گنج نهان بوعلی
دکتر «عباس زارعی مهرورز» از نسخههای خطی دانشگاه بوعلی سینا میگوید
*حسین زندی
*روزنامهنگار
یکی از گنجینهها و مراکز مهم نسخههای خطی و چاپ سنگی کشور در دانشگاه بوعلی سینا نگهداری میشود. این مجموعه باارزش از سرمایههای ملی کشور و اعتبار و امتیازی برای این دانشگاه بهشمار میرود؛ هر چند مسئولان این دانشگاه هیچ گاه به درستی از آن در جهت افزایش اعتبار دانشگاه بهره نگرفتهاند. برای ساماندهی این آثار ابتدا دکتر پرویز اذکائی و سپس دکتر عباس زارعی مهرورز بسیار تلاش کردهاند. در آخرین تلاش در این باره، فهرست این نسخههای خطی این گنجینه توسط دکتر عباس زارعی مهرورز به چاپ رسیده است. در این باره با ایشان به گفتگو نشستهایم.
– آقای دکتر از خودتان شروع میکنیم؛ چه سالی و در چه محلهای به دنیا آمدید؟ درباره تحصیلاتتان هم بفرمایید.
من در ۴ دی سال ۱۳۴۴ در محله نواب کرمانشاه به دنیا آمدم؛ البته در شناسنامهام آغاز اردیبهشت ۱۳۴۵ آمده است. بنابر این، زادروزم برابر با ۲۴ دسامبر و کریسمس است. از روزگار کودکی و نوجوانی و از هفت سالگی، در فصول تابستان، نزد پدرم درمغازه خشکبارفروشی به کار مشغول شدم. از آن دوران مطالعه کتاب یکی از عادات من شد. معمولاً پس از پایان کار یا پیش از رفتن به مغازه، از کتابخانه عمومی شهرداری، که هنوز از مشهورترین کتابخانههای شهر به شمار میرود و ساختمان آن از روزگار رضا شاه بر جای مانده، کتاب به امانت میگرفتم و با شوق و ذوق آن را به خانه میبردم.
– این علاقه به کتابخوانی را از کسی الگو گرفته بودید؟ دلیل شکلگیری علاقهتان به کتاب چه چیزی بود؟
در مغازه وقت آزاد زیادی داشتم، که اگر از آن استفاده درستی نمیکردم، به هدر میرفت و بسیار یکنواخت می شد. بهویژه آن که تابستانها کسادترین اوقات بازار بود. بنابر این، روزی ۱۵۰ تا ۲۰۰ صفحه کتاب میخواندم. نوبتی هم میخواندم؛ یعنی از صبح تا ظهر یک کتاب و از عصر تا شب کتاب دیگری میخواندم. در سال۱۳۶۴ و در اوج دوران جنگ با عراق، دیپلم گرفتم. آزمون کنکور آن سال کرمانشاه و برخی شهرهای غرب ایران، به دلیل بمبارانهای عراق به اجبار در تهران برگزار گردید. محل کنکور من در دارالفنون بود. آن را به فال نیک گرفتم. همان سال قبول شدم و تاریخ دانشگاه تهران را به عنوان نخستین اولویتم برگزیدم و خوشبختانه در همان جا قبول شدم. این عشق به مطالعه تاریخ و ادبیات را از معلمان پاکنهاد دبیرستان طالقانی کرمانشاه- آقای رضا ابکایی و مسعود مولایی- الهام گرفتم. این مطالعات دوران نوجوانی و جوانی، بعدها در ادامه راه خیلی به من کمک کرد؛ به گونهای که تقریباً بسیاری از مباحثی که در کلاسها مطرح میشد، برای من تکراری بود.
– در آن سالها، مخصوصاً اینکه پس از انقلاب فرهنگی و اینها بود، فضای دانشگاه چطور بود و استادان شما چه کسانی بودند؟
در مقایسه با دانشجویان امروزی، دانشجویان آن دوران بسیار سختکوش بودند. با همکلاسان جلسات بررسی مباحث روز را برگزار میکردیم. البته محیط دانشگاه با دوران کنونی تفاوت بسیار داشت. سایه جنگ و مسائل دیگر بر محیط دانشگاه سایه انداخته بود. به تدریج متوجه شدم که در گروه تاریخ دانشگاه تهران اختلافاتی وجود دارد. حتی برای پرهیز از رویارویی با استادانی که مایل نبودم با آنها درسی بگذرانم، واحدهای اختباری را از گروه علوم سیاسی دانشکده حقوق برگزیدم. اما، به طور کلی، خوشبختانه با استادان مشهوری درسهایم را گذراندم. کسانی همچون محمد ابراهیم باستانی پاریزی، احسان اشراقی، شیرین بیانی، اسماعیل دولتشاهی، منصوره اتحادیه، قاسم افتخاری و عبدالحمید ابوالحمد در دوره کارشناسی و جواد طباطبایی، فتحالله مجتبایی، محمد دبیرسیاقی، اللهیار خلعتبری، عبدالکریم سروش، عزیزالله بیات، رضا شعبانی، عطاءالله حسنی و علی اصغر مصدق دشتی در دوران ارشد و دکتری. به هر حال، در سال ۱۳۶۸ و بلافاصله پس از کارشناسی، در دوره ارشد دانشگاه بهشتی (ملی سابق) پذیرفته شدم. تقدیر چنین بود که دکتری را نیز بعدها در همان دانشگاه بخوانم. نکته عجیب آن بود که با وجود کسب نمره دانشگاه تهران، نام مرا در میان پذیرفته شدگان دانشگاه بهشتی اعلام کردند. گویا ظاهراً به دلایلی، مرا به آن جا حواله دادند. همان سال و چند ماه زودتر از آغاز دوره ارشد، که از نیمسال دوم شروع میشد، از ۳۱ شهریور ۱۳۶۸ در گنجینه نسخههای خطی دانشگاه تهران استخدام شدم. استخدام در این گنجینه مسیر زندگانی مرا متحول کرد و در کنار مطالعات تاریخی، مرا به جانب نسخهشناسی کشاند. در آنجا بود که با مشاهیر نسخهشناسی و فهرستنویسی و ایرانشناسی، مانند محمدتقی دانشپژوه، ایرج افشار، عباس زریاب خویی، علینقی منزوی و احمد منزوی آشنا شدم. بسیاری از بزرگان دیگر نیز گذارشان به این مرکز میافتاد و من افتخار آشنایی و همصحبتی با آنان را یافتم؛ مانند پرویز ورجاوند، محمد رضا شفیعی کدکنی، عباس زریاب خویی، هوشنگ ابتهاج و دیگران.
در همین دوران با علی اصغر مهدوی، برادر یحیی مهدوی و از نوادگان امینالضرب، آشنا شدم. ایشان از دوستان نزدیک ایرج افشار بود و نسخههای خطی را که قرار بود برای دانشگاه تهران بخریم، به رایگان ارزیابی می کردند. روال چنین بود که اگر تعداد نسخهها زیر ده جلد بود، به منزل ایشان در خیابان ایران میبردیم و اگر تعداد آنها بیشتر بود، جلسه ارزیابی رایگان، با حضور ایشان، ایرج افشار، من و دو سه نفر دیگر در داخل کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران تشکیل میگردید. نکته جالب این بود که دانشپژوه، با آن مقام علمی ممتاز، هیچ گاه در ارزیابی نسخهها دخالت نمیکرد. این جلسات ارزیابی بعدها در دانشگاه بوعلی سینا بسیار به کمکم آمد؛ چون در اینجا مجبور شدم همه کارهای ارزیابی، خرید، ثبت و فهرستنویسی و جز آنها را به تنهایی انجام بدهم. البته چون در جلسات مهدوی و افشار شرکت کرده بودم، تا حدود زیادی با ارزیابی نسخههای خطی آشنا شده بودم.
در سال ۱۳۷۱ در اسفند ماه از پایاننامهام با عنوان جنبش بابک دفاع کردم. به خاطر دارم که در بزرگترین کلاس گروه تاریخ دانشگاه بهشتی جلسه دفاع برگزار شد. ظرفیت کلاس پر شد و حتی بسیاری ایستاده بودند. بعدها با پیشنهاد دانشگاه بهشتی، در سلسله انتشارات دانشگاه به چاپ رسید (۱۳۸۳). اسفند ۱۳۷۱ آخرین روزهای کاری من در دانشگاه تهران بود. به دلیل اختلافی که با برخی مسئولان وقت کتابخانه و دانشگاه داشتم و بهرغم اصرار رئیس دانشگاه تهران و حتی پیشنهاد تغییر پست استخدامی به هیأت علمی، آن جا را بدون آن که بدانم آیندهام چه خواهد بود، ترک کردم و به کرمانشاه بازگشتم. در نهایت، پس از سه ماه خانهنشینی، دانشگاه بوعلی سینا را از میان دانشگاهها و مراکزی که امکان استخدام در آنها وجود داشت، مانند پژوهشگاه علوم انسانی تهران، دانشگاه کردستان و دانشگاه ارومیه، برگزیدم. علاوه بر اختلافی که عامل کوچ من از دانشگاه تهران بود، یکی از دلایل مهم دیگر، وضعیت مالی سخت در تهران بود؛ چون نمیتوانستم پول پیش خانه را در تهران را مهیا کنم، در تمام این دوران در خوابگاه دانشگاه تهران روزگار میگذراندم. در واقع، به امید دستیابی به شرایط راحتتر و نزدیکی به خانواده، همدان را برگزیدم. تقدیر چنین بود که از تیر ماه سال ۱۳۷۲ تا بهمن ۱۳۹۹ که بازنشسته شدم، در همدان ماندم. در این دوران، چند بار شرایطی فراهم گردید که به پژوهشگاه علوم انسانی، دانشگاه تهران و بهشتی بروم؛ اما هر بار عواملی، مانند مخالفت دانشگاه بوعلی سینا یا انصراف خودم، مانع کوچ دوباره من گردید.
هنگامی که به همدان آمدم، یکراست و با راهنمایی دو سه نفر از دوستان، دکتر خسرو پیری، معاون آموزشی وقت و سپس دکتر حسن کیپور، رییس وقت دانشگاه را ملاقات کردم. البته استادان گرانقدری همچون محمد تقی دانشپژوه، ایرج افشار و محمد ابراهیم باستانی پاریزی، برایم توصیهنامه نوشتند و در آن بر سابقه نسخهشناسی بنده تأکید کردند. مسئولان دانشگاه، با آن که رشته تاریخ در دانشگاه بوعلی سینا تأسیس نشده بود، به دلیل وجود نسخههای خطی و چاپ سنگی در دانشگاه، بلافاصله تصمیم بر استخدام من گرفتند. از همان آغاز استخدام، سرپرست مرکز نسخههای خطی دانشگاه شدم، که بر آن نام گنجینه نسخههای خطی و کهن» نهادم. البته، بعدها فهمیدم از قضای روزگار، در همان روز ورود من، قرارداد فهرستنویسی نسخههای خطی استاد پرویز اذکایی، به صورت یکجانبه از طرف دانشگاه فسخ شده بود. به همین دلیل، تا مدتها ایشان گمان می کردند شاید در این کار دخالتی داشتهام؛ حال آن که روح من از این قضایا بیخبر بود. با این سبک ورود، گرفتاری دیگر من جذب در یکی از گروههای علمی دانشکده ادبیات بود. نزدیک یک سال در گروه ادبیات و زبان فارسی بودم؛ که بعداً با لطف مدیر گروه مواجه شدم و ایشان اعلام عدم نیاز کرد. البته باید بگویم ایشان مایه چندانی از سواد نداشت و اصولاً حاشیههای زیادی پیرامونش را فرا گرفته بود. بنابر این، به گروه علوم اجتماعی منتقل شدم. شرح این همکاری داستانها دارد، که از آن میگذرم. مختصر آن که در طی روزگاران، پیوند عمیقی میان من، همکاران و دانشجویان برقرار گردید. به گونهای که بعدها وقتی که درخواست من مبنی بر تأسیس گروه تاریخ، توسط دانشگاه و وزارت علوم تأیید شد، با اصرار همکاران دوباره در گروه ماندم و از خیر تأسیس گروه و رشته تاریخ گذشتم.
– دکتری را در کدام دانشگاه گرفتید؟
در سال ۱۳۷۲ در دانشگاه بوعلی سینا به صورت پیمانی استخدام شدم. طبیعتاً چند سالی طول میکشید که به رسمی آزمایشی و سپس رسمی قطعی تبدیل وضعیت شوم. برای ادامه تحصیل میبایست دست کم رسمی آزمایشی میشدم؛ که تا سال ۱۳۷۸ به درازا کشید. در همان سال قصد داشتم در اروپا و با بورس دانشگاهی ادامه تحصیل بدهم. در آن روزگار برای هر دانشکده سهمیه جداگانهای میآمد، که همکاران داوطلب میبایست مدارک پژوهشی و آموزشی را میفرستادند تا افراد با برترین امتیاز برگزیده و اعزام شوند. در آن سال برای دانشکده ادبیات و علوم انسانی دو سهمیه تعیین شد، که میبایست متولدان تا سال ۱۳۴۵، به شرط کسب نمره پژوهشی و آموزشی، مدارکشان را به معاونت آموزشی دانشگاه بفرستند. با اطلاعی که از وضعیت پرونده علمی خودم و همکاران دانشکده داشتم، امید زیادی داشتم که درخواستم پذیرفته شود؛ اما در نهایت تعجب، پرونده مرا نیمهتمام رها کردند و دو نفر دیگر را برگزیدند.جالب آن که شرایط سنی یکی از آنان اصولاً با معیارها سازگار نبود و دیگری رزومه علمی پرمایهای نداشت. البته به رییس وقت دانشگاه اعتراض کردم؛ اما ایشان به صراحت گفتند هر کسی را که خودشان مایل باشند، میفرستند. بهناچار در آزمون دکتری داخل شرکت کردم، که در آن ایام هر دانشگاه جداگانه آزمون را برگزار میکرد؛ البته تعداد آن دانشگاهها بسیار محدود و عمدتاً در تهران بود. من در آزمون دانشگاه بهشتی پذیرفته شدم؛ اما در آن سال گویا کسی دیگر را به جای من پذیرفته بودند و بنابر این، شروع تحصیل دکتری، با اثبات قبولی به تحصیلات تکمیلی دانشگاه بهشتی تا ۱۳۷۹ طول کشید. در سال ۱۳۸۵، سال پایانی دوره دکتری، دو بار با دعوت انستیتوی بینالمللی تاریخ اجتماعی در آمستردام و دانشکده آسیا- افریقای دانشگاه هامبورگ، به صورت فرصتهای مطالعاتی کوتاه مدت و سخنرانی، به اروپا رفتم. همچنین، در سال ۱۳۹۱ و در دوره استادیاری، پس از کش و قوسهای زیاد، با دعوت دانشکده تمدنها و زبانهای خاور نزدیک دانشگاه هاوارد، فرصت مطالعاتی دیگری را نیز در امریکا گذراندم.
– درباره نسخههای خطی دانشگاه بوعلی سینا و موضوعات آنها کمی توضیح بدهید:
در آغاز باید بگویم که فهرستنویسی و پژوهش نسخههای خطی نیازمند عشق و علاقه و از خود گذشتگی است و من این را از استادانم دانشپژوه و افشار آموختم. باور کنید در طول نزدیک به ۲۸ سالی که سرپرستی نسخههای خطی دانشگاه بوعلی سینا را بر عهده داشتم، هیچ گاه در پی دریافت امتیاز یا مادیات نبودم. در واقع، برای سرپرستی این گنجینه فقط دو واحد از میزان موظف تدریس من کسر می شد و من تا سال آخر خدمت در دانشگاه در این باره هیچ اعتراضی نکردم. این را هم بگویم که دانشگاه بوعلی سینا از معدود دانشگاههای ایران است که دارای نسخه خطی است. البته سرآمد این دانشگاهها، دانشگاه تهران با حدود ۲۰ هزار نسخه خطی و دارای گنجینه معظمی است، که همچنان که پیشتر گفتم، نزدیک چهار سال در آنجا به پژوهش و امور اجرایی مشغول بودم. پس از آن دانشگاه اصفهان و دانشگاه بوعلی سینا و دانشگاه تبریز قابل اعتنا هستند. بنابر این، از این جنبه، دانشگاه بوعلی سینا در غرب ایران ممتاز است؛ اما متأسفانه هیچ کدام از مسئولان وقت به این موضوع بهای لازم را ندادهاند. مثلاً در دانشگاه تهران بودجه مشخصی را برای گنجینه در نظر میگیرند و مهمانان ویژه و خارجی دانشگاه را به بازدید آن میبرند و با این کار اهمیت و مقام دانشگاه را به رخ مهمانان میکشند؛ حال آن که در دانشگاه بوعلی سینا نه بودجهای در کار بود و نه مهمانان را به بازدید این مجموعه باارزش میآوردند.
در همان آغاز ورودم به دانشگاه برای نسخههای خطی یک سالن حدوداً ۱۰۲ متری را در نظر گرفتند. من با حداقلِ امکانات و با ویترینهای موجود در دانشگاه و خرید قفسههای دردار، محیط آنجا را برای مطالعه و بازدید مناسب کردم. نسخهها در آغاز در داخل چندین جعبه بود و دفتر ثبت آنها به هیچ وجه علمی و در شأن دانشگاه نبود. با ایجاد دفتر ثبت منظم و شمارهبندی جدید، فهرست تفصیلی نسخههای خطی گنجینه را با روش خودم شروع کردم. شمارهبندی جدید به گونهای بود که نسخهها بر اساس قطع و اندازه در کنار هم در قفسهها چیده شدند تا دوام و ماندگاری نسخهها افزایش یابد. ضمناً، با توجه به بودجه محدودی که دانشگاه داشت نسخههای خطی و چاپ سنگی را از افراد علاقهمند با قیمت مناسب خریداری کردم. البته چند سال بعد و با کاهش بودجه، خرید نسخههای خطی و چاپ سنگی هم متوقف گردید. از سوی دیگر، نسخههای چاپ سنگی را از داخل مخزن کتابخانه مرکزی و دانشکده ادبیات به گنجینه منتقل کردم. بدین ترتیب، اکنون بالغ بر ۱۰۰۰ نسخه خطی و چاپ سنگی در دانشگاه بوعلی سینا وجود دارد و دفتر ثبتی که ایجاد کردم، با صراحت میتوانم بگویم که از برترین نمونهها در جهان به شمار میرود.
تعداد نسخههای خطی که من تحویل گرفتم ۳۶۵ جلد بود؛ اما از ایرج افشار مستند شنیدم که در دانشگاه بوعلی سینا نسخههای خطی بیشتری وجود داشته است. البته من حدود ۸۰ نسخه خطی و دهها نسخه چاپ سنگی را خریداری کردم یا تشویق کردم که به گنجینه هدیه بدهند. بنابر این، اکنون تعداد نسخههای خطی ۴۴۶ جلد و نسخههای چاپ سنگی بالغ بر ۵۵۰ جلد است. بیش از ۹۰ جلد هم کتابهای چاپ سربی کهن در گنجینه وجود دارد. این کتابهای چاپ سربی عمدتاً در قسطنطنیه، استانبول امروزی- پایتخت عثمانی- یا در قاهره چاپ شده است و آنها هم از لحاظ اعتبار و ارزش کمتر از نسخههای خطی نیستند. عمده کتابهای چاپ سربی از صلاحالدین عثمان هاشم سفیر اسبق سودان در ایران خریداری شده که پژوهشگر و مستشرق گمنامی بود که متأسفانه اثر چاپی خیلی کمی از خود به یادگار گذاشته است.
– آیا در میان نسخههای خطی دانشگاه بوعلی سینا نسخه منحصر بهفردی وجود دارد؟ ضمناً، آیا درباره آنها پژوهشی شده است و اصولاً عمده موضوعات آنها چیست؟
البته به یک اعتبار، هر نسخه خطی در نوع خود منحصر بهفرد به شمار میرود. اما چندین نسخه در گنجینه دانشگاه وجود دارد که در سایر کتابخانهها نیست یا نسخههای خط مؤلف در آن وجود دارد. از لحاظ موضوع، موضوعات مختلفی در گنجینه نسخههای خطی دانشگاه بوعلی سینا وجود دارد. عمده آنها پزشکی است؛ چون مرحوم مکارچیان، دارنده اولیه بسیاری از نسخهها، علاقه پزشکی داشته است. در حاشیه برخی از نسخههای گنجینه یادداشتهای عبری نوشته شده است و این نشان میدهد که صاحب یا حتی کاتب آن نسخه یهودی بوده؛ با آن که نسخه به زبان عربی یا فارسی است. سایر موضوعات در فقه شیعی، فقه سنی، ادبیات، تاریخ، جغرافی، نجوم، کیمیا، منطق و فلسفه و مانند آنهاست. از میان اینها، کهنترین نسخه موجود در گنجینه، بخشی از ذخیره خوارزمشاهی و متعلق به اواخر سده ششم هجری/ یازدهم میلادی است، که بر روی کاغذ خانبالغ نوشته شده است. همچنین، عالمآرای عباسی از اسکندر بیک منشی ترکمان؛ اصول الفصول فی حصول الاصول، نگاشته رضاقلی خان هدایت؛ و در نسخههای پزشکی، آثار میرزا نصرت طبیب کاشانی، از پزشکان دانشآموخته دارالفنون، به خط مؤلف، قابل ذکر است و البته نسخههایی هنری دیگر، که از جنبه هنری، مانند خط و تذهیب قابل توجه هستند.
من از همان آغاز به فهرست نسخهها اهتمام کردم و خوشبختانه، نسخههای خطی با نام گنجینه همدان (فهرست تفصیلی نسخههای خطی دانشگاه بوعلی سینا)، در ۶۵۴ صفحه در انتشارات دانشگاه بوعلی سینا، به سال ۱۳۹۷ به چاپ رسید. فهرست نسخههای چاپ سنگی هم به پایان رسیده، که امیدوارم در آینده نزدیک به چاپ برسد. البته به دانشگاه هم پیشنهاد دادهام فهرستهای اینجانب آنلاین شود تا امکان دسترسی برای همه پژوهشگران میسر گردد؛ مثلاً آن مستشرقی که در اروپا یا امریکا یا هر جای دیگر ساکن است، بتواند به آنها دسترسی داشته باشد.
– آیا برای تصحیح و دیجیتالی کردن نسخههای گنجینه دانشگاه بوعلی سینا کاری صورت گرفته است. موضوع تصحیح نسخههای خطی بسیار تخصصی و پیچیده است؛ در حالی که گروهی، به اشتباه، گمان میکنند کار سادهای است. مصحح باید نسخههای یک کتاب را در تمام کتابخانههای جهان شناسایی و بررسی کند؛ سپس از میان آنها مثلاً چهار نسخه را ملاک تصحیح قرار دهد. این مراحل زمان و هزینه بسیار زیادی را میطلبد.
هنوز همه نسخههای دانشگاه دیجیتالی نشده اند و فقط حدود یک دهم آن ها نسخه دیجیتالی دارد. البته این طرحی بود که در سر داشتم، اما با توجه به گرفتاریهای فهرستنگاری و نبودن همکار و بودجه کافی، هنوز این کار مهم به انجام نرسیده است و امیدوارم در آینده نه چندان دور جامه عمل بپوشد.
– از کارهای خودتان هم بگویید. در همدان غیر از دانشگاه بوعلی گنجینه دیگری هم سراغ دارید؟
مجموعه مدرسه آخوند معروف است، جواد مقصود همدانی آن را سالها پیش فهرست کرده است. این مجموعه حدود هزار نسخه خطی دارد، که البته در شرایط خوبی نگهداری نمیشود. دیگر اینکه مجموعههای شخصی هم وجود دارد؛ مانند مجموعه دوست عزیزم آقای علیرضا سهرابی. مجموعههای دیگری هم وجود دارند که دارندگان آنها از معرفی نسخههای درون آنها واهمه دارند؛ به همین دلیل، اطلاع دقیقی ندارم. اما یک نکته مسلم است؛ اگر یک نسخه خطی به روش علمی فهرست نشود، امکان دستبرد آن چند برابر نسخهای است که ثبت و فهرست شده است.
– از کتابهای خودتان هم بگویید.
همان گونه که پیشتر گفتم، گنجینه همدان (فهرست تفصیلی نسخههای خطی دانشگاه بوعلی سینا) یکی از آثار من است؛ که به جرأت میتوانم بگویم برای نوشتن این اثر از تمام ارتقاهای دانشگاهی گذشتم و قید آنها را زدم. اگر حدود ۲۰ سالی که صرف نوشتن این کتاب کردم، به نوشتن مقالههای کوچک میپرداختم، آن چنان که رسم بسیاری از همکاران دانشگاهی است، میتوانستم به تمام آن مدارج برسم. البته به هیچ وجه پشیمان نیستم؛ چون هدف من این گونه ارتقاها، با آن روشهای مشهور و معلوم نبود و حتی برایم مذموم و ناپسند بود. در زمینه روش فهرستنویسی علمی، گمان میکنم تنها کسی هستم که نسخههای خطیِ بدون تاریخ کتابت را دقیقتر و محدودتر نشان داده است. به عبارت دیگر، معمولاً فهرستنویسان در مواجهه با چنین نسخههایی دو سده را به عنوان تاریخ کتابت ذکر میکنند؛ مثلاً مینویسند خط نسخ سده ۷ و ۸؛ یعنی ۲۰۰ سال را برای تشخیص تاریخ کتابت در نظر میگیرند. اما من این دوره را به ۳۰ تا ۵۰ سال تقلیل دادهام؛ مثلاً مینویسم کتابت اواخر سده ۷ یا نیمه دوم سده فلان. همچنین، فهرستنویسان معمولاً حدود شش نوع کاغذ را بیشتر نمیشناسند، که بنده حدود ده نوع کاغذ را تشخیص میدهم.
در این باره خاطرهای بگویم: یک بار در خانه مهدوی، به هنگام ارائه دو نسخه بدون تاریخ و ترقیمه به ایشان، توضیح دادم که این نسخه کتابت اواسط سده هفت است و دیگری کتابت اواخر سده نه است. ایشان گفت تو به چه اطمینانی میگویی که مربوط به فلان دوره از سده هفت و نه است؛ گفتم بر اساس قراین خط و کاغذ. ایشان رفت و از گاوصندوق منزلش نسخهای از رسائل اخوان الصفا و شاهنامه آورد و گفت بدون آن که آخرِ نسخهها را ببینی، تاریخ کتابت آنها را بگو. من هم پس از بررسی آنها، گفتم رسائل در اواخر سده ۶ و شاهنامه در اوایل سده ۱۰ کتابت شده است. سپس گفتند حالا آخر نسخهها را بخوان. اتفاقاً بر پایان هر دو نسخه یادداشتهایی به خط مجتبی مینوی نوشته شده بود که مؤید حدس من بود.
ذکر این نکته ضروری است که پیش از نگارش این کتاب، دو فهرست دیگر در این باره انجام شده بود که هر دو ناقص هستند. فهرست استاد اذکایی ناتمام مانده و در برگیرنده ۱۸۵ نسخه است؛ حال آن که فهرست من با سبک و روش دیگری نوشته شده است. فهرست احمد اشکوری نیز بیشتر یک فهرست سردستی و اولیه از نسخههای عربی دانشگاه بوعلی سینا بوده و چون با تعجیل همراه بوده، اشکالات زیادی به آن راه یافته است. همچنین، با توجه به تغییر شماره نسخهها، اصولاً با آن فهرستها دسترسی به نسخههای دانشگاه میسر نمیشود.
آثار دیگری هم در زمینه مطالعات تاریخی و کردشناسی دارم. از جمله جنبش بابک (دانشگاه بهشتی، ۱۳۸۳)؛ خاطرات و اسناد محمدعلی غفاری به انضمام کتابچه تعدیات حشمت الدوله (نشر تاریخ ایران، ۱۳۸۰)؛ گنجینه کردستان- فهرست نسخههای خطی میراث فرهنگی کردستان (مجمع ذخائر اسلامی، ۱۳۸۸) و مقالات متعدد در مجلات علمی و سخنرانیهای متعدد در کنفرانسهای بینالمللی و اروپایی. آثاری هم در دست انتشار دارم؛ از جمله فهرست نسخههای چاپ سنگی دانشگاه بوعلی سینا و بر کران کوهستان، درباره تاریخ سیاسی اجتماعی کردستان از مشروطه تا جنگ جهانی اول.