*حسین پارسا
*روزنامهنگار
اول: گویی شوخی روزگار است که در تمام ایران، فقط در همدان – شهری که آدمهایش به محافظهکاری و عاقبت اندیشی معروف هستند – خیابانی به نام میرزاده عشقی – که نمادِ شور و آرمانخواهی و مردن در راه عقیده است – وجود دارد. نام آدمی که اصالتی کردستانی داشت، سی و خرده ای سال بیشتر عمر نکرد و جز مدت کوتاهی، در همدان نزیست و فقط در این شهر زاده شد، روی یکی از قدیمیترین خیایانهای همدان است و حقیقتا این موضوع جذابی است.
عجیب است که مردم همدان عشقی را بیشتر از دیگرانی که نامی در این خاک دارند، میشناسند که اگر خواجه رشید را کسی نمیشناسد و باباطاهر را شاعر میدانند و ابن سینا را – احتمالا به خاطر کتابی که اسمش شفاست و لابد در آن به نوشیدن انواع و اقسام مسکرات به مدت چهل روز برای درمان کل دردهای تاریخ بشر اشاره شده!- فقط پزشک میپندارند، اما خیلیها میدانند که عشقی شاعر آزادیخواهی بود و در دوران پهلوی اول ترور شد. اگرچه در مورد او هم فعالیتهای سیاسی اش – مانند سفر به عثمانی – و ایدههای آخرالزمانی عجیب و غریبش – مثل عید خون – و شخصیت روزنامهنگارش، کمتر مورد توجه قرار گرفته، اما شعرهایش – از جمله شعر معروفی که در پایان هر بیت فحش نثار سرتاپای حاکمان پهلوی و نمایندگان مجلس میکند و همه خوششان میآید از خواندنش و برایش هورا میکشند که چه جگری داشته این مرد – بسیار برای همه آشناست. در حقیقت عشقیِ امروز، عشقیِ کارهایی نیست که در طول ده دوازده سال فعالیتش انجام داد، بلکه عشقی ای است که شاعر بود و شجاع بود و کشتنش.
دوم: ما همچنان به قهرمان نیاز داریم. به آدمهایی که مثل ما نباشند و در روزمرگی غرق نشده باشند و اسمِ ترسها و سودجوییهایشان، هنوز مصلحت نباشد. راستش چندان هم مهم نیست قهرمان چه کرده یا گفته و نوشته. آنچه مهم است، چطور مردن قهرمان است. تو وقتی خوب و هیجان انگیز بمیری و پیشینهای هم از ایستادن جلوی آنچه که فکر میکنی ظلم و جهل است، داشته باشی، قهرمان میشوی. اصلا هم مهم نیست وقتی توی حیاط خانه از پشت به تو شلیک کردهاند چه واکنشی نشان بدهی. توی ذهن ما، تو افتادهای لب حوض و داری به آینده سرزمینت فکر میکنی و اشکی هم از گوشه چشمت سرازیر میشود. مهم هم نیست در حقیقت از لحظه تیر خورن تا لحظه فوت، فقط فحشهای آبدار بالای هجده سال نثار دشمنانت کنی و به قول همدانیها از سگ بگیری شان و به گربه بدهی.
سوم: اگر عشقی زنده میماند چه اتفاقی میافتاد؟ پیرمردی بداخلاق و پریشانگو و بددهن میشد یا عالمی بزرگ و عمیق و همه چیزدان؟ الله اعلم. در اصل نباید به عشقیِ امروز کاری داشته باشیم و او و افکارش را به حال بیاوریم. عشقی، آدمِ دوران خودش بود. در تمام نوشتههایش – از نظم و نثر و مقاله و یادداشت و بیانیه – تا حرفهایش و ایدههای عحیبش، نشانی از امروزیت نیست. عشقی جوان بود، شجاع بود و سالم. خبیث و مزدور و نان به نرخ روزخور هم نبود. همین برای تاریخ کافیست. بهتر است کاری به اشعار و عقاید و ایدههایش نداشته باشیم.