رویاهای درکولانج

0

*آلبرت کوچویی

*روزنامه‌نگار

سایتی است در فضای مجازی و نشریه‌ای که همدان‌نامه، نام گرفته. در فرصتی از من هم به عنوان بزرگی از همدان یاد کرده است. لطفی گران بود. اما در یادنامه فقط از همدان، به عنوان زادگاهم گفته شده است.  زاده همدان. همین اشاره ناگهان و با آن همه خیال‌هایم رفت پای الوند و آبش. چشمه‌ها و بلندی‌ها و آبشارش. در آبادان بزرگ شدم اما تابستانی نبود که در همدان نباشم و تا بعد از بازنشستگی پدر که برگشتیم باز به شهر خیال‌ها و رویاهایم. وقتی از یادهای سه سالگی‌ام در سریش‌آباد که پدر مباشر زمین‌ها و باغ‌ها و دام داری‌های آن‌جا بود. می‌گویم مادر، حیرت می‌کرد که چطور در یادم مانده است. در «سریش‌آباد» صاحب یک کره اسب کوچک شدم. توی اتاق و ساعت‌های تنهایی‌ام بود.
وقتی که کره را به آخور برمی‌گرداندند، هر دوی‌مان، غمزده بودیم. جز آن، مرغی هم داشتم، که همدمم بود و وقتی به سن کودکستان رسیدم، همدان شد همه شادی‌ها و هراس‌هایم. هراس گذشتن از کنار رودخانه‌ای که از جلوی خانه‌مان می‌خروشید. هراس یاد گرفتن اعداد از یک تا شش پای تخته سیاه، در مدرسه الوند که برایم عظمتی داشت و اگر دست‌های گرم خواهر کلاس پنجمی‌ام در دست‌هایم نبود، هراس گذر از زیر تونل‌های برف در «کولانج» تا امروز با من بود. آن ابهت «سنگ شیر»، آن خروش آبشار گنجنامه و راهی شدن پای الوند، تا سال‌های جوانی، دنیایی شگفت‌انگیز را برایم نقش زدند. از عباس‌آباد تا پای گنجنامه، پیاده، باغ‌ها و راه باغ‌ها را گز می‌کردیم و سطلی به دو ریال سیب می‌خریدیم به شرط آنکه تا بتوانیم همان‌جا هم بخوریم و دل پیچه‌های فرداهای آن.
کلاس‌های گروه موسیقی و کر «گلپریان» کلاس‌های نقاشی و کارگردانی تئاتر «کوروش ابراهیمی» که من را در ۱۷ سالگی کارگردان و بازیگر تئاتر کرد که در همدان «خسیس» «ایرانیزه» شده «مولیر» را بر صحنه ببرم. همان‌جا، «آلبرت باباقشه» جازیست بشود، در هتل بوعلی، جاز بنوازد و بارسلونا را با صدایی غریب و پرقدرت بخواند. موسیقی‌ای که او را در تهران به گروه کر ملی «ئولین باغچه‌بان» و بعد در کنار «حسین سرشار» در اپرای تهران برده تا بدرخشد. با یاد ترانه‌هایی که از «ویگن» همشهری‌مان از عباس‌آباد تا پایان گنجنامه می‌خواند. کتاب به کرایه هفته‌ای دو ریال بگیریم و برویم «ارشادی» بستنی و فالوده بخوریم. عکسی به یادگار پیش آلکس گیورگیز، در عکاسی «کلمبیا» بیندازیم.
عکاسی که بعد بشود بزرگ‌ترین گرافیست دنیای تبلیغات و نقاشی‌های میلیونی‌اش، در خزانه موزه هنرهای معاصر تهران بروند. یا «کوروش ابراهیمی» که کپی تابلوی لبخند ژوکوند او تا خزانه موزه لوور برود. جدا از «آلبرت باباقشه» که حالا در امریکا با آلزایمر، دست و پنجه نرم می‌کند. «آلبرت خوشابه» هم از همان هتل بوعلی رسید به رادیو ایران و در کنار ویگن و منوچهر سخایی و روانبخش، با هزینه کردن یک کامیون برادر شد خواننده پاپ. باکی نیست اگر پول فروش یک کامیون بشود خرج آهنگ‌‌سازان و ترانه‌سرایان، که امروز هم «اسب سیاه» را در سال‌های هشتاد زندگی در سیدنی استرالیا، با یاد شب‌های بوعلی، زمزمه کند و هراس‌های زلزله بوئین‌زهرا را در منزل عموهای پدر توی خیابان پشت بوعلی، شب را در خیابان به صبح برسانیم. هراس‌هایی که با وحشت‌ها و شگفت زدگی‌های سه، چهار سالگی‌ام هم توی خانه کوچه «فرنگیا»، با شعبده‌بازی‌های برادر و دستیاری خواهر گره بزنم. در آبادان، بزرگ شدم اما در همدان زندگی کردم و بوی خوش طبیعت و سبزه و گل را تا امروز، با خود دارم. همدان، همه رویاهای من است. سپاسگزار عزیزان «همدان نامه» که آن همه رویاهایم را باز رنگی تازه دادند.

منبع: روزنامه اعتماد

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.