اکبر اعتماد پرورده فرهنگ ایرانیست
سخنان دکتر بهرام پروین گنابادی در مراسم یادبود «اکبر اعتماد»
نجوا کندری
چهلویکمین برنامه از سلسلهنشستهای «دیدار»، روز چهارشنبه ۳ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷، به بهانه یادبود استاد علیرضا ذکاوتی قراگزلو و دکتر اکبر اعتماد در هتل امیران همدان برگزار شد. در این نشست که همزمان با دومین روز همایش «اردیبهشت هگمتانه» بود، بابک رضاپور، دکتر حسین معصومی همدانی، دکتر زاگرس زند و دکتر بهرام پروین گنابادی به یاد این دو اندیشمند همدانی سخن گفتند.
دکتر بهرام پروین گنابادی، پژوهشگر، نویسنده و استاد دانشگاه، در این مراسم به بیان سخنانی درباره ویژگیهای شخصیتی دکتر اکبر اعتماد، پدر فناوری هستهای ایران، پرداخت.
دانش بزرگان شهر همدان، دانشنامهایست
بهرام پروین گنابادی سخنان خود را با بیان چرایی صحبت از دکتر اکبر اعتماد آغاز کرد: «اول اینکه اگر قرار بود بنده بخواهم صحبتی بکنم، باید راجع به آقای دکتر اذکایی و زندهیاد ذکاوتی قراگزلو صحبت میکردم. بنده سه بار درباره کارها و خود آقای دکتر اذکایی صحبت کردم. همیشه ریزهخوار خوان دانش مرحوم ذکاوتی قراگزلو بودم. خیلی جالب است که دانش این بزرگان شهر شما، یک دانش بهاصطلاح دانشنامه ایست؛ عمیق، دقیق و روشمند. از آقای اذکایی تا آقای ذکاوتی تا استاد معصومی همدانی، این ویژگی را دارند.
اما بنده چرا میخواهم راجع به آقای دکتر اکبر اعتماد صحبت کنم؟ ما اواخر سال ۹۱ به دعوت همین دوستان عزیزمان، برادران باهمت زندی و جناب آقای دکتر ایرانی، برای چند کار به همدان آمدیم. یکی از این کارها، بزرگداشت آقای دکتر اذکایی بود. دوستان محبت کردند و چند کتاب و یک سیدی به من دادند. سیدی یک فیلم مستند به نام «من اکبر اعتماد، اتم میشکنم» بود. این فیلم را آقای احمدرضا گنجه ای و سید وحید حسینی ساختند.
عید که سرم خلوت شد این فیلم را تماشا کردم. وقتی چهره آقای اعتماد را دیدم؛ همان چیزی که حافظ میگوید: «بنده طلعتِ آن باش که آنی دارد». آقای اعتماد از آن انسانهایی است که آن دارد. حالا امروزه انرژی مثبت و جذاب میگویند. من را جذب کرد. دیدم این آدم انگار با بقیه فرق میکند. با این که او همیشه خارج از ایران بوده، انگار، تربیتش، تربیتی ایرانی است. شروع کردم راجع به او خواندم. ایشان چهار زندگینامه دارد که بعضی از آنها حالت مصاحبه است.»
تربیت دکتر اعتماد برخاسته از فرهنگ ایرانیست
سپس پروین گنابادی ضمن توضیح درباره ویژگیهای کلی زندگینامهنویسی، به بیان خاطراتی از دکتر اعتماد که در زندگینامه او آمده، پرداخت: «یک نکتهای را من اول به شما بگویم. زندگینامه یا اتوبیوگرافی یا حتی خود بیوگرافی، ملتقای رمان و تاریخ است. شما در رمان یک شخصیت دارید که تمام زندگی او را در رمان میفهمید. تمام کارهایی که کرده و به قول امروزیها حتی حرفهای مگویش را متوجه میشوید. شما با او زندگی میکنید و یک روایت دارد. در زندگینامهنویسی این روایت هست. بهخاطر همین است که زندگینامهنویسی شبیه به رمان میشود. چون روایت داریم و روایتش پر جزئیات است. در یک بستر تاریخی و یک زمان مشخص شکل میگیرد. آقای اعتماد نود سالش بود. در آن برهه زمانی شکل میگیرد. بهخاطر همین زندگینامه از یک سو تاریخ و از یک سو رمان است.
وقتی من زندگینامه ایشان رو خواندم، دیدم آن حدس اولیهام که تربیت ایشان برخاسته از فرهنگ ایرانی است، برایم مسجل شد. من چند فراز از زندگی ایشان و نتیجهاش را میگویم. شما اولین چیزی که میبینید، از پدرش که صحبت میکند میگوید پدر من حاج ابوالقاسم اعتماد، تاجری در بازار همدان بوده که از کارگری آمده و اعتماد تمام بازاریان همدان را جلب کرده بود. یکی از کارهایی که میکرد، دستگیری از کسانی بود که ورشکست میشدند. پشت چکهای آنها را امضا میکرد. مثلا تومانی هفت تومان را به بدهکاران میداد. بهویژه برای آن اقلیتهای مذهبی مثل کلیمیان. میگفت این کار را بسیار انجام میداد و یک جملهای دارد. خوب عنایت بفرمایید.
دکتر اعتماد نقل میکند: پدرم به ما میگفت وظیفه شما این است که به دیگران کمک کنید. البته کمککردن شرط دارد و شرطش این است که همان لحظه فراموش کنی. اگر در یاد خود نگهداری، کار خیر انجام ندادهای؛ فقط حساب باز کردی. مفهوم فراموشی هم این نیست که نتیجه آن کار خیر به شما برنمیگردد. شما از یک تاجر بازاری توقع ندارید چنین چیزی را به شما بگوید. شما توقع دارید که یک فیلسوف و ادیب اهل اخلاق این جمله را بگوید.
اکبر اعتماد در این خانه بزرگ میشود. با مادری که خودش میگوید: مادر من از قشر بیسواد، ولی مومن بود. نُه بچه بودند. وقتی اکبر اعتماد میخواهد به خارج از ایران برود، مادرش به او میگوید: اکبر جان! شرف در آدم شدن است. اگر مردی برو آدم شو! باید هدفت در زندگی، آدم شدن باشد. بعد خودش میگوید این زن از قشر بیسواد بود؛ ببینید چه فلسفهای در زندگی داشت.
اکبر اعتماد در تلههای زندگینامهنویسی نیفتاد
دکتر بهرام پروین گنابادی در ادامه صحبتهایش به دو تله زندگینامهنویسی اشاره و تاکید کرد که دکتر اعتماد در این تلهها نیفتاده است: «یک نکتهای هم اینجا عرض کنم. زندگینامهنویسی یا اتوبیوگرافی چند تله دارد. تلههایی که اگر آدم در آنها بیفتد، هم آبروی خودش را میبرد و هم کار را خراب میکند. یکی از این تلهها این است که چون قهرمان داستان، خودِ کسی است که دارد زندگینامه را مینویسد، این قهرمان یک جاهایی هوس کند چیزهایی را بگوید که واقعیت ندارد. کار یک ادیب، کار یک منتقد ادبی این است که سره را از ناسره تشخیص بدهد. آنهایی که اهلش هستند میدانند که اگر شما از خودتان شخصیت دیگری بسازید، خیلی راحت دم خروس بیرون میزند. کسی که اهلش است، خوب درک میکند.
نکته دیگر، خلط حوادث و سالهاست. دو ماه پیش در رونمایی کتاب لغتنامه دهخدا یکی از استادان عزیز ما با من صحبت میکرد. ایشان ده سال پیش یک سری خاطرات را از سال ۱۳۵۳ برایمان تعریف کرد. الان که دوباره داشت تعریف میکرد، آن خاطرات سال ۵۳ را با حوادث سال ۶۳ خلط کرده بود. ذهنش این کار را کرده بود، نه اینکه خودش بخواهد. این است که میگویند زندگینامه را به آن اواخر نبرید. اتوبیوگرافی که میخواهد قهرمان داشته باشد، باید زمانی باشد که ذهن آدم جوان باشد.
آقای اکبر اعتماد در این دو تله نیفتاد. ایشان در اواخر دهه هشتاد میلادی با بنیاد تاریخ شفاهی مصاحبهای میکند که در امریکا انجام میشود. مصاحبه دیگری هم در سال ۱۳۸۵ انجام میدهد. وقتی این دو مصاحبه را مقایسه میکنید، میبینید تفاوتی نکرده است. یعنی ایشان چیزی به آن اضافه نکرد. نکته دیگر این است که صحبتهای او خیلی راحت قابل راستیآزمایی است. چون در همین زمینه اتم که ایشان راجع به آن نوشته، دیگران اینقدر خاطرات نوشته اند که شما به راحتی میتوانید راستیآزمایی کنید.»
شرط نیکیکردن، فراموشیست
پروین گنابادی در بخش دیگری از سخنانش ضمن تاکید بر سختیهایی که دکتر اعتماد در غربت کشیده، به بیان خاطرهای دیگر از زندگینامه او پرداخت: «اکبر اعتماد از همدان به تهران میآید، در دبیرستان معروف البرز درس میخواند و بعد به دانشگاه فرانسوی سوییس میرود. خواهش میکنم بخوانید و ببینید این طفلک آنجا با چه سختیهایی دستوپنجه نرم کرده است. بهخاطر اینکه سیاسی بوده، پاسپورتش را از او میگیرند و دچار مشکل میشود.
شبی که به یک مهمانی رفته بود، خانمی از یک خانواده پولدار آنجا نشسته بود. ایشان مادر دوستش بوده است. اکبر اعتماد قایم میشود که آن خانم او را نبیند. بعد یکدفعه خانم او را میبیند و صدایش میکند. به آقایی که کناردستش بوده، میگوید ایشان، اکبر اعتماد از بهترین دانشجوهاست و شروع به تعریفکردن میکند. آن آقا میپرسد ببخشید شما از کدام اعتمادها هستید؟ ایشان فکر نمیکند که آن آقا پدرش را بشناسد؛ میگوید شما نمیشناسید؛ من از اعتمادهای همدانم. میپرسد نام پدرت چیست و او میگوید حاج ابوالقاسم اعتماد. آن آقا بلند میشود ایشان را در بغل میگیرد، میبوسد و میگوید من ورشکست شده بودم؛ پدر تو زیر بالوپر مرا گرفت. اکبر اعتماد میگوید ایشان از کلیمیان ثروتمند بود که پدرم او را نجات داد.
اعتماد میگوید که من آنجا مفهوم این که «تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز» را فهمیدم. اینجا فهمیدم که چرا پدرم میگفت نیکی کنید و شرطش این است که همان دقیقه فراموشش کنید.
رمز ایرانی ماندن، حفظ زبان فارسی است
دکتر پروین گنابادی در ادامه درباره اهمیت زبان فارسی برای اکبر اعتماد سخن گفت: «وقتی که میخواهد به ایران بیاید، برای برادر بزرگش که اختیار زندگیاش با او بوده و او سرپرستش بوده، شعری میگوید. آقای اعتماد شاعر هم بوده است. حالا شاید شاعرِ فهم نباشد، ولی شاعر است. با فرهنگ و زبان سروکار دارد.
اعتماد میگوید در پانزده سالی که من در خارج از ایران بودم، کارهایی میکردم که زبان فارسی فراموشم نشود. حرف جالبی هم میزند. میگوید من از طریق این زبان، دنیا را شناختم. وقتی من این جمله را خواندم، یاد حرفهای «ریچارد رورتی»، فیلسوف معروف تحلیلی آمریکایی افتادم که میگوید مبنای شناخت ما از واقعیات، زبان است. ما از طریق زبان است که جهان را میشناسیم. اکبر اعتماد با تجربه خودش فهمیده بود که اگر میخواهد ایرانی بماند، باید این زبان را حفظ کند. آقای اعتماد همسری داشته که بهائی بوده است. او میخواسته به ایران بیاید، اما خانم نمیآید. همان جا از هم جدا میشوند. ببینید وطن را به همسرش ترجیح میدهد و این وطنپرستی چند بار دیگر اتفاق میافتد.»
ایراندوستی و وطنپرستی دکتر اعتماد
گنابادی در بخش دیگری از صحبتهایش به ایراندوستی و وطنپرستی دکتر اعتماد اشاره کرده و دراینباره گفت: «ما باید هنگامی که زندگینامه میخوانیم، همذاتپنداری کنیم و خودمان را جای کسی بگذاریم که مجبور شده مهاجرت کند. وقتی بعد از انقلاب از ایران میرود، کاری ندارد. دولت فرانسه میخواهد او را استخدام کند، ایشان قبول نمیکند. میگوید من حاضر نیستم بعد از اینکه در ایران استخدام شدم، استخدام کشور دیگری شوم. من یک شرکت تاسیس میکنم، اگر کاری میخواهید، به من کنترات بدهید.
بعدها از طریق کشور فرانسه به افریقای جنوبی میرود. در افریقای جنوبی رسمی داشتند؛ پرچم کشور فردی را که برای بازدید به آن کارخانه و محل انرژی اتمی میآمده، بهافتخار آن شخص بالا میبردند. وقتی اعتماد از دور میآید، میبیند که پرچم فرانسه را بالا بردند. آنجا که میرسد، میگوید این پرچم را پایین بیاورید. من ایرانیام. اگر دارید، پرچم ایران را بالا ببرید، وگرنه پرچم فرانسه را پایین بیاورید. از ایران رفته، اول انقلاب بیکار است و این را میگوید.
سه بار به طرق مختلف درخواست رسمی از عراق دارد. یکبار بارزانی واسطه میشود، یکبار پسر قاضی محمد کردستان که رفیقش بوده، میگوید میخواهم ببینمت. هتل قرار میگذارند، به هتل که میرود میبیند یک آقای غیرایرانی با اوست. اعتماد میپرسد او کیست و او پاسخ میدهد سفیر عراق است که میخواهد تو را ببیند. آقای اعتماد میگوید من نمیآیم، این کارت خیلی زشت است. من هیچوقت پایم را به عراق نمیگذارم. سه بار درخواست رسمی دارد. نه فقط ایشان، منابع دیگر هم گفتند که بیاید. پرویز مشرف او را به پاکستان دعوت میکند که نمیرود.
اعتماد را بسنجید و مقایسه کنید با خیلیها که ادعای وطنپرستی داشتند، اما تا ذرهای زندگی اشرافیشان در آنجا لطمه دید، چه کارها کردند، کجاها رفتند و چه آلودگیهایی پیدا کردند. اما او راست و محکم ایستاد.»
انصاف، یکی از ویژگیهای بارز دکتر اعتماد
سپس دکتر گنابادی درباره انصاف اکبر اعتماد که یکی از ویژگیهای بارز شخصیتی او بود، صحبت کرد: «یکی دیگر از درسهایی که از زندگی آقای اعتماد میگیریم، انصاف اوست. در همین ۳-۴ کتاب، ۸ بار از نخستوزیر وقت (رئیس سازمان انرژی اتمی، معاون نخستوزیر بوده است) انتقاد کرده است. انتقادهای اصولی هم میکند. میگوید نخستوزیر حق ندارد وزیرش را اینقدر حقیر کند که وقتی میخواهد درباره موضوعی به پادشاه مملکت نامه بنویسد، مداوم بنویسد چاکر، چاکر، چاکر. میگوید این کارها یعنی چه. ولی از طرف دیگر، نزدیک ۱۰ یا ۱۱ بار، همان نخستوزیر را بهخاطر کارهای خوبی که کرده، ستایش میکند. میگوید بیدریغ همراهی کرد. آنجا شما انصاف را میبینید.
دکتر اعتماد میگوید اگر آقای آخوند، پدر بزرگوار آقای دکتر معصومی همدانی نبود، من نمیتوانستم دانشگاه بوعلی را راه بیندازم. چون بخشی از این زمینها، قبرستان بود. چهار بار میگوید که آقای آخوند، مرد بسیار روشنی بود، برای این مرد تعلیموتعلم بچهها اولویت داشت و او این کار را کرد. وقتی دارد زندگینامه مینویسد، اگر نگوید مرحوم آقای آخوند، به قول همدانیها، به من کمک کرد، من و شما از کجا میفهمیم؟ انصاف دارد. هر چهار بار میگوید و هر چهار بار هم با ستایش از ایشان یاد میکند.
پاکدستی دکتر اعتماد
در ادامه دکتر پروین گنابادی به پاکدستی دکتر اعتماد اشاره کرده و با بیان خاطرهای در این باره از زندگینامه او، به توضیح این ویژگی در اکبر اعتماد پرداخت: «موضوع بعدی، پاکدستی دکتر اعتماد است. در سال ۱۳۷۱ گروهی از جانب رئیسجمهور ایران به فرانسه میروند که با دکتر اعتماد مذاکره کنند تا ایشان برگردند و ریاست سازمان انرژی اتمی را بر عهده بگیرند. ایشان دلایلی میآورند که نمیتوانم برگردم. آن آقایی که برای مذاکره نزد آقای اعتماد رفته میگوید ما تمام پروندههای سازمان انرژی اتمی را بررسی کردهایم، شما و همکارانتان پاکدستترین گروه در آن حاکمیت بودهاید. ایشان در پاسخ میگوید: من که میدانم خطا نکردهام. شبها راحت میخوابم. این را بروید به مردم بگویید. شماهایی که گفتید بنده دزدم، بروید به مردم بگویید. من خودم میدانم چهکار کردم.
آقای اعتماد میگوید: وقتی که بعد از بازگشت به ایران به سازمان انرژی اتمی رفتم، هنگام باز شدن در آسانسور آقای غلامرضا آقازاده به دیدنم آمد، مرا با احترام بسیار به اتاقش برد و قرآن نفیسی به من داد. گفت چند روز پیش که ۲۰ فروردین، روز انرژی اتمی بوده، شهردار تهران به نمایندگی از مردم تهران این قرآن را به من دادند. هر چه فکر کردم، دیدم من لیاقت این قرآن را ندارم. این قرآن مال شماست که با اینکه ۳۰ سال است از ایران رفتهاید، هنوز در سازمان انرژی اتمی روحیه شما برقرار است.
چرا روحیهاش برقرار است؟ دوستانی که مدیریت کردند، میدانند که یک مدیر با یک واژه میتواند کارمندش را خرد کند و میتواند با یک واژه به او پروبال دهد. اکبر اعتماد به شهادت کارکنان انرژی اتمی کسی است که به کارکنانش میگفت شما بروید کارتان را انجام بدهید، من پشتتان هستم.
خیلی از آقایان همردهاش که به او حسادت میکردند، الان حرفشان این است که اگر ما هم رئیس انرژی اتمی بودیم، با آن بودجه و با آن حمایت شخص پادشاه ایران، کارهای کارستان انجام میدادیم. همه حرفشان این است که پادشاه ایران تمامقد پشت اکبر اعتماد بوده است. این سوال اینجا مطرح میشود که چرا پادشاه ایران تمامقد پشت جمشید آموزگار نبود؟ چرا تمامقد پشت مجید رهنما نبود؟ چرا تمامقد پشت اکبر اعتماد بود؟
روزی که دربار بسته است، شاه مریض است و بیحال در تخت خوابش خوابیده، اکبر اعتماد میرود (دکتر اعتماد در خاطراتش میگوید و دیگران هم این موضوع را تایید میکنند) و میگوید من وقت ملاقات داشتم. به پادشاه میگویند. او میگوید بگویید بیاید بالا. پادشاه در تختخواب و آشفته بود. دکتر اعتماد را که دید، پرسید کار را چه کردی. بعد با هم شروع به صحبت میکنند. دکتر اعتماد میگوید لباسش را پوشید، رفتیم در کاخ قدم زدیم و گفت حالم خوب شد. خب او را میشناسد و میداند این آدم، پاکدست است و یک ریال از خارجیها باج نگرفته است.»
اکبر اعتماد پرورده فرهنگ ایرانیست
سپس دکتر گنابادی به این نکته که اکبر اعتماد پرورده فرهنگ ایرانی است، تاکید کرده و افزود: «یکی از نکاتی که نشان میدهد اکبر اعتماد پرورده فرهنگ ایرانی است، چیز جالبی است. دکتر اعتماد میگوید من وقتی که دیدم کارهای سازمان انرژی اتمی در حال زیادشدن است؛ چند ساختمان باید درست کنیم، حسابداران بسیار، مشاوره حقوقی و قرارداد میخواهیم و باید اورانیوم از خارج بخریم، گفتم چهکار کنم. بعد یاد این بیت مولانا افتادم که: «آب در کشتی هلاک کشتی است آب اندر زیر کشتی پشتی است».
میگوید این بیت مولانا که یادم آمد، فهمیدم چهکار کنم. گفتم من شرکتم را آنقدر گسترده نمیکنم که همه حواسم پرت کارهای دیگر شود. روی اتم متمرکز میشوم. این کارها را به شرکت های دیگر میدهم. میگوید آن شرکتهای دیگر مثل آب هستند. اگر به کشتی من (سازمان انرژی اتمی) میآمدند، گسترش پیدا میکرد و غرق میشدیم. ولی وقتی بیرون بودند، مثل کشتی من را به جلو هل میدادند.
ایشان برخاسته و تربیت شده فرهنگ اینجاست. ایشان میگوید: در همان زمانی که رئیس سازمان انرژی اتمی بودم، یک زمانی دیدم ارتباطم با مردم در حال قطعشدن است. بهخاطر همین به منشی میگفتم یادآوری کند و روزی یک ربع به میان مردم میرفتم. کسی که من را نمیشناخت، در میان مردم میگشتم. میگفتم من میخواهم برای مردم کار کنم، باید آنها را بشناسم.»
وطنپرستی، صداقت و انصاف؛ درسهایی که باید از اعتماد آموخت
دکتر بهرام پروین گنابادی، سخنان خود در مراسم یادبود «اکبر اعتماد» را این گونه به پایان رساند: «در ضمن عرض کردم او شاعر هم بوده، ولی نه شاعر فهیم. ولی آنقدر توانایی داشته که در بزرگداشت خانم لعبت والا، برایشان شعر بگوید. وقتی پایاننامه دکتریاش تمام میشود، یک نسخه از آن را به دوستش هدیه میدهد، شعری هم میگوید و آنجا مینویسد. با این شعر صحبتهایم را تمام میکنم و دیگر مصدع اوقات نمیشوم. میگوید:
عالِم ار خدمت بشر نکند علمِ خود، مایه ثمر نکند
مرد اگر دل به صدق ناراید گفتهاش در دلی اثر نکند
این حرف آقای اعتماد، همان حرف درخشان حافظ است که میگوید:
به صدق کوش، که خورشید زایَد از نَفَسَت
اگر مثل من بار اول فیلم «من اکبر اعتماد، اتم میشکنم» را ببینید، آن موقع صدق کلامشان در شما اثر میکند. همدان چنین آدمهای بزرگی دارد. همه تربیت شده فرهنگ ایرانیاند. ما اگر بخواهیم بچههایمان را بزرگ کنیم، باید همین نکات را یادش بدهیم: وطنپرستی، صداقت و مهمتر از همه انصاف.»