گیس گلابتون

0

*مینا احمدی پارسا

غم زده ایستاده بود به شانه‌زدن موهای مجعد و پر پیچ و تاب گیسو، اسمش را خودش گذاشته بود .

از وقتی جنین توی شکم چرخیده بود و توده سیاه و سفیدی روی دستگاه آمده بود و دکتر با لبخند گفته بود: «اینم از دختر خوشگلمون»، نم افتاده بود توی چشمانش. از پاک‌کردن ژل روی شکم تا پائین آمدن از پله‌ها و پشت ویترین وقت انتخاب شیرینی و انتخاب اولین پیراهن قرمز ، با گوشه چارقد از گوشه چشم خیسی اشک گرفته بود .

توی مطب، زیر لب گیس گلابتون گفته بود .

بعدها که بچه را برای اولین‌بار دیده بود که موهای سیاه چهار، پنج سانتی دارد اسمش را گذاشته بود گیسو و هیچ‌کس مخالفت هم نکرد .

ایستاده بود به شانه‌کردن موها و زیر لب چیزی می‌خواند، شبیه تمام وقت‌هایی که موهای من را شانه می‌کرد و می‌بافتشان. تکیه از در برداشتم و چرخیدم سمت در و پاندول ساعت مثل آینه دق جلوی چشمم، چپ و راست می‌شد. دست بردم سمت دندان و با درد انگشت عقب کشیدمش، خون افتاده بود، تمام این چند روز به دندان گرفته بودمشان و ناخن جویده بودم.

ماه‌های آخری که گیسو توی شکمم بود و علی ساز مخالف زدنش شروع شده بود هم همین جور بود، مادر می‌نشست کنارم لاک تلخ می‌زد به انگشت‌هایم و دست روی شکمم می‌گذاشت، گاهی شعری می‌خواند و گاهی آیه‌ای و ذکری.

بعدها توی دعواهایمان، به آغوشش می‌کشید و برایش لبخند می‌زد و توی گوشش قصه می‌خواند.

تمام خانه را قدم زدم و باز برگشتم سمت اتاق، هنوز صدا می‌آمد و گاهی بین خواندن‌های زمزمه‌وار مادر، گیسو شیرین‌زبانی می‌کرد یا سوال می‌پرسید و حالا داشت می‌پرسید: «مامان جونی، من برم کِی شما میای دنبالم؟؟».

مادر جواب داد: «هر وقت بابات اجازه بده من میام پیشت، آخه تو دختر بزرگی شدی، می‌دونی که باید از بابات اجازه بگیری».

گیسو برای بار هزارم پرسیده بود و برای بار هزارم بغض کرده لب برچیده بود و مادر که هیچ قولی نمی‌داد که نتواند انجامش دهد.

عروسکی که مادر برای هفتمین تولدش خریده بود بغل کرده بود و حالا موهایش بافت خورده بود .

عقربه هم ساعت ۲ را نشان می داد .

زنگ در خورد، صدای مادر رفت و قلب من هم.

گیسو را کشاندم تا در و چمدان را از قبل گذاشته بودم توی راه‌پله. دلم خداحافظی نمی‌خواست. دلم سهمم را از مادرانگی می‌خواست و برایم هفت سال کم بود.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.