از خیابان تا عرفان

با عادل یونسی؛ نقاش همدانی

0

*حسین زندی

*روزنامه‌نگار

عادل یونسی متولد سال ۱۳۶۴ در بهار همدان است. وی در نقاشی حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و در این گفتگو از این حرف‌ها برای ما می‌گوید.

شما به سمت و سوی نقاشی رفتید یا نقاشی به سراغ شما آمد؟

علاقه من به نقاشی از دوران کودکی شروع شد. به یاد دارم که کلاس دوم ابتدایی بودم که معلمم از من خواست یک گاو نقاشی کنم و من حتی بلد نبودم یک نقاشی ساده بکشم به همین دلیل از برادرم خواستم که برای من نقاشی یک گاو را بکشد و روز بعد نقاشی‌ای که برادرم کشیده بود را برای معلم‌ام بردم و او به‌من نمره ۲  داد و گفت این نمره ۲ هم برای کسی است که این نقاشی را کشیده و آن روز حس بدی به‌من دست داد و تصمیم گرفتم نقاشی کنم. همین رفتار معلم مرا ترغیب کرد که به حوزه هنر روی بیاورم.

تحصیلات شما مرتبط با نقاشی بود؟

به یاد دارم روزی معلم موضوع انشایی گفت که دوست دارید در آینده چه‌کاره شوید؟ من در انشایم نوشتم دوست دارم نقاش شوم و در گالری‌های مختلف نمایشگاه بزنم درحالی که در آن سن اصلا نمی‌دانستم گالری چیست و دوست داشتم امرار معاشم از این طریق باشد. در هنرستان در رشته چوب و درودگری تحصیل کردم پس از یک‌ سال به اصرار خانواده پیگیر نقاشی که علاقه شخصی‌ام بود رفتم و به دلیل اینکه رشته نقاشی در همدان نبود به اجبار در رشته گرافیک به تحصیل پرداختم اما در اسم رشته‌ام گرافیک بود و در هنرستان وظیفه  من طراحی پوستر بود و همیشه با دست نقاشی می‌کردم به همین دلیل معلم‌ها با من رابطه خوبی نداشتند و نمره کمی به من می‌دادند. به یاد دارم یکی از معلمان از من خواست تا نقاشی‌ای را که کشیده‌ام را دوباره برای او بکشم تا به کسی هدیه دهد و چون قبول نکردم مرا در درسی که اهمیت چندانی هم نداشت مردود کرد و همین مرا از درس خواندن ساقط کرد.

در همدان استاد شما چه افرادی بودند؟

با بابک روشنی‌نژاد و کتاب‌‌فروشی فانوس آشنا شدم و کتاب‌هایی مطالعه کردم که مرا از عالم مادی به عالم معنوی سوق داد در آن هنگام من مشغول به نقاشی طبیعت بی‌جان بودم آدم‌هایی که در خیابان می‌دیدم را نقاشی می‌کردم، عکاسی می‌کردم ترکیب رنگ‌ها برایم جذابیت بسیار زیادی داشت یا مثلا زمانی که باران می‌آمد تمام تلاشم را می‌کردم که توسط دوربین یک عکس خوب از این صحنه عکسبرداری کنم تا سر فرصت آن را نقاشی کنم. مجموعه نقاشی‌ام که کامل شد اصلا برایم قابل باور نبود که من بتوانم آن‌ها را در گالری خوبی در تهران نمایش دهم و موزه هنرهای معاصر و انجمن‌های معتبر هنری کارهای مرا بخرند البته چون تازه‌ کار بودم فروش زیادی نداشت اما همین‌که رئیس موزه تعداد زیادی از کارهای مرا خرید در آن زمان تنها ۱۹ سال داشتم بودند این اتفاق مرا بیشتر ترغیب می‌کرد.

پس یک مرتبه با اقتصاد هنر و هنرمندان مرکز نشین آشنا شدید؟

در آن زمان من فقط به اسم، آقای آغداشلو را می‌شناختم و او را ندیده بودم ایشان به همراه حبیب الله صادقی و خیلی از اساتیدی که من فقط خواننده کتاب‌های آنان بودم حضور داشتند. بابک اطمینانی از کارهای من خیلی خوشش آمد و به من پیشنهاد داد که با گالری الهه، تحت مدیریت خانم جواهری کار کنم به اتفاق آقای غنچه‌پور که آن هم یک کار موفق بود. گالری بعدی ما با بابک روشنی‌نژاد و رضا عظیمیان یک گالری سه نفره بود. بعد آن نمایشگاه گالری اثر را راه‌اندازی کردیم که معروف بود به گالری خاص که هرکسی را به عنوان هنرمند نمی‌پذیرد‌. برای ورود به این گالری باید یا کارنامه خیلی معتبری داشت یا بازار خیلی قوی‌. من مدیر این گالری که آقای تهرانی بود را در خیابان دیدم و با او صحبت کردم. پس از معرفی، تقاضا کردم تا یک نمایشگاه در گالری اثر افتتاح کنم و او از من خواست تا کاتالوگ کارهایم را نشان دهم و پس از دیدن کارهای من پیشنهاد مرا قبول کرد و این برای من غیرقابل باور بود. پس از مدتی نمایشگاه من در گالری اثر برگزار شد.

شاید دوست بدارید :

همان زمان بود که به اروپا رفتید؟

بله. پس از آن یک گالری از لندن به آقای تهرانی پیشنهاد داد تا یک نمایشگاه از کارهای من در لندن برگزار کنند. آن نمایشگاه اولین سکوی پرتاب من به بازار بین الملل بود پس از آن نمایشگاه که در لندن برگزار شد نمایشگاه بعدی من در گالری حنا تحت مدیریت خانم ساسانی برگزار شد که بلافاصله بعد از آن گالری اعتماد با من قرارداد بست و به مدت دو سال کارهای مرا در کشورهایی که کارهای مرا ندیده بودند برد و به حراج گذاشت و نقاشی‌هایم خیلی بیشتر از قیمت پایه‌ای که برایشان تعیین کرده بودم به فروش رفت و همین باعث شد که کار من و هویتش خیلی جدی‌تر در فضای تجسمی دیده شود پس از دو سال رابطه کاری من با اعتماد متوقف شد و با گالری‌ای در پاریس دو سال کار کردم و افتتاحیه خیلی موفقی داشتم به صورتی که دوازده روز قبل از افتتاحیه کارهای من به‌فروش رفت و روز نمایشگاه من فقط با مردم عکس یادگاری می‌گرفتم.

یک دوره به فرانسه مهاجرت کردید چه شد که برگشتید؟

به یاد دارم در آن‌‌جا پیرمردی عصا بدست با پایی شکسته حضور داشت که به گفته عموم عاشق کارهای من بود اما من توجهی نکردم و به گرفتن عکس اکتفا کردم پس از گذشت چند ماه یکی از دوستان به من ایمیل زد و گفت فردی گالری دارد و دوست دارد که با تو همکاری کند و من گفتم دغدغه حال حاضر من تکمیل مجموعه نقاشی‌ام است نه نمایشگاه زدن. این ایمیل و مکاتبه و نامه‌نگاری حدود هشت ماه طول کشید که آن‌ها اصرار به افتتاح نمایشگاه من در گالری خود را داشتند و من قبول نمی‌کردم چون کامل کردن مجموعه‌ام خیلی برایم مهم بود و در آخر دوستم به من تلفن کرد و گفت که اگر تو به پاریس نمی‌روی صاحب گالری برای دیدن تو به ایران می‌آید و برای من بلیط و دعوت‌نامه از پیش هماهنگ کرده بودند و با اولین پرواز به پاریس رفتم و وقتی ایشان را ملاقات کردم با همان آقای عصا بدست روبه‌رو شدم ایشان یکی از معتبرترین گالری داران پاریس بود که خودش و سه نسل قبل خودش گالری دار بودند که روند کاری این آقا فوق العاده متفاوت بود یعنی به این صورت نبود که تعدادی از کارهای مرا به فروش بگذارد و بعد کمیسیون خود را بردارد این آقا خودش بسیاری از کارهای مرا خرید و یک استودیو کامل و مجهز که یک ساختمان قرن شانزدهمی بود بیرون شهر در اختیار من گذاشت و من ماه ها در آنجا نقاشی می‌کردم و با آن سوابق درخشانی که داشت در آن‌جا برای من آشپزی می‌کرد مثلا وقتی برای آوردن قهوه از کنار تابلوی من عبور می‌کرد نیم نگاهی به آن می‌انداخت و وقتی که برمی‌گشت ساعت‌ها درباره برداشتی که در آن نیم نگاه داشته با من صحبت می‌کرد. ایشان چشم بسیار قوی‌ای داشت و شناخت کاملی نسبت به نقاشی داشت و به من می‌گفت برد نقاشی تو از نقاشان ایرانی خیلی بالاتر است و راهنمایی های آن بسیار  تاثیرگذار بود و کار کردن با این انسان برای من خیلی تجربه خوبی بود به حدی که من برای کار با این آقا قید همه گالری دارها را زدم و پس از سه سال آقای اعتماد که چند سال پیش با ایشان همکاری داشتم به من پیشنهاد دادند که از کتابم رونمایی کنند و یک نمایشگاهی در گالری ایشان بزنم چون در حال حاضر موفق ترین گالری دار ایشان هستند.

برای همدان برنامه‌ای ندارید؟

من می‌خواهم یک نمایشگاه در همدان بزنم چون اگر کارهای جدیدم در همدان رونمایی شود یک تاثیری هرچند کم دارند که مردم نقاشی را بشناسند و دریابند که نقاشی صرفا یک منظره یا طبیعت بی‌جان نیست و نقاشی می‌تواند حامل مفهوم باشد و به تنهایی یک مقاله باشد و می‌تواند مخاطب را مثل یک قطعه ادبی یا یک فیلم به فکر وادارد نه فقط لذت بردن از رنگ و طرح نقاشی.

کارهای جدید شما فاصله زیادی با کارهای اولیه دارد این فاصله از کجا می‌آید؟

آشنایی من با نگین فرهانی که فوق لیسانس این رشته و مطالعات گسترده‌ای در زمینه نشانه شناسی و مبانی هنر تجسمی داشت بسیار برای من باعث پیشرفت بود و او پس از دیدن کارهای من مرا تشویق کرد به این‌که لایه‌های پنهان کارم را شرح دهم چون کارهای قبلی من حاصل خلاقیتی بود که از ناخودآگاهم می‌آمد اما فرقی که با پیش از این داشتم این است که سعی می‌کنم آن مطالعاتی را که درباره عرفان و ادبیات ایران داشتم را به تصویر بکشم.

این تفاوت گذشته تا امروز را چگونه می‌بینید؟

من خوشبختانه به واسطه علاقه‌ای که به ادبیات و آن حافظه شعری که داشتم آن شعرهایی که بلد بودم در نقاشی‌ام پیاده می‌کردم. دوره اول نقاشی من فیگور خیابانی و آدم ها بود پس از آن شخصیت آدم‌ها برایم دارای اهمیت شد و شروع کردم به کشیدن صورت انسان‌ها در سایز بزرگ و بعد از آن به معنایی که در درون هر آدمی شکل می‌گیرد پرداختم و در وهله اول به خودم رجوع کردم که بزرگترین دغدغه‌ام زمان و مکان بود و دوست داشتم که زمان متوقف می‌شد و سنم بالا نمی‌رفت و چیزهایی که در عالم هستی برای ما لاینحل است و پس از آن شروع کردم به ساختن فضاهایی که در آن دیگر زمان و مکان معنایی ندارد چون به نحوی از زمان و مکان یک بیزاری‌ای داشتم چرا که ما دائم به فکر چیزهایی بودیم که در گذشته از دست داده‌ایم یا به فکر آینده‌ای هستیم که هنوز نیامده و از حال حاضر غافلیم در دوره بعدی نقاشی هایی می‌کشیدم که انسان‌ها پشت به مخاطب و خیره به افق بودند و این‌که زمان و مکان مطرح نبود عمده‌ترین نشانه این مجموعه بود. بعد از آن عمیق‌تر شدن رابطه من با ادبیات باعث شد تا از ضرب‌المثل‌ها در نقاشی ‌هایم استفاده کنم و پس از آن موضوع نقاشی‌هایم نشات می‌گرفت از اشتراکاتی از زندگی خودم و چیزهایی که عرفا و ادبا می‌دیدم و این با کلاس‌هایی که نگین فراهانی برایم می‌گذاشت و توضیحات کامل او تقویت می‌شد قبلا من نقاشی می‌کردم و برداشت و تفکر از بطن نقاشی را به عهده بیننده می‌گذاشتم اما الان غیرممکن است کوچکترین عنصری در نقاشی‌ام باشد و من معنی‌ای برای آن نداشته باشم شاید این روش از لحاظ خیلی‌ها تصویرسازی باشد.

من به عنوان بیننده کارهای شما، از اثرهایی که خلق کرده‌اید دریافتم که هرچه سن شما بالاتر رفته ابعاد نقاشی شما بزرگتر شده. در این باره توضیح دهید.

اوایل چون من خود عضو کوچکی از جامعه بودم بقیه افراد پیرامون خودم هم کوچک می‌دیدم و در اندازه کوچک نقاشی می‌کردم اما هرچه که بزرگتر شدم و چهره افراد مشهور را نقاشی می‌کردم به اندازه شناختی که از فرد مورد نظر و توانایی آن شخص در حیطه کاری خود داشتم سایز نقاشی را کاملا به صورت ناخودآگاه بزرگتر می‌کشیدم

مطالعاتی درباره تاریخ نقاشی داشته‌اید و نقاشان بنام ایرانی و همدانی را می‌شناسید و به کدامیک از آن‌ها علاقمندید؟

محمود زنگنه نقاشی ا‌ست که یک نقاش غیر آکادمیک است شاید وقتی به نقاشی شما نگاه می‌کند ایرادات بسیاری از نقاشی شما بگیرد اما روح و روانی که در کار این انسان است بی‌مثال است یا جواد حمیدی پور که یکی از استادانی است که من در زمان دبیرستان کارهای ایشان را نگاه می‌کردم استادی است که تسلط کامل روی رنگ و پختگی و ساختار آن داشت.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.