عشق سینما؛ در میدان مغناطیس نوشتن

گفتگو با «محمدحسن شایانی» نویسنده همدانی

شایانی: در همدان هم خب شرایط برای موفق شدن در این حوزه‌ها سخت است. در مورد نمایش هم یک سری کارها هست که به کار قصه نمی‌آید و این نمایش است که ظرفیت پرداختش را دارد و این دو مثل دو میدانی در ورزش است که مادر همه ورزش‌هاست. این دو یعنی «قصه نویسی» و «نمایشنامه‌نویسی» مادر همه هنر ها هستند.

0

*محمد رابطی
قرارمان ساعت یازده در دفتر همدان‌نامه بود، سر وقت آمدند. همه چیز ساده و راحت پیش رفت چون تا به حال هیچ کدام دیگری را ندیده بودیم، من خودم را و ایشان خودشان را معرفی کرد. ظاهرا بی‌حوصله بود اما وقتی شروع به صحبت کردیم متوجه شدم اتفاقا خیلی مفصل و با حوصله و بی‌عجله پاسخ می‌گوید. مقدمه کوتاهی از هدف گفتگومان را توضیح دادم و رفتم سر سوال اول و پرسش از کودکی و این‌که چه شد سراغ نوشتن رفتید؟ از مغناطیسی صحبت کرد که از جایی در دوردست شما را سمت خودش می‌برد، مثالش مادربزرگ مارکز بود که با قصه‌هایش نوه‌اش را این‌چنین به سمت نوشتن برد و بعد تقریبا از اولین تجربه‌های خواندنش گفت که: «پدرم کارمند بود و من هر روز یک روزنامه اطلاعات برایش می‌خریدم و تا برسم خانه نصف این را می‌خواندم. آن موقع تازه خواندن را یادگرفته بودم و علاقه عجیبی به خواندن داشتم. تا یک روز عزیز طریقت‌یاب که یکی از بزرگترین روزنامه‌فروشان غرب کشور بود به من گفت چرا این را می‌خوانی بیا کیهان بچه‌ها را بخوان. تا این‌که از یک سری بی‌راهه‌هایی که در عرصه مطالعه رفتم بالاخره یک راهی برای خودم پیدا کردم که باید تاریخ خواند، کارهای جدی‌تر و کلاسیک‌های ایرانی را خواند؛ تاریخ بیهقی، تاریخ سیستان، تاریخ گزیده از همه مهم‌تر، تا این‌که کم کم رمان و قصه شروع شد. اولین قصه‌ای که خواندم هزار و یک شب بود که اصلا بعضی شب‌ها فکر می‌کردم در کشتی سندباد یا کوچه‌های بغدادم. البته نحوه زندگی ام هم طوری بود که همیشه سوال داشتم و این هم خیلی به مذاق مدرسه خوش نمی‌آمد. البته انشایم بسیار خوب بود و برای بقیه بچه‌ها انشا می‌نوشتم. از آن‌ها پول می‌گرفتم و بعد کلاس با بچه‌هایی که پول نداشتند می‌رفتیم سیزده خانه کبابی و سیخی چهارقران کباب می‌خوردیم. آقای اکرمی که وزیر آموزش پرورش شد دبیر ما بود که متوجه شد و گفت هر کی انشاهای شایانی را بخواند بهش صفر می‌دهم. این‌که تمام شد نامه‌های عاشقانه نوشتن برای عاشق‌های کلاس و مدرسه شروع شد». این جمله آخر با خنده‌ای از ته دلش همراه شد. یاد آن زمان که کسی از او درخواست می‌کرده برای معشوق نامه بنویسد افتاده بود. بعد اضافه کرد: «البته ورزشم هم خوب بود پینگ پنگ و فوتبال هم بازی می‌کردم». بعد بی این‌که من سوالی در مورد کار و تحصیلاتش بپرسم خودش شروع کرد به این توضیح که: «بعد رفتم دانشگاه مخابرات، قرار بود برویم آمریکا نصف تحصیل آن‌جا باشد که نشد و بعدا کارم هم در همین حوزه مخابرات بود. البته مطالعه هم داشتم به طور جدی هر روز روزی شش ساعت می‌خواندم».

آغاز راه
از آقای شایانی عذرخواهی کردم و پرسیدم: من فراموش کردم بپرسم متولد چه سالی هستید؟ باز هم با همان طمانینه شخصیتش توضیح داد: «من شناسنامه‌ای متولد سال ۲۷ هستم ولی اصلش متولد ۲۹ ام». چون در آخر کلام قبل، به هر روز کتاب خواندن رسیده بودیم نمی‌خواستم به این زودی از خواندن بگذریم. کنجکاو بودم از علاقه‌های شخصی حسن شایانی در کتاب‌خوانی و مخصوصا رمان خواندن بپرسم. پرسیدم چه نویسنده‌هایی علاقه‌های شما و نوشتن را در شما شکل دادند؟ کدام نویسنده ایرانی یا خارجی بیشتر تاثیر داشته؟ آقای شایانی با عجله غیرمعمول جوابش را توضیح داد: «ایران یک سری پاورقی‌نویس داشت مثل امیر عشیری، جواد فاضل، حسینعلی مستعان، ارونقی کرمانی؛ این ها حق بزرگی بر ادبیات ایران دارند که متاسفانه حقشان ادا نشده است و به قول حافظ «مردی از خویش برون آید و کاری بکند» باید مردی پیدا بشود و حق این‌ها را بدهد. این‌ها رمان‌نویسان خوبی بودند، می‌شود گفت زندگی‌نویسان خوبی بودند». بعد با یک لهجه غلیظ همدانی که تا این‌جای صحبت مان چندان مشهود نبود این طور ادامه داد: «مثلا ارونقی است اگر اشتباه نکنم کتابی دارد به اسم «یک ایرانی در قطب شمال» به قدری این کار قوی است و تخیل قوی دارد که مثلا یک ایرانی را کنار نروژی قرار داده است و این‌ها را برده قطب شمال جوری که آدم فکر می‌کند خودش آن‌جا رفته و بوده و رهبری شان کرده. کلا در گذشته به دلیل نبود فضای سایبر گرایش مردم به ادبیات خیلی شدید بود یعنی در هر خانواده‌ای یک قصه‌گویی وجود داشت. یک پیرمردی که بچه‌ها را جمع می‌کرد و قصه می‌گفت. بچه‌ها هم منزوی نبودند مثل الان و مردم یک جور وابستگی توام با حمایت داشتند». احساسم بعد از شنیدن این جمله این بود که اتفاقا خود آقای شایانی هم چقدر قصه‌گوی خوبی است. آدم دوست دارد بنشیند و ایشان تعریف کند و آدم گوش بدهد. خلاصه صحبت کردنش شیوا بود.

هیچ‌وقت سیاسی نبوده‌ام

از سیاست هم پرسیدم از این‌که تا به حال سیاسی هم شده‌اید؟ چون به نظر آدم عدالت‌خواهی می‌آمدید؟ پاسخ داد: «من هیچ وقت سیاسی نبودم. چون همه‌اش شعار است». بعد با خنده استهزا آمیزی توضیحش را ادامه داد: «یکی از خدمات من به جمهوری اسلامی این بود که اوایل انقلاب خیلی از جوانان همینجور شعاری مثلا کمونیست شده بودند که اصلا نمی‌دانستند کمونیست چیست؟ خیلی از این‌ها را با صحبت‌های دو جلسه‌ای خنثی کردم ولی کلا آدمی هستم که نسبت به آدم‌های ضعیف حساسیت دارم». از ادبیات چپ هم پرسیدم که بر شما تاثیر داشت؟ پاسخش با یک «ببین» قاطع شروع شد: «ادبیات چپ آن زمان مثلا خرمگس اتل لیلیان وینیچ، مادر گورکی بود، کارهای سیلونه ایتالیایی بود، یک سری کارهای علی اصغر درویشیان بود که خب شعاری بودند مثلا شعرهای کارو بود یکیش مثلا این طور بود که دختر من لوچ است، دختر ارباب هم لوچ است ولی دختر ارباب خوشبختی‌ها را دو برابر می‌بیند دختر من بدبختی‌ها را؛ خلاصه بیشتر مکانیکی بودند و کارساز نبود». پرسیدم شما در کجای این ادبیات قرار می‌گرفتید؟ گفت: «من متحرک بودم یعنی تجربه می‌کردم، می‌ایستادم و فکر می‌کردم اگر باب میلم نبود حرکت می‌کردم. شاید در سیاست‌گری من طرفدار شوپنهاور باشم که می‌گوید جامعه خودش باید قوام پیدا کند. این‌که یک نفر یک باره یک ایده بیاورد و بگوید ما چنین می‌کنیم و نجات می‌دهیم این‌ها معمولا تهش چیزی ندارد. مثلا همین عراق ژنرال قاسم و عبدالسلام عارف و این‌ها کودتا کردند و عراق را کردند حمام خون ولی آخرش چه شد؟». راستش آقای شایانی حتی این مسائل جدی را طوری توضیح می‌داد که فکر می‌کردی دارد قصه‌ای تعریف می‌کند.

من فیلمسازم

خواستم بحث را بکشانم به نزدیکی آثار خودش پرسیدم: در ابتدای کتاب مجموعه داستان‌های عکس یادگاری نوشته‌اید تقدیم به پدر شهیدم. می‌شود درباره این ماجرا توضیح دهید و سکوت کردم. سوالم تمام نشده آثار تلخی و غم در چهره‌اش و بعد تا شروع به صحبت کردن کرد در صدایش پیدا شد. ماجرا این طور بود: «برادرم تازه۱۵ فروردین سال ۶۴ از جبهه آمده بود و قرار بود ۲۰ فروردین برود برای درمان تهرانی جایی که ساعت یک و ربع خانه ما در بلوار مدنی را با موشک زدند. برادرم در جا و پدرم هم چند روز بعد از آن روز، چون شیشه‌ای در بدنش فرو رفته بود، فوت کردند». از این‌که این خاطره تلخ یادآوری شد عذرخواهی کردم و بلافاصله پرسیدم که شما نمایشنامه هم زیاد نوشته‌اید نمایشنامه نوشتن را بیشتر علاقه دارید یا رمان و قصه را؟ توضیح داد: «من حقیقتش اول فیلمسازم ولی امکانش را نداشته‌ام. در همدان هم خب شرایط برای موفق شدن در این حوزه‌ها سخت است. در مورد نمایش هم یک سری کارها هست که به کار قصه نمی‌آید و این نمایش است که ظرفیت پرداختش را دارد و این دو مثل دو میدانی در ورزش است که مادر همه ورزش‌هاست. این دو یعنی «قصه نویسی» و «نمایشنامه‌نویسی» مادر همه هنرها هستند. مثلا در اروپا وقتی پاپ درس می‌دهند، تابلوهای رامبرارنت را برایشان تحلیل می‌کنند. شما نگاه می‌کنید، می‌بینید مثلا در یک تابلو چهارده نفر را کشیده ولی همه این چهارده نفر نفر اولند. در حقیقت میزانسن که یکی از عناصر اصلی تئاتر است از جنبه‌های تصویری به دست می‌آید. مثلا «در انتظار گودو» را یک کارگردان آلمانی در آلمان اجرا می‌کند و کار نمی‌گیرد و شکست می‌خورد در انگلستان هم همینطور ولی بعد یک کارگردان فرانسوی این کار را اجرا می‌کند و یکباره می‌بینید که این کار شش ماه اجرا می‌رود و برای بکت نوبل می‌آورد. خلاصه میزانسن در متن‌های جدید یک جور پنهان کاری عمدی است. مثلا ممکن است یک شخصیت کاملا مثبت باشد ولی یکباره شخصیت اصلی‌اش را رو کند و البته بگویم به شخصه در تئاتر به تیپ و شخصیت اعتقادی ندارم و می‌گویم این‌ها جابجا می‌شوند. مثلا در همین کار «شب نشینی در جهنم» خودمان شما می‌بینید یک باره یک آدم خسیس بخشنده می‌شود یعنی یک اتفاقی افتاده است. این است که تعریف و تفسیر مطلق از آدم‌ها غلط است. در موقعیت الف من یک طورم و ممکن است اگر در شرایط ب قرار بگیرم طور دیگری باشم. خلاصه تئاتر جاذبه خودش را دارد».

وضعیت همدان

بحث که به علاقه‌های جدی آقای شایانی رسید، یک جور حسرت خاصی در صدا و حرکات آقای شایانی پیدا شد و متوجه شدم ایشان کمی بی‌حوصله شده. در این زمان هم ایشان داشت در مورد رونق تئاتر در شهرهایی مثل پاریس و کجا و کجا صحبت می‌کردند که تصمیم گرفتم یکباره این سوال سهل ولی ممتنع را بپرسم که چرا همدان این طور نیست؟ آقای شایانی بدون مکثی رک و صریح پرسید: «رک می‌خواهی بدانی؟» با بله من ادامه داد: «یک سری آدم منافق رهبری این کار را در دست گرفتند. حساب کن که از ده متنی که در همدان کار می‌شود نه تای آن ضعیف است». این‌جا بود که صبر آقای شایانی تمام شد و سیگاری روشن کرد و بعد با همان بله آرامش ادامه داد: «اشاره بکنم به رمان «دن آرام »شولوخوف سه جلد این رمان بیرون آمده بود که جلد چهارم با انقلاب اکتبر همراه می‌شود و آن‌قدر از این ایراد می‌گیرند که ده سال چاپ این جلدعقب می‌افتد. ببینید وقتی هنر دولتی می‌شود این‌طور می‌شود. بله البته دولت باید نقش نظارتی و این‌ها را داشته باشد، ولی آقای بیضایی هم بتواند در این ممکلت فیلم بسازد و خب دولت هم در حد یکسری خط قرمزهای حداقلی که برایش طبعا تعریف می‌کند بیضایی بتواند کار کند. یکی از مسائل مهم دیگر هم این است که بخش خصوصی حتما باید ورود کند. وقتی این‌طور شود دیگر پارتی‌بازی و رفیق‌بازی در انتخاب بازیگر و این چیزها تمام می‌شود و انتخاب‌ها دقیق‌تر و واقعی‌تر می‌شود. این است که باید یک رفرم در هنر این ممکلت ایجاد شود».

شخصیت عجیب و غریب زن‌ها

شاید دوست بدارید :

این‌جا که رسیدیم پرسیدم چرا در اثر «شلیک به گنجشک‌های ماده» تان شخصیت‌های خانم ان‌قدر عجیب و غریب هستند؟ آقای شایانی باز هم با یک ببینید قاطع ولی باز هم آرام توضیح داد: «زن ها موجودات عجیبی هستند. شما نگاه کنید همه رمان‌های موفق یک زن با چنین مشخصاتی در آن دارد. مثلا مادام بوآری یا کار تالستوی آنا کارنینا هم دقیقا چیزی شبیه این است و این‌ها رفرنس‌های جامعه هستند. این زن گویش تمام خصلت‌های منفی و پنهان جامعه است. این خانم گوهر تاج که معشوق یک سرهنگی می‌شود که خب وضعیت بسیار متفاوتی دارد و سرهنگ هم جای خود را دارد خب برایش خیلی جذاب است ولی بعدا به آگاهی می‌رسد و متوجه واقعیت‌های زندگی اشرافی می‌شود و وضعیت دیگری پیدا می‌کند. البته در چاپ جدیدش اصلاحاتی دارد».

نگاهی به آثار

آقای شایانی به این‌جا یاد ناشرش افتاد و از او گلایه‌ها کرد. من هم بلافاصله فرصت را غنیمت شمردم، گفتم: به طور کلی یک نقد را می‌خواستم وارد کنم و نظرتان را هم راجع به آن بپرسم. ما کارهای خوب از نویسندگان همدانی زیاد داریم ولی در بعضیشان خود نویسنده به طور کلی انگار نسبت فرم نهایی کارش حساسیتی نداشته. مثلا چرا نسبت به جلد کتاب یا صفحه‌بندی اش حساسیت به خرج نداده‌اند؟ این را به طور کلی قبول دارید؟ آقای شایانی البته این نقد را، با توضیحاتی، به طور کلی قبول داشت و اتفاقا نقدهای دیگری هم نسبت به برخی نویسندگان همشهری داشت و البته توضیحاتی هم در مورد ناشرهای نابلد داد که مفصل بود و در جای دیگری قابل طرح است. دوباره رفتیم سراغ ادبیات و آقای شایانی توضیحاتی داد از اولین قصه‌ای که در مجله تماشا چاپ شد و توضیح داد که مجله تماشا با مجله فردوسی شانه به شانه بوده که البته از توضیحاتش متوجه شدم خیلی دل خوشی هم از مجله فردوسی نداشت و دوباره برگشتیم به گوهرتاج خانم شخصیت اصلی یکی از قصه‌های مجموعه داستان شلیک به گنجشک‌های ماده که می‌شود گفت یکی از شخصیت‌های اصلی کل آثار آقای شایانی است. آقای شایانی در مورد این شخصیت با حوصله توضیح داد: «گوهر تاج نماینده نسلی است که پس از رشد قیمت نفت در زمان شاه به اشرافیتی رسیدند که البته پوچ بود و در این پوچی ماندند و بعد مراجعت می‌کند به یک عشق قدیمی و بعد هم که انقلاب می‌شود وضعیت تغییر می‌کند ولی این گوهرتاج‌ها نمی‌توانند خودشان را تغییر بدهند و به خاطر این است که می‌گویم جامعه خودش باید خودش را قوام بدهد». پرسیدم اگر رسالتی در نوشتن برای خودتان قائل باشید می‌تواند همین تأکید بر لزوم طی شدن روال عادی رشد جامعه توسط خودش باشد؟ پاسخ آقای شایانی یک بله همچنان ساده و صریح و البته توام با آرامش بود. این بله آرام بعد از بیشتر از یک ساعت گفتگو آغاز پایان‌بندی صحبتمان شد. پایان بندی که با ورود دیگر همکاران به دفتر همدان‌نامه که تا الان سوت و کور بود و شروع سلام و احوال‌پرسی‌هایشان با آقای نویسنده هم‌زمان شده بود.

*شلیک به بی‌هویتی، عکس یادگاری با اصالت
*مروری بر آثار محمدحسن شایانی با نگاهی به «شلیک به گنجشک‌های ماده» و «عکس یادگاری»

*محمد رابطی

محمد رابطی
محمد رابطی

«محمدحسن شایانی» نویسنده همدانی است که بر خلاف دیگر نویسندگان همدانی فضای آثار داستانی و نمایشی‌اش کمتر رنگ و بوی همدان دارد. به عبارتی کلا در آثار شایانی انسان‌ها با تمام مسائلشان بر انسان زاده همدان متقدمند و این نکته او را از همدان به مثابه مظروف بی‌نیاز کرده است و این البته نقطه ضعف آثارش نیست. قبل از این‌که سراغ مطلب اصلی این نوشته بروم لازم است یادآوری کنم موضوع اصلی این مرور دو مجموعه داستان «شلیک به گنجشک‌های ماده» و «عکس یادگاری» است و به مرور نمایشنامه‌های آقای شایانی در این یادداشت پرداخته نشده است. البته از دنبال‌کنندگان جدی آثار داستانی و نمایشی همدان نقل می‌کنم که آثار نمایشی شایانی به شدت پیشنهاد کردنی و قابل تامل و توجه هستند.

از آن‌جا که علاقه اصلی شایانی تئاتر و نمایش است، حتی جایی که نمایشنامه نمی‌نویسد تا جایی که ممکن است «نمایشی» می‌نویسد. شلیک به گنجشک‌های ماده مجموعه داستانی است که تم اصلی آن با محوریت زنان شکل می‌گیرد. البته باید توجه داشت زنی که قرار است به قول خود نویسنده «نماینده» باشد. نماینده سیاهی‌ها و رذائل اخلاقی که در زیر پوست شهر و جامعه پنهان می‌شوند؛ تا جایی و زمانی که خدا می‌داند سر باز کنند. البته در این اثر نه فقط زنان که مردان هم به نظر نماینده نسلی هستند؛ «از جایی رانده و از جایی مانده». البته راندنی خود خواسته. «شلیک به گنجشک‌های ماده»، تلاشی است برای روایت مردمی که ترک روستا و زندگی اصیل روستایی کرده‌اند و حالا با یک زندگی مدرن و به طرز گیج و گولی متجدد دست به گریبانند. نماینده این مردم گوهر تاج خانمی است روستایی که البته وقتی دختری نوجوان است به واسطه ازدواج با سرهنگ رده بالای ارتشی، پیش از انقلاب ترک روستا و دیار می‌کند و ناگهان در میانسالی وقتی چشم دلش باز می‌شود خودش را میان تجددی پوچ و پوشالی می‌یابد و تلاشی دیوانه‌وار برای بازگشتن به یک عشق قدیمی را شروع می‌کند که انگار با آن بازگشت می‌تواند خودش و عمر رفته‌اش را نجات دهد. بله «شلیک به گنجشک‌های ماده» می‌تواند تلاشی برای نقد طبقه‌ای باشد که بی‌آن‌که لوازم تجدد را داشته باشد و مراحلش را تدریجا طی کرده باشد، دفعتا و یکباره به شکل صوری تجدد مبتلا شده است و حالا عوارض این ابتلا را که نوعی بی‌هویتی بیمارگونه است را به جان می‌چشد و البته این تیپ شخصیت بیش از آن‌که برآمده از یک تیپ شخصیت تاریخی باشد یک تیپ شخصیت اخلاقی است که می‌توان بی‌زمان و بی‌مکان در هرجایی مشابه‌اش را یافت. اما مجموعه داستان دیگر شایانی «عکس یادگاری» از جلد آن شروع می‌شود. عکس مربوط به زمانی است که خود شایانی سپاهی دانش بوده، تصویری کودکان روستایی که حالا شده دستمایه طرح جلد کتابش. می‌توان گفت عکس یادگاری کار پخته‌تری است تا شلیک به گنجشک‌های ماده و البته انسجام ساختاری بیشتری دارد. شایانی البته در هر دوی این آثار از کلیشه‌ها هم بهره جسته و تلاش کرده قصه‌های کلیشه‌ای بسیاری را از ناخواندنی به خواندنی مبدل کند. کامیاب بودن یا ناموفق بودنش را البته خواننده قضاوت می‌کند. عکس یادگاری جزءهای خواندنی بسیار دارد. مثلا داستان دومش «دوات» بسیار خواندنی است. قصه بچه مدرسه‌ای که روزی بالاخره انتقام ظلم همکلاسی پولدارش را به طرزی عجیب می‌گیرد. هم طرح مناسبی دارد و هم پرداختش مناسب بوده. یا داستان «مگه بنا نبود»ش. هرجا که نویسنده این داستان‌ها سعی کرده خودش را بنویسد موفق بوده. در این مجموعه عکس یادگاری داستان‌هایی هم مثل «ارواح خبیثه» یا خود «عکس یادگاری» وجود دارد که تجربه‌های جدیدی برای نویسنده و خواننده است. هرچند شاید کمی پیچیده، ولی خواندنی اند. از والتر کرن مرور نویس مجله معروف جی کیو نقل می‌کنم که: «وقتی از یک مجموعه داستان حرف می‌زنیم نباید انتظار داشته باشیم که همه داستان‌هایش عالی و پرکشش و فوق‌العاده باشند درست مثل یک آلبوم موسیقی که انتظار نداریم همه قطعاتش جذاب باشند». البته مجموعه داستان‌های این نویسنده همدانی قطعات خواندنی کم ندارد، قطعاتی که گاهی کاملا خصلت یک فیلم کوتاه را دارند. لازم است از این فرصت استفاده کنم و ضمن معرفی فصلنامه وزین رود (که کارشان فقط نوشتن مرور است) به خوانندگان جدی کتاب، درنوشتن این مطلب از خواندن مرورهای آن فصلنامه بسیار بهره برده‌ام.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.