ایستاده بر فراز

0

ایستاده بر فراز

روایت کاگه‌یاما از نخستین تجربه صعود مشترک ایران و ژاپن

ناهید زندی صادق

ظهر یک روز گرم تابستان، در هتل ایرانشهر تهران روبروی مردی نشسته‌ایم که سبب‌ساز نخستین صعود ایرانی‌ها به یک قله بالای هشت‌هزارمتری شده، «جون کاگه‌یاما» از داستان آشنایی‌اش با ایرانی‌ها، حادثه «علم‌کوه» و صعود مشترک ایران و ژاپن به قله «ماناسلو» می‌گوید و «سعید‌ مهدی‌نژاد» دوست و مترجمش سخنانش را ترجمه می‌کند، اما در تمام لحظاتی که از همنورد ایرانی خود «محمد جعفر اسدی» حرف می‌زند، چشمانش می‌درخشد، با غرور و افتخار از او سخن به میان می‌آورد و احترامی وصف‌ناپذیر برایش قائل است.

تیم مشترک ایران و ژاپن در شهریور ماه ۱۳۵۵ خورشیدی راهی صعود به قله ۸۱۶۳ متری ماناسلو شدند. پانصد شرپا آن‌ها را همراهی می‌کرد و حدود بیست نفر اعضای تیم در تلاش بودند که صعود خوبی را رقم بزنند اما از آن میان تنها دو نفر به همراه یک شرپا در روز بیستم مهرماه ۱۳۵۵ بر فراز قله ایستادند؛ کاگه‌یاما و اسدی. این صعود مشترک یک دوستی پنجاه ساله را رقم زد که هنوز برای هر دو طرف پر از خاطرات خوش است.

ـ چه شد که تصمیم گرفتید با ایرانی‌ها صعود مشترک داشته باشید؟

 

ما در سال ۱۹۷۶ با آقای محمد جعفر اسدی به ماناسلو صعود کردیم، اثرات اولین صعود ایرانی‌ها به یک قله بالای ۸۰۰۰ متر، حدود ۳ یا ۴ دهه هم در ایران و هم در ژاپن باقی ماند و مورد توجه قرار گرفت.

همانطور که می‌دانید ۱۹۷۲ میلادی یعنی ۴ سال پیش از صعود به ماناسلو یک هلیکوپتر ایرانی زندگی مرا در «علم‌کوه» نجات داد، ۵۲ سال از آن واقعه گذشته است زمانی که من برای اولین بار به ایران آمدم ۲۶ سال داشتم و امروز ۷۸ ساله‌ام دو سال بعد از صعود به ماناسلو حدود سال ۱۹۷۹ من به اروپا رفتم و یک صعود زمستانی خیلی خیلی سخت به قله «مون‌بلان» داشتم. تا آن زمان تنها یک فرانسوی بعد از کلی تمرین و ممارست توانسته بود در زمستان از این مسیر به مون‌بلان صعود کند. ما دومین تیم بودیم و این یکی از افتخارات ما دو نفر بود. طوفانی در آنجا راه افتاد که در ۳۰ سال گذشته در اروپا بی‌سابقه بود، ما نزدیک قله بودیم اما نتوانستیم صعود کنیم و بازگشتیم از آن تاریخ به بعد تصمیم گرفتم صعودهای خطرساز، سخت، با ریسک بالا را رها کنم و به زندگی عادی برگردم. از سال ۱۹۹۰ به بعد صعود به قلل ۸۰۰۰ متری مثل اورست عمومی شد و همه با کمک شرپاها توانستند صعود کنند ولی زمانی که ما صعود کردیم بدون شرپا و با اتکا به نیروی فکر و جسم خودمان بود البته از وقتی که سن ما بالا رفته سطح صعودهای ما پایین آمده و در ارتفاعاتی در حدود ارتفاع دماوند آرارات و الوند همدان کوه‌نوردی می‌کنیم و امیدوارم بتوانیم ادامه دهیم.

ـ هیئت کوهنوردی استان همدان در صدد است در سال جاری برای تیمسار محمد جعفر اسدی نکوداشتی برگزار کند و با چاپ مجدد کتابش برای آن جشن امضا و رونمایی برگزار کند، گویا شما هم در انتشار کمک نقش داشتید؟

 

من دوست دارم با شما درباره چگونگی تولد کتاب «علم کوه تا ماناسلو» سخن بگویم ۴ سال قبل از چاپ این کتاب در همین هتل ایرانشهر نشسته بودیم و با تیم ایرانی صحبت می‌کردیم روانشاد «یوسف هندی» که آدم رک‌گویی بود در میان صحبت‌هایش چیزی گفت که مرا خیلی تحت تاثیر قرار داد، گفت زمانی که ما در سال ۱۳۵۵ به مانسلو رفتیم خیلی‌ها باور نکردند و گفتند: «این گروه اصلاً صعود نکرده است»! این شک در جامعه کوهنوردی ما باقی ماند. وقتی من تحقیق کردم، متوجه شدم شک و تردید به این دلیل بوده که سند یا کتابی ارائه نداده‌اند. البته علت اینکه ایرانی‌ها گزارش صعود ننوشته بودند این بود که پس از بازگشت آنها به ایران انقلاب شد و کشور به‌هم ریخت بعد هم دیوانه‌ای به نام «صدام» به ایران حمله کرد و حتی تهران هم زیر بمباران بود. تیمسار اسدی که از فرماندهان ارتش بود به جبهه رفت و نتوانست در آن شرایط گزارش صعود را منتشر کند.

وقتی ما چنین شک و تردیدی را دیدیم باید اقدامی می‌کردیم بنابراین تمام تیم ایران و ژاپن باید در نوشتن گزارش صعود همکاری می‌کردند. وقتی به ژاپن برگشتیم به طرف ایرانی ده‌ها بار ایمیل فرستادیم و هرچه عکس و مدرک داشتیم از طریق همین سعید مهدی‌نژاد برای آن‌ها ارسال کردیم.

ایران توانست کتاب خوبی را منتشر کند که ما هم از آن استفاده کردیم و حدود ۱۰۰ جلد از این کتاب به ژاپن آمد و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت. اکثر عکس‌های آن کتاب را ما از ژاپن فرستادیم. البته در ژاپن یک سال بعد از صعود کتابی منتشر شد و گزارش صعود را ارائه دادیم.

 

در سال ۱۹۷۶ من بیست و ششمین ژاپنی‌ای بودم که به قلل بالای هشت متر صعود می‌کردم. ماناسلو اولین بار در ۱۹۵۵ صعود شده بود و تیم فرانسوی‌ توانسته بود بر فراز قله بایستد. اولین کسی که از ایران در تاریخ کوهنوردی این کشور توانست به یک قله بالای هشت متری صعود کند «محمد جعفر اسدی» بود. اولین هشت هزار متری برای کوه‌نوردی هر کشور بسیار اهمیت دارد. همانطور که المپیک بزرگترین و گسترده‌ترین مسابقه ورزشی جهان است و کسی که در المپیک مدال طلا بگیرد برای کشورش افتخار بزرگی کسب کرده‌است، اهمیت صعود اسدی به ماناسلو در حد طلای المپیک است. به همین خاطر همه ما دست به دست هم دادیم و انتشار گزارش صعود را در اولویت کارمان قرار دادیم.

ـ از تیم‌مشترک بگویید؟

 

تیم ایرانی۹ نفر بود و تیم ژاپن ۱۰ نفر، در تیم ایران قوی‌ترین و مناسب‌ترین فرد برای صعود به قله بدون شک آقای اسدی بود در تیم ژاپن ۴یا ۵ نفر استعداد و توانایی رفتن به قله را داشتند، از نظر ما بعد از اسدی دومین کسی که آمادگی داشت «جلال رابوکی» یا «فروزان» بود پس از او «محمدپور» نسبت به دیگران توانمند بود.

ـ ایرانی‌ها اهمیت این صعود را درک می‌کنند به همین دلیل تلاش می‌کنند پنجاهمین سالگرد این صعود را به بهترین نحو جشن بگیرند.

 

شما از دو سال دیگر سخن می‌گویید معلوم نیست من تا یک ماه دیگر زنده باشم یا نه تا دو سال دیگر چه کسی مرده و چه کسی زنده است؟ می‌دانید فرق یک کوهنورد واقعی و حرفه‌ای با یک کوهنورد توریست و گردشگر چیست؟ همه می‌توانند بالای کوه بروند حتی میمون و بز هم می‌توانند کوهنوردی کنند؛ اما از نظر ما ژاپنی‌ها یک کوهنورد حرفه‌ای باید بعد از صعود گزارش بنویسد، درست است که نوشتن این گزارش به خاطر شرایط ایران حدود ۴۰ سال به تعویق افتاد؛ اما به هر حال نوشته شد و خوب هم نوشته شد طوری که تا سال‌ها ماندگار می‌شود و نام اسدی برای همیشه در تاریخ کوه‌نوردی ایران ثبت شده و خواهد درخشید.

ـ زمانی که ژاپن به ایران پیشنهاد یک صعود مشترک را داد بر اساس چه شناخت و اعتمادی این پیشنهاد مطرح شد؟

 

چهار سال قبل از صعود به ماناسلو من به ایران آمدم. شنیده بودم علم کوه یک دیواره سخت دارد. می‌خواستم نخستین ژاپنی باشم که به دیواره علم کوه صعود می‌کند. در کوه‌نوردی حرفه‌ای معمولاً قله‌های اروپا جایگاه خاصی دارند و مقدمه صعود به قللی مانند اورست هستند، من سه قله اروپا و دیواره‌ها آن را صعود کرده بودم، آلپ برای یک کوهنورد حرفه‌ای مثل مکه برای یک مسلمان است، بعد از صعودهای اروپایی به خودم اطمینان خاطر زیادی داشتم. می‌گفتم تمام دیواره‌های آلپ را حتی بدون اینکه یک بار پایم بلغزد صعود کردم علم کوه که سخت‌تر از آن نیست، وقتی پای علم کوه رسیدم به خودم گفتم: «جون! این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست! انگار شیب منفی دارد.» چون ارتفاع آن ۸۰۰ متر است دیواره علم کوه را یک روزه نمی‌توان صعود کرد ما در میان راه یک شب «بیواک» کردیم، شیب منفی را صعود کردیم اما وقتی به قسمت راحت‌تر رسیدم از آنجا که تنها یک «ویبرام» را نگه داشته بودم و بقیه را باز کرده بودم. میخ‌ها را به فاصله ۴یا۵ متر از هم کوبیده بودم، میخ‌ها ۸ میل بود بهترین اجناس را از سوئیس تهیه کرده بودم، هر طور بود صعود کردم زاویه کم کم بهتر شد به ۷۰ درجه رسیدم، یخ را ندیدم، ویبرام گیر نکرد، صدای باز شدن و کشیده شدن هنوز در ذهنم طنین می‌اندازد. وقتی افتادم یکی از میخ‌ها مرا نگه داشت، آویزان شدم نفر پایینی بالاتر از من قرار گرفت‌. در حالت نیمه هوشیاری بودم، شاید هم بیهوشی! ما کوهنوردها در این مواقع چاقویی با خود داریم برای اینکه طناب را قطع کنیم هرچه به دوستم گفتم: «طناب را ببر من می‌میرم اما لااقل تو زنده می‌مانی»

قبول نکرد و گفت: «اگر بمیریم هر دو با هم می‌میریم و اگر زنده ماندیم هر دو زنده می‌مانیم» .بین راه جایی را پیدا کردم و پای خودم را آنجا سفت کردم، طناب آزاد شد و ارتفاع ۸۰۰ متری را ۴۰ متر ۴۰ متر مرا حمایل کرد و پایین کشید. تنها شانس ما وجود کارابین‌هایی بود که از قبل آنجا مانده بود وقتی عبدلی (بلد محلی) ما، وضعیت مرا دید شبانه خودش را به پاسگاه ژاندارمری رساند و از آنجا به تهران زنگ زد و برای نجات من درخواست هلیکوپتر کرد، مرا سوار قاطر کردند، هلیکوپتر را دیدم جایی برای نشستن نداشت و توی هوا معلق بود. عبدلی پرید پایین و گفت: «قاطر را ول کن! بیا سوار هلیکوپتر شویم!» فکر کردم مرا به رودبارک می‌برند اما وقتی چشم‌هایم را باز کردم در تهران بودم.

ـ هم‌طناب شما هم همراهتان آمد؟

 

آنها سه روز بعد در بیمارستان تهران به من ملحق شدند. درباره شناخت ما از ایرانی‌ها پرسیدید. ما شناخت زیادی از ایرانی‌ها و توانایی و قدرت آنها نداشتیم با خودمان گفتیم حتی اگر این‌ها نتوانند به قله برسند ما صعود خواهیم کرد. باید پذیرفت که در آن زمان ایران به تنهایی قدرت و توان صعود به قلل هشت هزار متری را نداشت، آنها حتی طرز استفاده از شرپاها را نمی‌دانستند، وسایل و تجهیزات کافی نداشتند.

 

ـ آیا ممکن است برای یک صعود مشترک دیگر دوباره به ایرانی‌ها اعتماد کنید؟ مخصوصاً اگر صعود مشترک بانوان باشد؟

ماناسلو را در دنیا به نام قله ژاپنی‌ها می‌شناسند بعد از صعود مشترک که شناخت و اعتماد بیشتر شد. تصمیم گرفتیم تیم به اورست صعود کند. البته ایران به تنهایی تجربه و توان صعود به اورست را نداشت. ما هم ۱۹۹۰ اولین صعود زمستانه از دیواره غربی را به اورست داشتیم. یعنی حدود یک دهه بعد از ماناسلو.

ـ بعد از صعود مشترک چه عاملی باعث شد ارتباط دو تیم حدود ۴۸ سال ادامه داشته باشد؟

رئیس فدراسیون کوهنوردی در آن زمان مغز متفکر صعودهای سخت بود. قبل از صعود به ماناسلوقرار بود قله «دائولاگیری» را با ایرانی‌ها صعود کنیم، برای بررسی دو نفر از ایران و دو نفر از ژاپن رفتیم در «کاتماندو» رئیس فدراسیون وقت ژاپن تفاقی ما را دید و پرسید به کجا می‌روید؟

گفتیم قصد داریم با تیم ایرانی صعودی داشته باشیم. الان منظورم این نیست که بگویم شما از ژاپنی‌ها عقب‌تر هستید یا ما برتریم، اخباری که شنیده‌ام نشان می‌دهد کوهنوردی ایران به جاهای خوبی رسیده است، شما روش‌های خودتان را دارید ما هم روش‌های خودمان را داریم، ما نمی‌خواهیم چیزی را به شما اعمال یا تحمیل کنیم. الان ایران در کوه‌نوردی صاحب سبک است و ما این را خوب می‌دانیم، آنچه می‌گویم مربوط به ۵۰ سال پیش است واقعیت این است خیلی مطمئن نبودیم صعود موفقی شود اما واقعا بی‌نظیر بود.

به نظر من کمک اولیه ایرانی‌ها به من در علم کوه اساس تمام این رابطه است شما جان مرا نجات دادید، الان جامعه عمومی ژاپن شناخت عمیقی از ایران ندارد. البته اخبار مثبتی هم نمی‌شنوند. بنابراین عموم مردم از ایران واهمه دارد. اما ما چون با این گروه آشنا شده‌ایم و ایران را شناخته‌ایم هر بار حتی برای سفر کاری هم به ایران می‌آییم با دوستان کوهنوردم دور هم جمع می‌شویم، غذا می‌خوریم و گپ می‌زنیم، این روابط به دلیل محبت و دوستی دو طرف زنده مانده است.

قرار بود من در تابستان امسال ۲۰ نفر را از ژاپن به همدان بیاورم تا زادگاه اسدی را به آنها معرفی کنم، برای اینکه دوستانم و نسل بعد با ایشان آشنا شوند. هدف من این است که این رابطه ۵۰ ساله به نسل بعد منتقل شود و بچه‌های ما همدیگر را بشناسند اما ترس از موشک باران ایران و اسرائیل و تاثیر منفی آن روی افکار عمومی ژاپنی‌ها باعث شد این سفر به تعویق بیفتد. بارها و بارها از پسرم خواستم با من به ایران بیاید اما او از شرایط ایران می‌ترسد .

ـ دیدگاهتان را درباره شخصیت تیمسار اسدی بیان کنید و اگر خاطره جالبی از صعود مشترک دارید بفرمایید؟

در درجه اول باید گفت اسدی یک نظامی است. یک نظامی برجسته منظم و مودب از نظر من شخصیت بسیار تمیزی دارد و یک مسلمان واقعی است. من و پاسان شرپا بودایی بودیم و اسدی مسلمان قبل از حمله به قله گفت: باید نماز بخوانم. در آن سرمای عجیب منطقه ما فضا را باز کردیم ۵ دقیقه‌ای با خدا راز و نیاز کرد و نماز خواند. درست است که ما بودایی هستیم اما به ادیان مختلف احترام می‌گذاریم چون دین برای پیوند آدم‌ها و برای شاد کردن آنها به وجود آمده است. یقین دارم قدرت ایمان یک مسلمان در سرما و گرما عوض نمی‌شود من اسدی را به عنوان یک مسلمان واقعی قبول دارم.

شاید بد نباشد بدانید ما هر سال در ۲۰ مهر در ویلای آقای تامورا جمع می‌شویم و با خانواده و دوستانمان سالگرد صعود به ماناسلو را جشن می‌گیریم. اگر شما بخواهید برای اسدی جشنی بگیرید حتماً سعی می‌کنم خودم و چند نفر از همنوردان قدیم حتی اعضای فدراسیون کوهنوردی ژاپن را با خود به همدان بیاورم.

ـ هنگام صعود ارتباط شما چطور بود؟ مترجم داشتید؟

قبل از آشنایی با سعید مهدی نژاد ارتباط خیلی ضعیف بود و با کلمات معدودی که بلد بودیم یا با ایما و اشاره منظورمان را به هم می‌فهماندیم. زمان جنگ ایران و عراق ما هیچ ارتباطی با هم نداشتیم و همواره نگران دوستانمان بودیم. جنگ که تمام شد ما تماس گرفتیم و فهمیدیم همه زنده هستند. تصمیم گرفتیم به ایران بیاییم و دور هم جمع شویم. تیم مشترک ایران و ژاپن به رودبارک رفتیم پای علم کوه قدم زدیم خیلی خوش گذشت من یک تصویر از بیس کمپ دارم همیشه همراه من است آن صعود افتخارآمیزترین اتفاق زندگی من است. زندگی فردی من با کوه‌نوردی شباهت زیادی دارد، من همواره خواسته‌ام چیزهای جدید کشف کنم. در محیط کار و شرکت هم پیشرفت‌های سریعی داشتم به همین دلیل خیلی‌ها به من حسادت کردند و سعی کردند مرا پایین بکشند.

در جوانی بیشتر سفرهایم با اتومبیل یا هواپیما بود، باخودم فکر کردم این بار با دوچرخه بروم و روستاها و منظره‌ها را از نزدیک ببینم و تجربه‌های جدید کسب کنم از آنجا که الگوی زندگی من مارکوپولو بود، پس از تحقیق مسیری را که مارکوپولو در قرن دوازدهم میلادی رفته بود نشانه گذاری کردم و با دوچرخه حدود ۱۵ هزار کیلومتر رکاب زدم ترکیه، ایران، پاکستان تا چین رفتم. در ایران از یزد، پیر سبز چک‌چک، کرمان، هرمزگان، میناب و خیلی از شهرهای دیگر دیدن کردم در تمام این طول سفر هیچ مردمی مانند مردم ایران مهمان نوازی را در حق من تمام نکردند.

راستش را بخواهید من حتی به عشق مارکوپولو شرکت تجاری خودم را هم مارکوپولو نامیدم او تاجر بود. من هم تاجر شدم. حتی در سفر با دوچرخه هم از تجارت غافل نشدم و تلاش کردم تجربه‌های نابی را جمع کنم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.