*احسان فکا
*نویسنده
جدن؟ فوت کردن؟ واقعی؟ جملههای من بود، سوال و جواب توامان. مگر میشود کسی دوبار فوت کند؟ میگویند بالای مغازهاش تکه کاغذی زده و نوشته لطفا از مرگ من نپرسید. در ادبیات به این اتفاق میگویند گروتسک، ترس و خنده و ناهماهنگی میخواهد این گروتسک. ترسناک است چون متوفای هنوز زنده باید در مواجهه با هر پرسش از مرگ در حالی که دارد برای مثال گلِ گاوزبان ترازو میگذارد از چند و چونِ مهاجرت نافرجامش را ارابه بیرحم عزراییل بگوید و از مرگ محتومش در آیندهای نامعلوم بهراسد، خندهدار این که باید تا به الان استخان و خاک باشد اما تا اطلاع ثانوی قادر است گلاب دو آتیشه دست مردم بدهد لابد از برای حلوای زعفرانی وفات واقعی یک انسان. انسانی که به یقین ناجی را میشناسد. ناهماهنگ است چون این نوع نبودن با ذات بودن نمیخواند.
باشد. از مرگت نمیپرسند چراکه تمام شهر داستانش را میداند. سکته و گریه دیگران و سنگ غسالخانه و آب سرد و هوس دوباره تپیدن قلب پیرمرد و زندگی دوباره در ایستگاه آخر.
زعطاری ناجی تند مگذر
مشام خود به عطرش کن معطر.
این شعر را سردر مغازهاش دیدم، کودک بودم.
دیگر کودک نیستم؛ گوشی را قطع میکنم. بیست مهر نود و هشت است و مطلع شدهام این بار ناجی به آنسوی درگاه عزیمت کرده است.
به کودکی بر میگردم. حجرهاش همه چیز داشت از آویشن تا مضراب سنتور. به راستی ناجی یکی از مشهورترین شخصیتهای همدان نبود؟ کسی میشد همدانی باشد و نامش را نشنیده باشد یا از مغازهاش در ابتدای بوعلی چیزی نخریده باشد؟ او بخشی از میراث فرهنگی از نوع شفاهی این شهر است که زود فراموشش کردیم. او و دیگرانِ هویتساز را. در این چندین سالی که ناجی عطار شهر بود چند فرماندار و استاندار آمدند و رفتند و کسی نه نامشان را به یاد دارد نه یادشان را.
جاودانگی چیز عجیبی است. غریب و اسرار آمیز و جادویی.
از مرگش باید پرسید. من به یاد نیاوردم، من که روزگاری از اهالی همدان بودم.
حیف