*مریم رازانی
*نویسنده
اسپارتاکوس یک برده بود. او را از رمان تاریخی «اسپارتاکوس» نوشته نویسنده ی آمریکایی «هاوارد فاست» و بعد از آن، از فیلمی به همین نام به کارگردانی کارگردان شهیر آمریکایی « استنلی کوبریک» میشناسیم. اینکه داستان، تا چه اندازه به واقعیت تاریخیِ قیام بردگان وفادار است یا نویسنده چه چیزهایی را از آن حذف یا به تبع سلیقه و دیدگاه شخصی به آن افزوده، مطرح نیست. به اعتقاد این قلم، آنچه این اثر را ماندگار کرده و در ردیف شاهکارهای ادبی و سینمایی جهان قرار داده، شرح گام به گامِ شکلگیری یک اتحادِ ناب بین ِآدمهایی است که برده به دنیا آمده بودند و هنوز درکی از آزادی نداشتند، اما به غریزه دریافتند، چیزی در این میان اشتباه است و سرنوشتی که به آنان تحمیل شده، همانی نیست که باید باشد. همان اندازه درک از هستی برای آغاز بزرگترین قیام و پرشمارترین شرکتکننده علیه بردهداری و بردگی و استمرار آن تا این زمان کافی بود. قیام اسپارتاکوس از سادهترین و حقیقیترین نیاز انسانی آغاز شد: «به ما ملحق شوید». از آنجا که میل به مبارزه در نهاد بشر و به اشکال گوناگون، در همه آنچه که در جهان زیست میکند، وجود دارد، نمیشود تاریخ دقیقی از نخستین تشکلهای مردمی از قبیلِ دسته، فرقه، جمعیت و مانند این به دست داد. اما میتوان نتیجه گرفت که روحیه بشر همواره به سمت تحزب حرکت میکرده و میکند. نیز، نمیتوان این حقیقت را نادیده گرفت که تنها عامل مؤثر در متعالی کردن این روحیه، فرهنگ است.
نظام حزبی – که تلاش برای استقرار آن، از قرن هفده، در سایه فرهنگ مردمسالاری، شروع شده بود و در قرن ۱۹ به بارنشست -، تحولات بسیاری در زندگی سیاسی جهانیان به وجود آورد. اولین سیستم حزبی در انگلستان و در قرن نوزده به ظهور رسید. در مورد مفهوم دموکراسی یا مردمسالاری کتب و مقالات انبوهی وجود دارد که برشمردن نامِ آنها حتی، کتابی با صفحات پرشمار، در برمیگیرد. از این رو، این مقال کوتاه، به پیشینه شکلگیری احزاب و تشکلها در ایران، بسنده میکند. به امید آنکه خواننده، به حکم وظایفی که زندگی اجتماعی بر عهده وی نهاده ، سَرَکی به گنجینه تاریخ بکشد، و تلخ و شیرین مبارزات مردمی را نظاره کند.
سابقه حزب سیاسی در ایران به حدود یک قرن پیش، یعنی کمی پیش از مشروطه و به طورعمده، به دوره مشروطیت، بازمیگردد. درآن تاریخ هنوز فرهنگ مشارکت سیاسی یا وجود نداشت و یا به رشد نرسیده بود. به همین دلیل فعالیت احزاب، به حوزه پارلمان و چند دفتر در تهران و شهرهای بزرگ محدود شده بود که چندان هم دوام نیافت. بعد از۱۳۲۰ دهها حزب، که اغلب بدون برخورداری از شروط اساسی برپا شده و فاقد تشکیلات سراسری بودند، چهرهای نشان دادند اما به دلیل وابستگی به بنیانگذاران شان، پس از رهبری آنان، خود به خود از میان رفتند.
در «مریام وبستر» پنج «کارویژه» برای احزاب سیاسی تعریف شده، که از این جملهاند: «تدوین سیاستهای عمومی، گزینشِ نامزدهای انتخاباتی، آموزش سیاسیِ مردم، انتقاد از حکومت و واسطه بودن میان فرد و حکومت». دیگرانی نیز نظراتی مانند ادغام اجتماعی، گردآوری همفکران و موارد دیگر بر دانش پایهای نظام حزبی افزودهاند که در دانشنامه به آسانی قابل دسترسی است. مهمترین آن، از نظر نگارنده «آموزش سیاسی مردم» است که هرگز چنان که باید به آن پرداخته نشده و سنگینترین ضربات نیز از این ناحیه بر پیکر اجتماع وارد شده است. اگر همان احزاب نیم بند هم نیروی خود را بر سر این اصل اساسی میگذاشتند- کما اینکه برخی از احزابِ دارای ساختار حزبی، کوششهایی به جدّ در این زمینه به عمل آوردند و تا حدی هم از عهده برآمدند-، جامعه تا این حد دچار بینظمی و تشتّت آرا نمیشد. متأسفانه در اغلب کشورهای جهان سوم و به ویژه در خاورمیانه، جریانهای سیاسی برای پیشبرد اهداف خود، بر احساسات مردم سوار میشوند و مشروعیتِ- نامشروع – پیدا میکنند، سپس با اتکا به آن، قوانینی پر از راه گریز، به نفع طبقات حاکم از تصویب میگذرانند و به محض ناکارآمد شدن آن قوانین و روشها، بار دیگر با نقبزدن در نارضایتی مردم، به طریق کارشناسانه احساسات تازهای را در آنان برمی انگیزانند. بدین گونه، هم نقش سردمداری مبارزه برای تحقق عدالت را به خودشان میدهند و هم به اصطلاح زمان میخرند. بسا سانسور مهیبی که در فضای مجازی قامت برافراشته و به یاری سانسور کلاسیک آمده، شیرینترین دستاورد حکومتهایی باشد که رکود جامعه را دست افزار صعود خود قرار دادهاند. صدها عالم و عابد و فیلسوفِ قدیم و جدیدِ مؤمن و معتبر و ندانمگرا، به یکباره از آشفته بازارِ مجاز، سربرآورده اند. این میکِشدِ، آن میبَرَد، ضد و نقیض، آئینه نما… تشنگی مردم راهِ رسیدن به ناکجا آباد را هموار کرده است. به جای استفاده از قوه تخیل، از شهود استفاده میکنیم. به جزئیات گفتهها توجه نداریم. پیش از بررسی صحت و سقم هر چیز، به احساسمان درباره آن فکر میکنیم. اعتماد به خود را از دست دادهایم. حق هم هست. زیرا اعتماد به خود از دانشی که باید درباره خودمان داشته باشیم، ریشه میگیرد و همه فرصتهای کسب همان را هم از خود دریغ کردهایم. شاید بشود مثالی را که در پی میآید، به تمامی شئون زندگانیمان تعمیم بدهیم: مثنوی مولوی و دیوان شمس، درگنجههای خاک گرفته کتابخانهها یا در پشت کتابهایی که فضای مجازی تحمیل کرده، خاک میخورد، بعد چپ و راست، ده آموزه ازشمس را از این و آن میگیریم، با استیکرهای جذاب عاشقانه می آراییم و برای همانها که فرستادهاند، میفرستیم و نمیدانیم این خودباوری کاذب و بیریشه چگونه به زمینمان زده و میزند.
آموزش سیاسی که پایه و تضمینکننده عدالت اجتماعی است بر منطق ریاضی استوار است و ارتباطی به احساس ندارد. احساس زمانی به کار میآید، که علم را آموخته و به آرمان تبدیل کرده باشیم. گاهی برای علم، وقت بگذاریم. دستکم یک صفحه در روز، و اطمینان داشته باشیم که در کائنات خللی ایجاد نخواهد شد.