زندگی در عیش و مردن در خوشی و مشکل بزرگی به نام حسین آقای زندی و بقایای قضایا!
بابک رضاپور جّمُور
زندگی در عیش و مردن در خوشی اشارتی است به آن روزهای دور و خوش و ناتکراری که اجداد امجد ماجد ما یعنی حضرات آدم و حوا به شرط نزدیک نشدن به درخت سیب، در بهشت ابدی و ازلی گل چرخ میزدند و دور از هرگونه اضطراب زمینی کافکایی و سورن کیارکگوری روزگار را به عیش و شرب مدام می گذراندند.
اما از آن جا که همیشه خدا، باید یک جای کار بلنگد حضرات آدم و حوا هم زدند زیر شرط و عهد ازلی و ابدی و دزدکی دو سیب گنده از درخت کندند و گازهای بزگی به آن زدند و به قول همدانی جماعت تا خرتناق خوردند!
اما آن طور که جناب پونتورمو نقاش ایتالیایی به سال ۱۵۱۴ میلادی به تصویر کشیده، خوردن آن سیب کذایی همان و رسیدن به خودآگاهی همان و این که آدم و حوا بهت زده و ترسان و لرزان و بدتر از همه لخت و عور وسط بهشت از ترس بی آبرویی پشت بوتهها مخفی شده و چند برگ پت و پهن انجیر هم کنده و گذاشتهاند آن جایی که باید بگذارند تا بلکه گند عهدشکنی خود را بپوشانند. اما دریغ که این ترفند افاقه نکرد و به ناگاه و به قول قدما حکم اخراج و به قول امروزیها فرمان دیپورتشان از بهشت صادر شد و آن دو کبوتر یا شاید هم مرغ عشق تا به خودشان بجنبد، به حکم کُن فیکُون پرتاب شدند به روی زمین خاکی که هیچ چیزش نه تنها شبیه در عیش بهشت نبود. بلکه از مرگ در خوشی هم عاری بود.
القصه، بدین ترتیب بود که کتاب جادویی زندگی در عیش و مردن در خوشی آدمیزاد شروع که نشده هیج، یک باره به فصل پایانی رسید و از آن پس عصر رنج زیستن اضطرابی و مرگ غرق در عذاب آغازید که عجالتاٰ معلوم نیست تا کی بپاید.
حالا این اسطوره ربطش به حسین آقای زندی چیست؟
ربطش این است که حسین آقای زندی که از جمله معدود مردان سیب دانایی خورده و خودآگاه و خوش خلق و خوش گفتار و سخت کوش زمانه ماست و یک تنه کار چند اداره عریض و طویل فرهنگی را با آن همه کارمند ریش و سبیلدار انجام میدهد و هی نشست ادبی و فرهنگی است که پشت سر هم اینجا و آنجا برگزار میکند و این کوه مشغله او را بدل به ابنالمشاغل روزگارمان کرده که شرح و تفصیلش مثنوی هفتاد من کاغذ یا پنجاه من دوبیتی شمس قیس رازی و جنباندن درخت قطور معرفت و ادب و هنر و فرهنگ مادستانی و ایرانی است، پنج شش سالی هم هست که با انتشار مرتب نشریه همدان نامه در فضای حقیقی و مجازی که هر نسخه آن در کنار خبرهای امیدبخش، آکنده از گزارشهای تند و تیز است، بدل به ابزار خودآگاهی عصرمان شده و حسین آقای زندی را به مانند ملک مقرب دوزخ موظف کرده گهگاه چنگولهای درشتی از روح و روان مدیران فرهنگی بگیرد و اگر چنگول افاقه نکرد با گرز آتشین بر سر این و آن بکوبد که آی خلایق یک جای کار میلنگد.
راستش را بخواهید ظهور و بودن آدمی مثل حسین آقای زندی که گاه سنگ صبور اهل فرهنگ است و گاه سنگ مّصقل کنشهای فرهنگی و گاه سنگ مذبح آنانی که سد راه فرهنگند سعادتی بزرگ است. در زمانهای که به قول معروف: در این زمانه بی های و هوی لال پرست، یک نفر دغدغه فرهنگ دارد و به وقت ضرورتهای و هو هم میکند.
آدمهایی مانند حسین آقای زندی که به مانند علی دهباشی کم شمارند، به خلاف تصور برخی افراد و اشخاص جاهل بی ذوق، حافظان امنیت فرهنگی و تمدنی این آب و خاک اهورایی هستند، چه با همداننامه و بخارا و چه بدون آنها. چرا که سرانجام راهی برای بیان دغدغههای فرهنگ پرورانه خود پیدا میکنند.
و دست آخر خطاب به آن جماعت بیانگیزه که در برخورد با حسین آقای زندی نه در مقام نقد، بلکه در موضع انفعال مرتب میگویند: آخه که چی؟ آخه چی بشه؛ گمانم این بیت از شادروان پروین اعتصامی کفایت از غیر کند:
حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد
زمانه را سندی، دفتری و دیوانی است