*هوشنگ جمشیدآبادی
*شاعر و نویسنده
عشقی از دیدگاه اجتماعی
نمیخواهم وارد بحث مسائل سیاسی که میرزاده عشقی با آن درگیر بوده و برخورد داشته است بشوم، اما بایسته است که این شاعر و نویسنده مبارز را از چند دیدگاه گوناگون بنگریم و شخصیت او را بشناسیم؛ عشقی فردی است تحصیل کرده و از فلسفه و سیاست و ادب و هنر آگاهی دارد. اگر او را اندویدوآلیست بنامیم که نه، او تک رو و جدا از اجتماع و منحصر به فرد خودش نیست، او اگزیستانسیالیست است. به فلسفه و نقش وجودی و هویت انسان توجه دارد، همه حرف و سخن او خطاب به انسان است او جهان هستی و کن فیکون را به معارضه میطلبد همینطور سرسری و روبه راه و بی اعتنا و بیتفاوت و باری به هر جهت سر فرود نمیآورد و نمیگذرد.
از نظر حس و عاطفه، عشقی فردی عاشق پیشه و دوستدار طبیعت و هنرمند و دگراندیش و از سویی ناسیونالیست است. در همدان زاده شده و سر بر آورده، شهری که نگهبان تاریخ است. از تحصیل در مدرسه آلیانس الفت زبان فرانسه را آموخته و بدان تکلم میکرده است، سپس به تهران رفته و با عارف قزوینی، علی دشتی ملک الشعرا بهار و سعید نفیسی رفاقت یافته و پس از عزیمت به استانبول بازگشت از آنجا (جمعی از ایرانیان به هواخواهی از عثمانی و آلمانی به آن کشور مهاجرت نموده که بینتیجه بازگشتند) به سرودن شعر پرداخته است.
سعید نفیسی میگوید: در یکی از شبهای تهران جوانی با عارف نزد من آمدند من تا آن وقت آن جوان را ندیده بودم. عارف او را به من معرفی کرد گفت: میرزاده عشقی از رفقای مهاجرت ماست. عشقی دو سالی جوانتر از من بود، لباس اروپایی پوشیده و کراوات درشت و رنگارنگی زده بود، موهای سرش را گذاشته بود که از اطراف گوش و سر و گردن بلند شود چنان که پشت گردن و پیدا نبود.
حضور در صحنه سیاسی مقالات و نوشتهها شعر و نثر
عشقی در روزنامه سیاست مقالات و اشعار بسیاری دارد نخستین شماره روزنامه قرن بیستم را در ۱۳۰۰ خورشیدی منتشر ساخت، سومین دوره قرن بیستم بیش از یک شماره انتشار نیافت همان سالی که عشقی به ضرب گلوله کشته شد تیرماه ۱۳۰۶. عشقی در آن موقع از مخالفان جمهوریت در ایران بود.
باروی دادن جنگ جهانی اول ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ و با مداخله خارجیان در ایران و ناتوانی سلسله قاجار لزوم برخاستن یک رهگشای ملی (منجی) در میان ایرانیان احساس میشد و میل به تغییر نظام پدید آمد عشقی اشعاری را در تقبیح و در ذم جمهوری به هجو سروده است.
اوضاع ایران با مداخله خارجی آن و تقسیم آن به دو منطقه نفوذ (روس و انگلیس) حس ملی و غرور وطنخواهی را در ایرانیان بالا برد و نهضتهای ملی به صورتهای گوناگون آشکار شد. شاعران و سخنگویان ملیگرا در صحنه سیاسی آشکار شدند مجلس چهارم از قطبهای سیاسی گوناگون تشکیل شده بود که عشقی آن را هجو کرد و سخت به انتقاد گرفت.
عشقی در سالهای جوانی فردی آرام و معتدل از اندیشهها و احساساتی فیاض برخوردار بود ادامه اما کمکم با سیاستهای متضاد جامعه روبرو شده و انتقاد در او قوت گرفت. میان جبهه مختلف مخالف و موافق اشعاری سروده است که گاه انتقادها به هجو و دشنام کشیده شده و جریان فکری او به سمت افراط و متمایل شده و طرحی به نام «پنج روز عید خون» مطرح کرده که از آثار بحران آمیز و مقتضیات آن روز بوده است.
قسمتی از مجموعه اشعار عشقی بیان کننده آثار بحران آمیز و مقتضیات آن روز بوده و بخشی دیگر سرودههایی است که با عاطفه انسانی و توصیفات تخیل آمیز اوست که نشاندهنده قریحه و ذوق ادبی و هنری اوست.
نگرش به آثار ادبی و هنری
در تاریخ ادبیات، میرزاده عشقی را باید در شمار نوآوران نام ببریم که سبک و اسلوب خاصی در جهان سخنوری و گویندگی به کار گرفته است و از سوی دیگر عشقی را باید از نظر احساسات و عواطف و هیجانات ملی در نظر گرفت. او یک ایرانی میهن پرست است و شاعر ملی است و سنن عهد باستان را تشریح کرد و یادآور شده است.
۱. تابلو رستاخیز شهریاران ایران در ویرانههای مدائن یک نمایشنامه ایرانی است.
۲. تابلوی ایدهآل مرگ مریم که در جدجریده شفق سرخ به چاپ رسانیده، حوادث تأثرانگیز پس از مشروطه را بیان اشته است.
۳. نمایشنامه کفن سیاه، سرگذشت یک زن باستان به نام خسرودخت است و ارتباط به سرنوشت زنان ایران دارد.
۴ . چند نمایشنامه و دیگر که به نثر نوشته شده است.
پس از مرگ عشقی دوستدارانش اشعار و آثار او را گرد آورده و به چاپ رسانیدند. مولف اصلی کتاب گوید: تدوین همه آثار عشقی دلیل کامل مولف با همه آنها نبوده، بلکه قضاوت آن را به خوانندگان واگذار میکنیم.
در پس سالیانی بسیار چه کسی میتواند ایدهآلهای عشقی را در یابد؟
عشقی بر خود بایسته میداند که بایستد.
او رویدادهای سیاسی آن سالها را به عرصه ماجرا میکشد جنگ مغلوبه جهانی اول، تیره روزیهای وطن در مقایسه با شکوه و عظمت باستان، فکر فلسفی و دیگر اندیشه او را انگیخته و میشوراند آنچنان که خشمگینانه می راند و عادت کاویانی مردم را به داد می خواند و دلیری…
گلایه میکند مردم را خطاب قرار میدهد که چرا میهراسند:
یا رب این خلق را از چوب بتراشیدهاند
بر سر این خلق خاک مردگان پاشیدهاند
این بایستگی سخت او را ناگزیر میگرداند که مهر و نواخت بگذارد. پنج روز عید خون را مطرح میکند که بر اثر خشم و ناخشنودی است که آن را نمی توان انگیزه و سبب اصلاح جامعه دانست این کدامین رنجش و آزادگی است که مردی نیک و معتدل را به آزمونهای سخت و دشوار و واژههای تند و دشنام امیز سوق میدهد؟ عشقی سخت شوریده و آماده نبرد است او خود را در محیطی ناساز میبیند…
او به آرزو بر سر آن است و در این راه میکوشد و دلبستگی نشان میدهد اما به دور میماند. عشقی در جامعه سیاسی به چیرگی و توفندگی شناخته شده و چنان مینماید که او بر خود روا نمیدارد که تندی خود را بر زبان نیاورد. عشقی سرنوشت خود را مینگرد و با وجود این خود را از آن دور نمیدارد. نمیخواهد در گمان بیفتد یا پوزش بخواهد.
او مانند خیزابههای دریا که بر اثر توفان میآیند، ساحل را در هم میکوبد… این تلاش دشوار سرانجام به قتل و منتهی میشود…
من آن نیم که به مرگ طبیعی شوم هلاک/ یک کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
هنوز به درستی در درنیافتهاند یا نگفتهاند که به چه خواست و کرداری عشقی را کشتند و از کدام سو بودند؟
بیگمان در گذار این راه، پس از رخدادها، به کارهایی که برای ایدهآل وطنی انجامیده، پس از چرخهای از تندبادها، ایرانیان با هم، درست و همداستان خواهند شد. آسمان روشنی، روز را خواهد گسترد. هنگامه پرآشوب تندبادها فرو خواهد نشست.
عشقی شبهای تهران و شمیران (پایتخت سرزمین خود) را، سایه روشنیهای رازآمیزش را در تابلو ایدهآل خوب وصف میکند. لحظات امپرسیونیستی طبیعت را خوشایند و دلپذیر میسراید:
خوشا اطراف تهران و خوشا شبهای شمرانش…
در میان برگهای خشک خزانی بدین شیوه سخن میگوید
دو ماه رفته ز پاییز و برگها همه زرد فضای شمران از باد مهرگان پر گرد هوای دربند از قریب ماه آذر سرد پس از جوانی پیری بود چه باید کرد بهار سبز به پاییز زرد شد منجر
چه میتوان گفت، که زمانه انسان را و آسودگی و آرامش شاعر را یکباره به هم میریزد. سخنگوی محبوب ما به تندی میگراید و سخنان خود را به نکوهش و هجو و تقبیح میگوید. با این همه میتوان گفت شور و تلاش عشقی برای ما ارجمند است و جایگاهی آراسته و بلند، برای صحنه نمایشهای تاریخی او خواهد بود. از سنگهای سترگ الوند کوه مجسمهای به نشانه نستوهی او برپا خواهند داشت.
آرزوی خفته در مزار
ای آرزوی خفته سالها در آن مزار گربر کشی سر از آن تیره گون مغاک
و قدم بر نهی به خاک
بازآیی و گذر کنی چون سیم از گذرگهان
و به هر کوی و برزنی، نظر دیده افکنی
و سراغ گیری از عشق گمشده
آن کوی و برزن مغشوق را نخواهی یافت
آن باغ آرزو را، دیگر نخواهی دید
آن گاه سراسیمه باز فریاد برکشی
ای عشقهای مرده کجایید؟
و درهای بسته حرف تو را بازتاب میدهند؛
ای عشقهای مرده کجایید؟
ای عشقهای مرده کجایید؟