبندی رسیده و به گفته ارسطو در «رساله فن شعر»، کاتارسیس / تزکیه را به نهایت درجه رسانده است.
ارسطو، کاتارسیس را لذتی باطنی و گاه شهودی دانسته که در پی دیدن یا خواندن داستانهای سترک در بشر پدید آید و ضمن ارتقای فرزانگی، روح و روان مخاطب را تصفیه و تزکیه کرده، چیستی هستی و کیستی انسان را از منظری دیگر به نمایش میگذارد.
در عالم واقع و در کنار همه دستاوردهای عرفی و مدنی رمانخوانی، این کاتارسیس نهایی است که بیشترین فایده و تأثیر را بر خواننده نهاده، وی را در مکاشفهای درونی به مرتبهای بالاتر از درک، آگاهی و لذت معنوی ناشی از دانستگی رهنمون میشود.
زمانی که نانسی، پس آن همه تقلا، تلاش، خفت، خواری، خوشی و ناخوشی، به شیوهای شهودی که فقط از پی تجربه رنج زیستن در جامعهای در حالگذار حاصل میشود، همه آنچه را که برایش جنگیده، به این و آن میبخشد و با دستی خاک و دستی پاک به آرامش و نیکاندیشی میرسد، وجه کاتارسیستی و تزکیهگرای رمان به اوج خود رسیده و خواننده را متاثر و غرق بحر تفکر میکند.
اینجا نیز رمان ارثیه مجید، به مدد دانش بینظیر عرفانی استاد ذکاوتی، راهی نو به مبحث کاتارسیس ایرانی در ادبیات داستانی گشوده و روشی مطمئن و تضمین شده برای رویارویی با گره گاههای زندگی بهدست میدهد، آن هم به شیوهای سهل و ممتنع داستانپردازی ایرانی.
وظیفه میدانم همگان را به خواندن رمان بینظیر ارثیه مجید فرا خوانم که بینشی روشنگر در مورد گذشته نزدیک ایران بهدست میدهد.
نکته مهم در فهم فرم رمان این است که بیتردید ارثیه مجید، نوشتاری است که گام نخست را با سنت شکنی و آشناییزدایی از فرمالیسم حاکم بر ادبیات داستانی امروز ایران، آغاز کرده است
در این روایت، به عکس نوشتارهای سوگیرانه آلاحمد و ساعدی و بسیاری دیگر، نویسنده ارثیه مجید در موضعی بیطرفانه، ولی هوشیارانه، چون شاهدی نکتهبین و نکتهسنج، راوی سرنوشت تغییر یابنده مردمی است که در هجوم ارادهگرایانه تجددغربی و تضعیف ارزشها و باورهای شرقی، در خود میپیچند و میکوشند نقشی جدید و جای پایی تازه برای خود دستوپا کنند
نویسنده با اتخاذ روایت اولشخص که از قضا شیوه رایج و کهن داستانسرایی ایرانی است و نمونههای تاریخی و اصیلش را میتوان در متون کلاسیک مشاهده کرد، ضمن احیای این فرم ازیادرفته روایی، خود را از کلیشه و دام راوی سوم شخص دانای کل رهانده اجازه داده تا آدمهای داستان، هر یک جدا از هم و به شیوهای شخصی، برداشت خود را از دیگر آدمها و وقایع، بازگو کنند