شجریان؛ سروشِ آدمیزادان

0

*شهاب آزادی

در یکی از شب‌هایی که استاد محمدرضا شجریان با سطحِ هوشیاریِ پایین، در بیمارستان جمِ تهران بستری بودند، در اوجِ بی‌اُمیدی دست به دامانِ کاغذ و قلم بردم تا شعری در حد توان و احساسم بنویسم و قدری آرام بگیرم.

چند سطر نوشتم، دیدم که دارم با قلمم از شجریان بُتی می‌تراشم و هرچه بیشتر قلم می‌زنم تقدسِ این بت، او را از من دورتر می‌کند. او که  با صدایش همیشه دست‌یافتنی‌ترین و نزدیک‌ترین دوستِ من بود حالا داشت به دستِ خودم از من دور می‌شد. می‌دانستم که خودش هم نمی‌خواست بُت باشد و از مردم دور شود. اصلا اگر شجریان بُت بود یا معصوم و آسمانی بود، دیگر چه پیام و ارزشی داشت؟! دیگر چه انگیزه‌ای برای شیفتگانش باقی می‌ماند و چه امیدی برای حرکت در راهِ او؟! اصلاً انسانِ مصون از لغزش مگر می‌تواند الگو باشد؟! راستی یک دورنمای موهوم انگیزه بخش‌تر است یا یک گامِ کوتاهِ واقعیِ ملموس؟!

با طرح این سوالات، تکلیفم با خودم کاملاً روشن شد. بُتی را که از او ساخته بودم با همان قلم شکستم. آن نوشته‌های شیطانی‌ام را خط‌خطی کردم.

این بار، نوشتم که او اگرچه همچون سروشی از یزدان بود و چونان سروشی از جانب آدمیزادان به آسمان پیام خواهد برد، اما او هم بشری است مثل همه! نه مصون از لغزش و نه بری از تقصیر! حالا بیشتر دوستش داشتم. باز هم صدایش را در گوشم شنیدم. زنده بود و صمیمی.

 

سالها،

من گُمان می‌کردم:

که پیام‌آورِ مهری و سروشِ یزدان،

تا به آوازِ مسیحایی و داوودیِ خویش،

یوسفِ گمشده را،

سویِ کنعان ببری!

 

حال می‌پندارم:

تو سروشِ جانِ

آدمیزادانی،

به جهانِ دیگر!

آبِرویِ انسان نزدِ خدا!

مایۀ فخرِ بَشَر!

 

یک بشر مثل همه!

نه مصون از لغزش!

نه بَری از تقصیر!

 

تو از این روی چنین بر عالم میتابی:

که توانِ انسان در پویش، همراهی،

همصدایی، کرنش بر زیبایی،

طعنه بر جورِ زمان،

شاید دوست بدارید :

به زبانِ آواز از گلویت جاریست!

 

تو زِ خُمخانۀ شعر حافظ،

تو زِ گنجینۀ شعرِ سعدی،

از شفاخانۀ شعرِعطّار،

از سماعِ غزل و مثنویِ مولانا،

از دوبیتیهای باباطاهر، فائز،

از جهانِ خیّام،

از بهار و عارف، از شیدا،

از مشیری، اخوانِ ثالث،

از کلامِ سیمین، از سایه،

قدح و گنج و گهر آوردی،

بر سر و جانِ بشر افشاندی!

 

آه ای مرغِ سحر!

رفتنت یک داغ است،

بر دلِ نوعِ بشر!

گرچه آواز تو در گوشِ من است

نغمه‌خوانی دیگر آیا هست

که صدایِ دلِ مردم باشد؟!

 

همۀ دلخوشیِ من این است،

که دعایِ ما را

با آواز

برسانی به خدا:

ربَّنا دیگر صبر و طاقت نیست!

ربَّنا اَنصُرنا!

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.