مرور برچسب

داستان

شاه و کنیزت را بِکُش

*مریم رازانی *نویسنده شاید اگر کشور عزیزمان ایران درد و داغ دو سالِ کرونایی را در پشت سرنداشت، خیلی هیجان انگیزتر و با گل و موسیقی و رقص و آتش بازی جمعی به…

کمانچه‌نواز گوژپشت

*نادر هوشمند آن سال‌ها در سرتاسر محله خضر و پیرامونش کمتر کسی پیدا می‌شد که ماشاالله را نشناسد؛ نوازنده‌ای که سه خصوصیت غیرطبیعی، از او انسانی متمایز ساخته بود:…

باید

*محمد فلاح به هزار زحمت و فلاکت، هن و هن کنان خودش را  به دستشویی رساند، اما داغ‌شدن یکباره خشتکش خبر تلخی داشت که: «دیر جنبیدی آقا پسر، دیگر دیر شده». همان‌جا…

ماجرای مرد خاکی

*نادر هوشمند عید نزدیک بود و آن روز صبح، من به بازار رفته بودم تا به سفارش همسرم کمی خرید کنم. همه جا مملو از مشتری و فروشنده بود و بساط دستفروشان، پهن: آجیلِ…

پیروز

*نادر هوشمند دودی سیاه و نفوذناپذیر، سراسر روستا را در بر گرفته بود و از هر نقطه‌ای صدای غرش توپ به گوش می‌رسید. اهالی روستا، وحشت‌‌زده خودشان را پشت دیوارهای…

سیخ در سر

*نادر هوشمند یک سیخ کباب تا نیمه در کاسه سر من فرو رفته است، درست در وسط پیشانی‌ام. سیخی نه بلند نه کوتاه، نه کهنه نه نو، فلزی و خاکستری و بدون زنگ‌زدگی…

من در من گم شده بود

بله! ده سالگی و آغاز دوره جدیدی از زندگی؛ بلوغ، نوجوانی. برخلاف خیلی از کودکان از بزرگ‌شدن و بزرگ‌بودن می‌ترسم، از این‌که درگیر جهان بزرگان شوم، می‌ترسم. اما همیشه…