شهر فرهنگی و فرهنگ شهری

0

*مریم رازانی

*نویسنده

ارتباط فرهنگ شهرنشینی با ساخت و سازهایی که در شهرها صورت می‌گیرد و مدنیت زندگی اجتماعی را به تصویر می‌کشد و کلیه فعالیت‌ها و تصمیماتی که در راستای رشد و تکامل شهری گرفته می‌شود در مقوله شهر فرهنگی یا فرهنگ شهری قابل بررسی است. برخی آزادی‌ها و محدودیت‌ها به صراحت در قانون ذکرشده و به صورت عرف و عادت درآمده. اما در مسائلی که یک طرف آن مردم هستند نمی‌توان ارتباط دو سویه را نادیده گرفت و نقش قوانین را به ویژه اگر در مواردی منطبق با الزامات شهری نباشد، کافی و وافی دانست.

ساده‌ترین و در عین حال دشوارترین طریقی که ما را از میزان تأثیرگذاری شهروندان در تکامل شهری آگاه می‌کند، نگاه کردن به ظاهر شهر، آن هم به قصد دیدن است. کاری که سال‌هاست از خود دریغ کرده‌ایم و متأسفانه کلیه امور زندگی‌مان را تحت الشعاع قرار داده. نگاه به محیط زندگی مانند نگاه به فرزند است چراکه فرزندان ما باید در این محیط زندگی کنند، آموزش ببینند و احترام به خانواده، قوانین و کشور را یاد بگیرند. این جنس اندیشیدن پرسش‌های بسیاری در ذهن ما ایجاد می‌کند:

آیا اقدامات عادلانه‌ای در راستای توسعه شهری صورت گرفته است؟ به عنوان مثال آسفالت خیابان‌ها در همه جا یکدست است یا فقط در نقاطی از شهر و به ویژه در مسیرهایی که به مراکز مهم دولتی منتهی می‌شود به زیباترین شکل به چشم می‌خورد؟ آیا مدارس شمال و جنوب و حاشیه شهر به طور یکسان از امکانات آموزشی و ورزشی برخوردارند؟ چند کتابخانه و فرهنگسرا در شهر قراردارد و در دسترس چه کسانی است؟ پاسخگوی نیاز شهروندان هست؟ آیا کتاب‌هایی که به دانش نوین اختصاص دارند در آن‌جا یافت می‌شوند؟ در موزه‌ها و بناهای فرهنگی راهنمایانی که به سوابق تاریخی مکان‌ها و اشیا اشراف داشته باشند حضور دارند؟ چرا فلان بنای فرهنگی آن قدر دور از دسترس است که مراجعه به آن به دشواری صورت می‌گیرد و فلان بازار در مکانی است که از هر نقطه شهر قابل رؤیت است؟ بر اساس کدام بینش در بافت قدیمی شهرها در کنار هر کاخ و مرکز مهم دولتی تنها یک مسجد و یک بازار خودنمایی می‌کند و کمتر مدرسه یا مرکز فرهنگی در حواشی آن‌ها وجود دارد و چرا آن بینش غلط تا امروز پائیده است؟ از دغدغه‌های فعالان مدنی خبر داریم؟ در مواردی با آن‌ها هم‌رأی شده‌ایم؟ سال گذشته اعتراضاتی توسط فعالان مدنی و روزنامه‌نگاران در ارتباط با ساخت و سازهایی که بنا بود در اطراف عمارت «نورمهال» صورت بگیرد و بی‌گمان به چهره آن عمارت تاریخی خدشه وارد می‌کرد، به شکل کتبی و نیز مراجعه به مراجع قانونی صورت گرفت. شخصا در یکی از مراسم رسمی از اشخاصی که یک لکه کوچک برآسفالت خیابان و کوچه‌هایشان را برنمی‌تابند و کم‌جمعیت‌ترین و برخوردارترین نقاط شهر به آن‌ها تعلق دارد درخواست کردم در حد یک امضا از فعالان مدنی حمایت کنند. بعضی که گویا از مریخ آمده بودند از وجود چنان عمارتی اظهار بی‌اطلاعی کردند، برخی به بهانه‌ای از بحث جدا شدند و چند نفری با نگاه عاقل اندر سفیه به سکوتم فراخواندند. در آن حال به کوچه‌هایی در مرکز و دیگر محلات شهر اندیشیدم که در تمام زمستان و یخبندان کسی را یارای گذر از آن‌ها نیست که اگر دستی به التفات بر سر آن‌ها کشیده شود چه تعداد مردم با همان اندک تغییر به آسایش نمی‌رسند و پاسش نمی‌دارند… و به جمله ای در یک کتاب که: «نقطه مقابل فقر؛ ثروت نیست. مبارزه با فقر است»[۱]. فقر در هر پوششی مذموم و موجب عقب‌ماندگی است. اقتصادی و فرهنگی اش تفاوت ندارد. درمان نشود، به وندالیسم می‌کشاند. وندالیسم در لغت دشمنی با علم و هنر است. فرهنگ آکسفورد در سال ۱۶۶۳ میلادی واژه «وندال» را که از نام قومی جنگجو، خونخوار و مهاجم از اقوام ژرمن – اسلاو برگرفته شده بود؛ «تخریب جاهلانه یا آگاهانه هر چیز زیبا، محترم و حفاظت شده» معنی کرده بود. اگرچه «وندالیسم» در پیرامون هنر و آثار هنری رواج بیشتری دارد اما به هرگونه رفتار تخریبگرانه، ضد فرهنگی، کجرو، و خالی از عاطفه نیز اطلاق می‌شود که در جوامع جدید مصادیق بسیاری دارد. این‌که یک شهروند امروز شاهد احداث خیابانی است و روز دیگر از شکافته شده آن می‌گذرد و هیچکدام از آن‌ها پرسشی در ذهن او ایجاد نمی‌کنند، نشان‌دهنده نفوذ بی‌عاطفگی ناشی از وندالیسم است که از احساس بی‌هویتی و تعلق نداشتن به محیط شهری سرچشمه می‌گیرد. آن هم برمی‌گردد به اختلاف طبقاتی ای که سکونتگاه‌های غیررسمیِ حاشیه شهرها تنها یکی از نشانه‌ها و بارزترین آن است.

سهم آموزش و پرورش در هویت بخشی به جامعه چیست؟ آیا کوشش‌هایی به جد در این زمینه وجود دارد؟ هیچ موجودی به اندازه انسان نیازمند شناخت نیست. باورهایی که از آغاز حیات در انسان شکل می‌گیرد زمینه احساس هویت او را به وجود می آورد. اگر تأکید سیستم آموزشی بر کتاب‌های راهنما – که بهتر است حل المسائل نامیده شوند- بیشتر از کتاب‌های درسی باشد، پژوهش دست کم گرفته شود، کتابخانه‌ها بی استفاده بمانند، بخش‌هایی از تاریخ بنا به مصالحی از کتب درسی حذف شوند، به فلسفه به عنوان یک رشته وارداتی نگریسته شود و اگرهای فراوان دیگری که در ظرفیت این مقال نمی‌گنجد، بر نظام آموزشی پرده بیفکند، آموزش و پرورش کوچکترین کاری برای احساس هویت انجام نداده است. خرده‌هویت‌هایی که انسان در تلاش فردی کشف می‌کند هرگز جای هویت ملی را نمی‌گیرد. هویت ملی حاصل رابطه دیالکتیک فرد و جامعه است. می‌تواند به تناسب زمان خود را بازتولید کند، تعارضات موجود در جامعه را کاهش دهد، به زندگی افراد معنا بخشد و آن‌ها را به رویدادها و تحولات محیط زندگی شان حساس کند. احساس تعلق با بریدن از گذشته به دست نمی‌آید. هر حالی مبتنی بر گذشته است و هر آینده ترکیبی است از گذشته و حال. مثنوی مولوی یا «نی نامه»، انسان از خود بی خود شده، مغروق در ظواهر، مانده در سطح و درمانده در کشاکش نیروهای متضاد، و بدون ابتلا و امتحان را به زیبایی و روشنی به تصویر کشیده. انسانی که هویتش را درک نکند، خواه ناخواه در جهل مرکب دست و پا می‌زند. «قیمتِ هرکاله می‌دانی که چیست/ قیمتِ خود را ندانی احمقی ست». [۲]

[۱]  کتاب ” فقط رحمت ” نوشته ی برایان استیونسون

[۲] مثنوی مولوی دفتر۳ سطر۲۶۵۲

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.