*نگین حقیقی صابر
*کارشناس ارشد فلسفه
در نخستین دهه قرن بیست و یکم دنیا نشانههای متعدّدی از بیسامانی ارائه میدهد: بیسامانی اقتصادی و مالی، بیسامانی محیط زیستی که نتیجه چندین دهه رفتار غیرمسئولانه است، بیسامانی فکری که از ویژگیهایش تأکید عنان گسیخته هوّیتی است که راه را به روی هر گونه همزیستی مسالمتآمیز و گفتوگوی واقعی میبندد و حتّی دامن متفکران علوم انسانی از جمله فلاسفه را هم گرفته است و در ادامه تغییری که در فلسفه به وجود آمده سبب عمیقتر شدن شکاف بین فلاسفه و جامعه شده است. فلسفهای که فارغ از کثرت و تنوع خوانشهایی که میتوان از آن داشت دچار پیچی سرنوشتساز شده که اکثر این خوانشهای متنوع اعم از مطالعه آن در قالب دورههای زمانی (از جمله کلاسیک، قرون وسطی و دوران معاصر) و تقسیمبندی آن به سنّتهای رقیب (تحلیلی در برابر قارهای، تجربهگرایی در برابر خردگرایی) یا مباحث مرکزی (متافیزیک، معرفتشناسی یا اخلاق) از آن غفلت کردهاند. این پیچ همان جایگیری فلسفه در نهادی مدرن مثل دانشگاه آن هم در معنای تحقیق بنیانِ آن در اواخر قرن نوزدهم است که سبب شکاف عظیمی در فضای فکری فلاسفه و اعضای عادی جامعه شد. این نهادسازی فلسفه را به سنّتی تبدیل کرد که تنها در چارچوب کار آکادمیک میتوان آن را به صورت جدی دنبال کرد. اتفاقی که سرگذشت فلسفه در ایران هم از آن مصون نماند.
قبل از انتقال فلسفه به دانشگاه، فلسفه هیچگاه خانهای مرکزی نداشت. فلاسفه در هر کجا میتوانستند یافت شوند: در هیئت قاضی، در حال ارزاق از تراشیدن بیپایان لنزها، یا حتّی درون مکانهای مذهبی نظیر کلیسا و مسجد. امّا پس از این اتفاق در اواخر قرن نوزدهم اگر کسی بخواهد اندیشمندی جدی تلقی شود، از او انتظار میرود که در تحقیقات دانشگاهی مستقر شده باشد. از آن زمان به بعد فلاسفه به متخصصانی همچون متخصصان دیگر نظامهای فکری تبدیل شدند.
پس از آن، فلسفه، همانطور که متفکر فرانسوی برونو لاتو (Bruno Latour) شرح میدهد پالاییده شد و در ادامه طی فرآیند مدرنیزاسیون از بطن جامعه جدا شد. البته این پالایش، واکنش به دو رخداد بود. اوّل، پیشرفت علوم طبیعی به عنوان حیطهای جدا شده از فلسفه در حدود سال ۱۸۷۰. دوم، پیدایش علوم اجتماعی در دهههای پس از آن. پس از اینکه علوم طبیعی و علوم اجتماعی جهان را بین خود تقسیم کردند، فلسفه جایگاهش را از دست داد. البته این بدان معنا نیست که فلسفه تا پیش از قرن نوزدهم بدون تغییر حکمفرمایی کرده، بلکه نقش فلسفه در طول قرنها در کشورهای مختلف تغییراتی داشته است. تا قبل از شکلگیری فرهنگ تحقیق علمی، جدال بین فلسفه، طب، الهیات و حتّی حقوق، جدالی داخلی به حساب میآمد نه نبردی در دوسوی شکافی آشتیناپذیر. قبلها باور بر این بود که این محدودههای قدیمی در دانشی مشترک ریشه دارند: وحدتی که رو به سوی زیستن دارد؛ امّا این وحدت زیر بار سنگین تخصصی شدن ابتدای قرن بیستم خُرد شد و در نهایت فلاسفه را با پرسشی وجودی مواجه کرد: با وجود علوم طبیعی و اجتماعی، به عنوان تبیینکنندگان نهایی هر دو حوزهی نظری و نهادسازی، چه نقشی برای فلسفه باقی میماند؟ چند احتمال مطرح بود: فلاسفه میتوانستند در قالب مؤلفان علوم آکادمیک، فرمالیستهایی که پیشزمینههای منطقی دیگر رشتههای دانشگاهی را فراهم میکنند، متخصصانی سنّتساز که روی پرسشهای متمایز شده در اخلاق، معرفتشناسی، منطق و… تمرکز میکنند، مترجمانی که بینشهای دانشگاه را به دنیا در مقیاس کلان عرضه میکنند و یا به عنوان ترکیبی از بعضی یا همهی این فعالیتها خدمت کنند.
با اینکه ممکن بود فضایی برای همه این فعالیتها مهیا باشد، امّا در قالب جدید، به نظر نمیآمد که انتخابی واقعی وجود داشته باشد. لاجرم فیلسوفان میبایست ساختار مدرن تحقیقات دانشگاهی را، که بر تفکیک میان تخصصهای مختلف تأکید میکرد، بپذیرند. چراکه این تنها راه تضمین بقای این رشته تازه تفکیک شده و تازه پالایش شده بود. بنابراین فلسفه مجبور به پذیرش شیوهی علمی تولید دانش شد. فلاسفه شروع به انتشار مقالات کردند. آنها بر اساس سکه مشترکِ این قلمرو، یعنی بازبینی تخصصی آثار قضاوت شدند. آنها نیز، زیرشاخههای تخصصی را، فراتر از حد درک فردی در خیابان، پدید آوردند و در تمام این رویکردها بسیار هم علمی بودند. امّا در پیشرفت توصیف جهان همانگونه که علوم پیشرفت میکنند شکست خوردند. چرا که فلسفه هیچگاه نمیبایست پالایش میشد. دستانِ آلوده به جای آنکه به چشم مشکلی دیده شود که نیازمند راهحل است بایستی به عنوان شرایطِ ذاتی تفکر فلسفی دیده میشد- حاضر در همه جا.
تا همین چند ماه اخیر، درست قبل از بروز بحران کرونا هدف فلسفه باهوشتر شدن بود و نه جستوجوی بهِ زیستن. حال که میکروارگانیسمها دشمن تمدّن مدرن شدهاند، به نظر میرسد جهتگیری جهانی فلسفه هم تغییراتی داشته است. متفکرانی نظیر آلن بدیو (Alain Badiou)، جورجو آگامبن (Giorgio Agamben)، ژاک لوک نانسی (Jean-Luc Nancy)، کاترین ملابو (Catherine Malabou) [۱]و حتّی متفکران ایرانی نظیر هادی صمدی، شاپور اعتماد و میلاد نوری هم با نگاهی فلسفی به این اپیدمی پرداختهاند. ظاهراً اپیدمی ویروس کرونا یک جور «فن انفجار قلب با ضربهی پنج نقطهای پنجه»[۲] است که بر پیکرهی سیستم آکادمیک فلسفه وارد شده است و این یعنی دیگر نمیتوان از راههایی که تا به حال رفتهایم رفت.
(عکس از سایت sapiba.com انتخاب شده است.)
۱- اسلاوی ژیژک و دیگران، ویروس کرونا و فیلسوفان، ترجمه صالح نجفی و دیگران، تهران، تز یازدهم، ۱۳۹۹
[۲]۲- این حرکت شامل ترکیبی است از پنج ضربه که از سر انگشتان ضارب به پنج نقطهی فشار مختلف در بدن حریف وارد میشود. بعد از اعمال فن کافی است حربف حرکت کند و پنج قدم بردارد، آن وقت است که قلبش در بدنش منفجر میشود و همان جا بر زمین میافتد. این ضربه متعلق به اسطورهشناسی هنرهای رزمی است ودر نبرد واقعی تن به تن ناممکن است.