*میثم رزم آرا
*کوهنورد
من هم مانند دیگر دوستان، در بهت نبودن سعید روزها را شب میکنم. هفته اول سراسر عصبانیت بودم. از چه؟ نمیدانم…شاید روزگار…شاید هم خودم که دوستانی مثل سعید را رها کردم و به غربت رفتم. نمیدانم…شاید حسرت بود. حسرت ندیدن رفیقی مثل سعید.
دوستی ما از کوه و بحثهای اجتماعی و سیاسی شروع شد و البته سعید واقعا انسان پر مطالعهای بود و برای من بحثها خیلی مفید و آموزنده بود هرچند که در موارد زیادی همعقیده نبودیم. دو بار در کوه حادثه بسیار نزدیک به مرگ را از سر گذراندیم. یکبار بهمن و یکبار برای ۶-۷ ساعت در دیوارههای یخزده گیر افتاده بودیم. این دو حادثه که بدون هیچ بی احترامی از بیخ گوشمان رد شد، ارتباط عمیقی بین ما ایجاد کرد. اگرچه بعد از چند سال از ایران مهاجرت کردم و متاسفانه دیدارهای ما خیلی کمتر شده بود. البته هنوز ایمیلی و تلفنی ارتباط داشتیم.
چند ماه پیش با سعید تماس گرفتم و به او پیشنهاد دادم کارهای ویزای سوییس را برایش انجام بدهم تا در فصل تابستان صعود مشترکی به قله ماترهورن داشته باشیم.. خیلی خوشحال شد.
شاید اگر کرونا پیش نیامده بود وضعیت متفاوت بود و شایدهای دیگر…
من قصد قهرمانسازی از سعید ندارم، اما واقعیت این است که سعید شخصیت و روح بزرگواری داشت. با کمترین امکانات از نظر فکری و مرامی آنچنان رشدی کرده بود که جایگاه ممتازی داشت. سال ۸۸ یکی از دوستان من که از دانشجویان برتر دانشگاه امیرکبیر بود، به همدان آمد و با سعید آشنا شد. تاثیر آشنایی چند ساعته در منزل ما به قدری بود که یکسال بعد تز کارشناسی ارشد خودش را به سعید تقدیم کرد و نوشت: «تقدیم به سعید دینی که جان مطلب را گرفته است…» متاسفانه سعید ناشناخته بود و اجازه ندادند کارهایی که دوست داشت را انجام بدهد.