یک دور دیگر ….

به بهانه استقبال هموطنان از آخرین فیلم توماس وینتربرگ

0

*احسان سهل البیع

۱-  مارتین (با بازی درخشان مدس میکلسن ) معلم تاریخ دبیرستانی ست که گرفتار ابتذال، بیهودگی و بی‌معنایی زنده­گی رومزه شده و با عوارض جسمی و روحی میانسالی دست به گریبان است. در زندگی زناشویی و حرفه‌ای با مشکل روبروست، آن‌چنان غرق در روزمره­گی و بی‌معنایی است که متوجه فاصله‌ای که بین او و اعضای خانواده‌اش ایجاد شده نیست تا جائی‌که همسرش به او می‌گوید اثری از مارتین جوان در او باقی نمانده است. به عنوان یک راه‌حل و برای رهایی از رکود و سرمایی که بر زندگی اشان چیره شده است، همراه با سه دوست و همکار خود در دبیرستان که آن‌ها هم کمابیش با مشکلات ناشی از بحران میانسالی دست به گریبانند، تصمیم می‌گیرند فرضیه یک روان‌شناس را که معتقد است انسان‌ها در بدو تولد با کمبود نیم درصد الکل در خون شان متولد می‌شوند را امتحان کنند. بنابراین شروع به مصرف مقادیر کنترل‌شده‌ای از الکل در طول روز و ثبت تاثیر آن بر عمکرد اجتماعی و عاطفی خود می‌کنند. در واقع ادامه فیلم روایت تاثیر مصرف الکل بر زندگی عاطفی و اجتماعی این چهار نفر است…

۲- این باور که وجود ما انسان­ها چیزی کم دارد احساسی ست که بسیاری از ما تجربه کرده‌ایم. انگار ذهن و جسم­مان ظرفیت لازم برای رساندن ما به سطح مورد نظر از رضایت و شادابی را ندارد و اصطلاحاً یک جای کار می لنگد، استقبال گسترده مردم از انواع مواد مخدر، داروهای ضد افسردگی، عرفان های آبدوخیاری و… موعید این احساس فقدان در زندگی ما انسان‌هاست. در واقع فرضیه کبود نیم درصد الکل در خون، استعاره‌ای است از احساس فقدان و نقص روزمره ای که آدمیان از دیرباز با آن دست به گریبان بوده اند این احساس فقدان در هنر و ادبیات نیز به انحاء مختلف بازتاب داشته است. اما الکل تنها استعاره­ این فیلم نیست؛ انتخاب مدرسه به آن محیط پر از شور جوانی، امید و انرژی به عنوان فضای اصلی روایت قصه‌ای پر درد و گماردن معلم­های تاریخ، روان‌شناسی، هنر و ورزش (که هر یک از رشته ها کارکردی استعاری از وجوه مختلف زندگی انسان مدرن را دارند ) به عنوان شخصیت‌های اصلی داستان ، یکی دیگر از ابتکارات کارگردان است .

شاید دوست بدارید :

۳- آن‌چه مسلم است وینتربرگ در ساخت این فیلم تحت تاثیر اندیشه‌های اگزیستانسیالیستی بوده است تاکید اگزیستانسیالیزم بر جستجوی معنای زندگی، اراده آزاد، اصالت وجود بشر، غنیمت شمردن دم، اضطراب‌های بنیادین و مانند این در این فیلم مورد توجه قرار گرفته است. و کارگردان از بیان این وابستگی فکری ابایی ندارد. سکانس مربوط به امتحان سباستین (دانش آموز مضطرب و مغموم کلاس روان‌شناسی) و انتخاب نظریه سورن کی­یرکگور به عنوان سئوال امتحانی او، ادای دینی ست که وینتربرگ به این فیلسوف دانمارکی به عنوان پدر اگزیستانسیالیزم می‌کند.

۴- به راستی زندگی چیست؟ آیا غم آدمی را پایانی هست؟ آیا خوشبختی وجود دارد؟ چطور می‌توان از تنهایی رها شد؟ آیا می­توان امید داشت حتی برای لحظه‌ای بی‌غم و اضطراب نفس بکشیم؟ و….. این سئوال های تکراری است که وینتربرگ فیلم خود را پیرامون آن‌ها به پیش می برد و  بی‌آنکه متکبرانه بخواهد پاسخی به این سئوال‌ها بدهد و یا در دام لفاظی­ها و فضل‌فروشی­های مرسوم بیفتد، پایان‌بندی فوق‌العاده فیلم را به عنوان راهکاری به مخاطب خود پیشنهاد می‌کند: یک دست جام باده و یک دست زلف یار / رقصی چنین میانه می‌دانم آرزوست.

۵- علاقمندان سینما در کشور ما توماس وینتربرگ را با آثاری چون جشن (۱۹۹۸) و شکار (۲۰۱۲) و به واسطه همراهی او با لارس فون تریه در بنیان نهادن مانیفیست دگما ۹۵ به خاطر می آورند. اما به نظر می‌رسد این کارگردان دانمارکی در آخرین فیلم خود توانسته ضمن پایبندی به اصول مانیفیست فیلمسازی خویش، به سطح کیفی و استاندارد جدیدی در فیلمسازی برسد. و این پیشرفت هم در ابعاد فنی مانند فیلم­برداری، نورپردازی ، بازی­ها، بهره­گیری درست از عنصر موسیقی و موارد دیگر هم در بعد محتوایی اثر قابل مشاهده است.

کارگردان این فیلم را به دخترش آیدا تقدیم کرده است، دختری که قرار بود در این فیلم نقش آفرینی کند اما پیش از آغاز فیلمبرداری در تصادف رانندگی جان می‌بازد. این فیلم در مدرسه آیدا و با حضور همکلاسان او ساخته شده است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.