*زهرا کرد
*پرستار
هر روز عصر خواهرش زنگ میزند؛ با اضطرابی متضرعانه و مداوم حال بیمارش را جویا میشود. حقیقتا در بسیاری از موارد آنقدر حال بیماران بخش ویژه بد هست که واژهها در برابر وخامتشان کم میآورند؛ تخت نوزده هم مصداق بدحالیهای پایدارِ خوب ناشدنی بخشمان است. حالتی بین این جهان و آن جهان با حال جسمانی ناپایدار که مرگ مغزیش محرز شده است. وضعیتی که آنقدر بیمار ورم میکند و روی تخت بیحرکت میماند که ناظر بیمه هم توان تطبیق چهره بیمار با عکس روی دفترچه اش را ندارد و در پرونده مینویسد «فعلا قابلیت تطبیق موجود نیست»!
کنجکاو شدم چهره واقعی بیمار را ببینم. الحق که تخت نوزده ما شباهت خیلی کمی با عکس روی دفترچهاش داشت. در آن عکس شور زندگی از چشمان مشکیاش به بیرون میتراوید. با اینکه عکسهای پرسنلی فاقد حس هستند، اما میشد در نگاهش نگاه یافت اما هم اکنون از آن چشمها فقط مژه ای بلند روی هم خوابیده هویدا بود. خانم جوان سی و پنج سالهای که مادر دو فرزند به قول خواهرش «قد و نیم قد» است؛ با یک تومور نادر در عروق گردنش حین عمل جراحی دچار سکته مغزی، فلج اندامها و نهایتا کوما شده و هم حال دو هفتهای است با حال بسیار بد بیمار ما. در فرم پذیرشش نام خواهرش به عنوان معرف قید شده، شماره خواهرش برای موارد اورژانسی ثبت شده و احوالپرس و دعاگوی لحظه به لحظه بیمار هم، خواهرش است. رابطه عجیبی است خواهری.
میتوان گفت حس مادری است در قالب کمرنگتر اما گستردهتر. خواهرش پای تلفن از زندگی خواهرش برای ما میگوید، از خیاط بودن همسرش، از محل زندگیشان که روستایی از توابع شهرستانهای همدان است، از میلش به زندگی و روزهای آرامی که قبل از گلو دردش داشت و ناگهان این توقف چند ده روزه زندگی. اگر وقت داشته باشم و بیمارانم بدحال نباشند، به درد دلهای خواهرش گوش میسپارم و این اطمینان را میدهم که خواهرانه مراقب خواهر زیباییش هستم چون این جنس از رابطه را میشناسم. هر وقت بر بالینش میروم تا کاری انجام دهم و نگاهم به جوانی محبوس در دستگاه تنفس مصنوعی میافتد چشمانم به یاد خواهرشتر میشود، با اینکه میدانم در کمای عمیق به سر میبرد و پاسخی به محرکهای محیطی ندارد، خواهر خطابش میکنم و میگویم که «آبجی زنگ زد و احوالت را پرسید». موهایش بدو ورود بلند و بافته بود. یحتمل با خود فکر میکرد که بعد از اتاق عمل با موهای بافته راحتتر است. چه ماهیت پیشبینیناشدهای دارد زندگی. گیس های خوشرنگش در بخش ما بریده شد تا روی تخت راحتتر بتوان جابجایش کرد تا دچار زخم بستر نشود. در یکی از همین جابجاییها متوجه تتوی پشت کتف راستش شدم. برایم این خوش سلیقگی بیمار در انتخاب شکل و محل و رنگ تتو جالب بود. مادری که در کنار مادر بودن، زن بودنش را فراموش نکرده بود. زیبایی را و زندگی را…