*محمد سلگی
*معلم
نوشتن یا تصویر کردن زندگی شخصیتهای تاریخی دشواریهای بسیار دارد. اگر زمان زیادی از مرگ این شخصیت نگذشته باشد و محبوبیت فراوان او را در دلها و بر لبها بتوان دید، این سختی دوچندان میشود. «غلامرضا تختی» همین گونه است؛ کسی که حدود ۵۲ سال از مرگ او میگذرد و همچنان درباره نحوه و عوامل مرگ او گمانهزنیهای متعدد وجود دارد؛ مانند دیگر احتمالات و تحلیلهایی که غباری از ابهام را پیرامون مرگهای پیش و پس از انقلاب به وجود آورده است؛ از دکتر علی شریعتی تا آیت الله سید محمود طالقانی.
تختی محبوبیتی شگرف و بیسابقه در تاریخ ورزش ایران دارد. کشتیگیر است. طلاها و نقره های المپیک، مسابقات کشوری، آسیایی و جهانی را به گردن آویخته. همواره در کنار مردم بوده و دست تهیدستان را گرفته. به آیین جوانمردی معتقد بوده و در مبارزه با حریف مصدوم، مدارا میکرده. طبیعتاً چنین ورزشکاری فاتح دلهای مردمی میشود که پوریای ولی را خواندهاند و تجلیاش را در چهره کسی همچون تختی میدیدهاند.
سینمای ایران به فاصله بیست سال، دو فیلم با محوریت تختی ساخته که هر دو، در سیاهه آثار خوب و ارزشمند قرار میگیرند؛ یکی «جهان پهلوان تختی» (۱۳۷۶) نوشته و ساخته بهروز افخمی و یکی هم «غلامرضا تختی» (۱۳۹۷) نوشته بهرام توکلی و سعید ملکان و ساخته بهرام توکلی.
داستان تختی افخمی را به یاد داریم. زندهیاد علی حاتمی در پایان عمر پربار خویش، ساخت فیلم تختی را شروع کرد؛ اما در حین فیلمبرداری، اسیر پیک اجل شد و واپسین اثرش ناتمام ماند. افخمی، خود قلم در دست گرفت و فیلمنامهای از نو نوشت و فیلمی دیگر ساخت که در آن از راشهای مرحوم حاتمی هم استفاده کرد و نمایششان داد.
فیلم افخمی انگار میخواهد اتفاقاتی را که برای خودش افتاده، روایت کند. به کارگردانی (فریبرز عربنیا) پیشنهاد میشود که ادامه فیلم تختی علی حاتمی را بسازد. او در ابتدا مردد است که قبول کند یا نه. اما به تدریج و پس از کسب اطلاعات گوناگون از منابع مختلف، به همراه همسر (نیکی کریمی) و همکارش (محمدرضا شریفی نیا) مشتاقانه پیگیر ساخت فیلم میشود تا بتواند گرهی از معمای مرگ ابهام آلود تختی بگشاید.
افخمی با فیلم در فیلمی که پیش روی ما میگذارد، تریلری معمایی و رازآلود خلق میکند که استاندارد است و نفسگیر. مخاطب را به خوبی با خود همراه میکند و با موسیقی خوش نشسته و رعب انگیز مرحوم بابک بیات، ابهامی به ابهامات بیشمار ذهن ما می افزاید. گویی میخواهد سرآغازی باشد بر جستجوهای دقیقتر و تحلیلهای عمیقتر. افخمی به خوبی توانسته سینمای نوآر را الگو قرار دهد و با پایبندی به قواعد آن، یکی از بهترینهای سینمای ایران را در این گونه خاص بیافریند.
اما فیلم توکلی از گونه زندگینامهای به حساب میآید و هدف آن بیان زندگی و رادمردی های تختی است. به همین خاطر از کودکی و نوجوانی جهان پهلوان شروع میکند؛ از فقری که با آن دست و پنجه نرم کرده و همواره گوشهای از ذهنش را در بر گرفته است. به مسابقات المپیک میرسد و قهرمانی اش را نشان میدهد. از زندگی شخصی و تلاطمهایش روایت میکند و دست آخر مرگ تختی را به تصویر در میآورد و جانب احتمال خودکشی را میگیرد.
برای آشنایی با خلقیات جهان پهلوان و پاسخ به این پرسش که «اصلاً چه شد تختی، تختی شد و نامش بر زبانها ماندگار شد؟! » فیلم توکلی بهترین گزینه است و به خوبی نکات شاخص زندگی این بزرگمرد را بیان میکند؛ بهخصوص اینکه از دلبستگی و پیوستگی تختی با جبهه ملی و شخصیتهایی شخیص همچون آیت الله طالقانی و دکتر مصدق هم سخن میگوید. صحنهای را به یاد آورید که تختی در خیل هواداران و دوستداران خود بر قاب عکس دکتر مصدق بوسه میزند و آن را در آغوش میکشد.
در فیلم توکلی، طراحی صحنه و جلوههای بصری و میدانی، اهمیتی ویژه دارد. او قصد دارد بیننده را به هفتاد تا هشتاد سال پیش ببرد و فضای المپیک و سالن کشتی را مجسم کند که در این امر، موفق بوده. سکانس مسابقه تختی با کشتیگیر آمریکایی واقعاً خوب کارگردانی شده و از سکانسهای ماندگار فیلم است.
به عقیده نگارنده با تماشای این دو فیلم در کنار هم میتوان به شناختی قابل قبول از زندگی و مرگ غلامرضا تختی رسید. فیلم سیاه و سپید بهرام توکلی بستری است مستندگونه برای آشنایی با زندگی تختی و فیلم بهروز افخمی روایتی است از احتمالات چگونگی مرگ جهان پهلوان با رنگ و لعابی کاملاً سینمایی که از نظر هنری در مرتبه ای بالاتر قرار میگیرد.