*حسن اخلاصی
بعد از ظهرِ یک روز عادی اگر گذرتان به یکی از مراکز تجمع و تفریحی شهر بیفتد و چنانچه از میان غبارِ غلیظ دود قلیان و سیگار روی لب خیل جوانان و بوی تند توتون و تنباکو بگذرید درست وقتی به انتها رسیده و قصد بازگشت راه رفته را دارید چشمتان به گروهی میافتد که دایرهوار، با چهرههای شاد و خندان به دور از هیاهوی شهر دور هم نشسته و در خلوت خودخواسته جز شادمانی که از قعر نگاهشان پیداست، چیزی نمیبینید.
نه!!… هرگز آدرس آن مکان را به زبان نخواهم آورد چراکه نباید آرامش و خلوت اُنس آنها با جلب توجه و کنکاش بیمورد بر هم ریزد. اینان همان مردان بلندهمتی هستند که ققنوسوار یک بار دیگر از خاکستر زندگی خودسوخته قد بر افراشته و با افتخار سرود زندگی پاک و سالم را سر دادهاند. اما زیبایی و شعف این جمع دوستانه زمانی دو چندان خودنمائی میکند که یک یا چند تازه وارد که از دام اعتیاد رهائی یافتهاند به جمعشان اضافه شود و برایشجشن تولدی مختصر اما معنیدار برگزار میکنند. به فاصله نه چندان دور درست در مرکز شهر، یعنی جایی که نام بیمسمای «پایتخت تاریخ و تمدن» را بر پیشانی چروکیده و از رونق افتاده خود مثل یک وصله ناجور یدک میکشد گروهی جوان مسخ شده با چشمانی نگران زیر نگاه عابران و مسئولینِ بیتفاوت برای رسیدن موادی که در چاه ویل آن گرفتار شدهاند مضطربانه انتظار میکشند. هیچگاه معلوم نشد اعتیاد جرم است یا بیماری؟!.. اگر بیماری است لابد موادفروشان هم درمانگران فداکاری هستند که باید مورد تشویق قرار گیرند! و اگر جرم است این همه رد و بدل مواد مخدر آن هم علنی که اتفاق میافتد و کسی هم معترضشان نمیشود چیست؟
آنچه گفتم همه داستان نبود بلکه گوشه کوچکی از واقعیت تلخی به نام اعتیاد بود که توسط بخش کوچکی از معتادین جامعه بود که در اصطلاح به معتادین متجاهر اطلاق میشود اما در لایههای پنهان اجتماعی معضل اعتیاد به قدری ریشه دوانده که به صورت تشکیلات منظم درآمده که خرید و فروش آن غیر حضوری و سفارشی و گاه با یک تلفن انجام میگیرد، به طوریکه قابل شناسایی و ردیابی نباشد.
اما بخش غم انگیزترِ داستان تبدیل مواد مخدر سنتی به مواد محرک صنعتی است که علاوه بر میزان خطر و آسیبپذیری بیشتر به جامعه و تنوع در شکل و مصرف، به طرز وحشتناکی سن اعتیاد را پائین آورده و خانوادههایی که نه اَشکال مختلف آن را میشناسند، نه طرز استعمالش را میدانند و نه در این مورد آموزش دیدهاند تا بتوانند از مصرف آن توسط فرزندان خود مطلع شده و زمانی از اعتیاد آنها آگاه میشوند که خیلی دیر شده و دیگر کاری از دست کسی برای نجات جگرگوشههای در دام افتاده برنمیآید.
با هزاران تأسف این داستان تلخ و تکراری اعتیاد است که همه روزه زیر پوست شهر اتفاق میافتد و نگرانی زمانی بیشتر میشود که بدانیم کوچه و خیابان که هیچ، این عفریت هزار چهره در تمام طبقات اجتماعی رسوخ کرده که حتی مدارس و دانشگاهها هم جای امنی برای دور ماندن از معضل اعتیاد نیست.
اگر مسئولان برای این بلای خانمان سوز و آفت ویرانگر چارهای نیندیشند چه بسا خدای ناخواسته دامن جوانان خود و نزدیکانشان را بگیرد. اگرچه میدانم نظریهپردازی خیلی سهلتر و آسانتر از عمل کردن است و این را نیز میدانم هزینه و جمع آوری و ریشهکن کردن این غده بدخیم چه از نظر نیروی انسانی چه از مسائل مادی برای جمع آوری و درمان معتادین بر دوش مسئولان اجرایی است اما نسخه اصلی و حیات بخش و البته قطعی در این است که:
مردابها را بخشکانید/ کرمها خود محکوم به فنایند