*حسین زندی
*روزنامهنگار
عبدالله خان برق لشکری تاثیرگذارترین معلم موسیقی در مدارس همدان بود. بیشتر افرادی که از دهه بیست تا پنجاه به موسیقی روی آوردند تحت تاثیر او بودند. زندهیاد برق لشکری از نخستین آهنگسازان همدان نیز به شمار میرود و که نتهای آهنگهای او به عنوان سندی مهم بر جای مانده است.
این روزها فرزند او امین برق لشکری و نوهاش رامتین برق لشکری اهتمام به گردآوری مدارک آثار و اسناد این هنرمند کردهاند که به زودی در قالب دو کتاب با همکاری قادر شهسواری به چاپ خواهد رسید. امین برق لشکری در این گفتوگو از سرگذشت پدر میگوید:
از زندگی و گذشته پدرتان بگویید. چه سالی متولد شده، از رفتوآمدهایش به شهرهای دیگر و سفرهایش و اینکه چه سالهایی در همدان زندگی میکرده است، صحبت کنید.
پدر بنده متولد۱۲۸۰ در همدان است. پدرش اسدالله خان از معماران همدانی بوده که چندین سردر مهمانسرا را طراحی و اجرا کرده بوده است و به اسدالله نهنگ شهره بوده است. در سال ۱۲۸۸ پدربزرگ ما فوت کرد که از او یک دختر و یک پسر به جا میماند که پدر بنده؛ عبدالله فرزند اول ایشان بوده است. بعد ایشان با توجه به اینکه در مکتبخانه شروع به تحصیل میکند و برای کمک هزینه تحصیلش مجبور بوده در آسیاب متعلق به داییاش به نام دایی علی، که در بالای میدان جهان نمای فعلی که قبلا زیر دره مرادبیک بوده، میرفته و کار میکرده است. منزل ایشان هم در کبابیان بوده.
چطور به موسیقی علاقهمند می شود؟
بله. در مسیر هر روزه به سمت محل کارش در آسیاب، وقتی از کنار رودخانه رد میشده است. آوازهایی که در آنجا میشنیده کم کم آغازی برای علاقه ایشان به موسیقی میشود. در سال ۱۲۹۸ تصمیم میگیرد که به ارتش نوین ایران بپیوندد و در آذربایجان شرقی استخدام میشود و در همین ایامی که در کار نظام بوده است. آقا متوجه میشود دستههای موزیکی هم در ارتش هستند که توسط لهستانیها مدیریت میشود و به عضویت این دسته موزیک در میآید. از ۱۳۰۵ موسی خان که رهبر ارکستر بوده فوت میکند و پدرم جانشین رهبر اکستر نظامی شمال غرب میشود. پس از این در طی سالیان به همدان رفت و آمد داشته مخصوصا برای سر زدن به مادرشان.
نام خانوادگی شما از کجا آمده؟
درباره اسمی که روی پدر هست هم از اینجا داستانش شروع میشود که به دلیل رشادت فیزیکی و قد بلندی که داشته است نام برق لشکری بر روی او میگذراند. البته روایت دیگری هم هست که در گذشته به ترومپت بوق میگفتند و به دلیل اینکه پدرم نوازنده ساز یا ترومپت لشکر بوده، عنوان برق لشکری را به او میدهند. ما به واسطه مدارکی که داریم در ابتدا اسمی که برای ایشان انتخاب کرده بودند بوق لشکر بوده که به نظرشان مناسب نبوده و بعدها به برق لشکری تغییر داده میشود. در حوالی ۱۳۰۵ که رضاشاه که ایرانیان صاحب شناسنامه شدند نام ایشان عبدالله خان ثبت شده بوده که باز هم بعدها توسط رضاشاه تمامی القاب خان از اسامی حذف میشوند.

تا چه زمانی در ارتش بودند؟
تا سال ۱۳۱۰ همچنان در ارتش مشغول کار موسیقی بوده و با تمام آلات موسیقی بادی آشنایی و تسلط کامل پیدا میکند. بعد در بازدیدی که رضا شاه از ارتش آن منطقه داشته است پدرم از ارتش اخراج میشود. نکتهای که در اینجا قابل یادآوری و ذکر است اینکه آقا زمانی که از تبریز اخراج میشود با پای پیاده به همدان بر میگردد.
دلیل اخراجشان چه چیزی بوده است؟
ما هیچ وقت دلیل اخراج ایشان را متوجه نشدیم. البته بعدها طبق اسناد و استدلالهایی که داریم، دانستیم که دلیل اخراج سیاسی بوده است. زمانی که ایشان با پای پیاده به همدان میآید ایستگاه به ایستگاه ترومپت میزده و رایگان شام میخورده و جای استراحت میگرفته تا به همدان میرسد. دهم فروردین ماه به همدان میرسد. ابتدا هم مادرش تصور میکند که برای عید دیدنی آمده است.
چه شد که پدر شما وارد مدرسه آلیانس شد؟
در همان سال ورود به همدان، عاشورا در اردیبهشت ماه، با نوحهخوانهای همدان صحبت میکند و با یکی از پاتوقدارهای آن زمان آقای معصومی نامی صحبت میکند و آنها را قانع میکند که در مراسم عاشورا ترومپت بزند. در این زمان شخصی به اسم موسیو کهنکار پدر را زیر نظر میگیرد که ظاهرا مدیر مدرسه آلیانس همدان بوده است. این شخص به پدر اصرار میکند که وارد مدرسه آلیانس بشود و به عنوان معلم شروع به کار کند که این درخواست توسط پدر به دلیل ترسی که از اخراج از ارتش در تبریز داشته، رد میشود و وقتی از او علت اخراج را میپرسند او این طور پاسخ میدهد که: وقتی که موسی خان در تبریز فوت کرد چیزی به بچههایش ندادند و من آمدم آب پیاز گرفتم و ریختم در چشمهایم و به عنوان کسی که چشمهایش کور شده از آنجا آمدم بیرون. خلاصه بعدها پدر وارد مدرسه آلیانس میشود و وقتی مدیران مدرسه متوجه استعداد فوق العاده پدر در موسیقی میشوند از او درخواست میکنند که به آلیانس تهران برود که این درخواست توسط پدر به دلیل اینکه میخواست پیش مادرش باشد، رد میشود.
در مدرسه های دیگر هم تدریس داشته؟
در اینجا رئیس مدرسه شرافت آقای قراگوزلو نامی بوده که سراغ پدر میرود و از او درخواست میکند برای مدرسه شرافت هم تدریس کند.
پس بعد از ارتش به استخدام آموزش و پرورش در میآید؟
۱۳۱۴ که پدر میخواست استخدام رسمی شود در مورد کلمه خان در اسمشان ایراد میگیرند و در مورد سواد مکتبی هم از او ایراد میگیرند که پس از رفع این ایرادات او تصدیق کلاس ششم را دریافت میکند.
با استادان موسیقی در تهران هم ارتباط داشتند؟
در سال ۱۳۱۵ برای دوره تربیت بدنی و پیشاهنگی به تهران میرود. در آنجا با اساتید موسیقی حاضر در آنجا آشنا میشود. پس از این آشناییها، در یکی از مراسمات تدارکاتی قبل از روز مناسبتی سوم اسفند، پدر توسط یکی از دوستانش به اسم آقای شعبانی در این مراسم ساز دست میگیرد و بزرگانی از اساتید که آنجا بودند با مشاهده توانایی خارق العاده عبدالله خان در اجرای سازهای مختلف با نتهای مختلف تعجب میکنند و او خود باب دوستی و همکاری را با عبدالله خان برق لشگری آغاز میکند. در ادامه دوستی با برخی از این اساتید و رفتوآمدشان به همدان پدر مجبور میشود و یک باغ میخرد و همین منزل فعلی ما باغ پدری ماست.
از ویولننوازی زندهیاد برق لشکری بگویید.
در این بازه زمانی پدر تمرین ویولون کردن را شروع میکند و خودش به صورت خودآموز شروع به تمرین ساز ویالون میکند. مادر برایمان تعریف میکرد که پدر تا صبح میرفت در یک اتاق و با گذاشتن پتو و بالش
پشت در سعی میکرد که صدا بیرون نرود و تا صبح مشغول تمرین میشد. و مادر میگفت وقتی صبح به اتاق او میرفتم، متوجه میشدم آنقدر مشغول تمرین بوده که یادش میرفته، غذا بخورد. پس از گذراندن این دوره در حوالی ۱۳۱۶ به تبحری در نتنویسی ویولون میرسد.
زندهیاد برق لشکری چه جور شخصیتی داشت؟
با وجود اینکه اصلا بداخلاق نبود در خانواده یک مرد مقرراتی بود. چون در مدت زمانی که در نظام خدمت کرده بود این خلق وخو در او شکل گرفته بود. همیشه تاکید میکرد که هر کسی باید کار خودش را درست و مرتب انجام بدهد. از سال ۱۳۱۵ در جشنهای مختلف ملی به تهران دعوت میشده حتی برای عروسی شاه دعوت شده بوده. چهارماه به عنوان عضو دسته موزیک برای عروسی همسر اول شاه به تهران میرود که عکسهایش هم موجود است بابت این فعالیت هزار تومان فوق العاده دریافت میکند که به واسطه این پول خانه و باغ و زندگیاش را روبهراه میکند.
شما چرا سراغ موسیقی نرفتید؟
سال ۱۳۲۰ در همدان به مشکلاتی بر میخورد و نامه مینویسد که میخواهم همدان را ترک کنم. مشکلات او هم مشکلات ناشی از نگاههای سنتی بود. برای مثال اقوام ما وقتی می آمدند خانه ما چیزی نمیخوردند چون تصور میکردند که درآمد و حقوق پدر ما حرام است. به خصوص مادر ما مذهبی بود و نمیگذاشت ما به موسیقی علاقهمند شویم و به سراغ کار موسیقی برویم. اما پدر همیشه میگفت یکی از دلایلی که توانستم موسیقی را در همدان رواج بدهم روزهای عاشورا بود. در این روز نت نوحه را میگرفتم و در ساز مینواختم و مردم به این جریان علاقه نشان میدادند.
هیچ وقت به فکر مهاجرت نبودند؟
پدر در بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۲۱ به بیجار میرود و درآمد ایشان از ۶۰ تومن به ۱۲۶ تومن افزایش مییابد و به همدان بر میگردد. در همین سالها مسابقاتی در حوزه موسیقی برگزار میشود و پدر هفت دختر از همدان را میبرد در این مسابقات شرکت میدهد که در کشور مقام دوم را کسب میکنند یکی از آنها مسلمان بوده و شش نفر باقی یهودیهای مدرسه آلیانس بودهاند. بعدها این دختران به عنوان معلم در مدارس دخترانه به کار گماشته شدند.
برخوردش با شاگردان چگونه بود؟
مادر ما تعریف میکرد که خانه ما دو طبقه بود و برخی میآمدند پیش پدر موسیقی یاد میگرفتند. گاهی میدیدم که آقا پاکتهایی را به شاگردانش میدهد و وقتی میپرسد که جریان این پاکتها چیست، پدر پاسخ میدهد که اینها مبالغ جزیی است که برای علاقهمند کردن شاگردان به موسیقی و استمرار کارشان میداده است.
از مادر و خانوادهتان هم بگویید؟
پدرم سال ۱۳۱۴ ازدواج میکند که حاصل ازدواجش ۱۲ فرزند است که ۸ پسریم و ۴ دختر. اکثر فرزندان معلم شدیم. مادر ما «زهرا لاهیجانیان» مذهبی و معلم ریاضی مدارس بود. با پدرم در مدارس عفتیه آشنا میشوند. او از نظر ریاضی عالی بود و این استعداد ریاضی در ما هم وجود دارد. از ۱۳۱۸ هم مادر مشغول بچهداری شد. بسیار زن باهوشی بود و از نظر هنرهای بافتنی عالی بود. از نظر اخلاق هم نمونه بود. پدر هم برای مادر بسیار احترام قائل بود و بسیار از مادر تشکر میکرد. به شخصیت بچهها در زمان رشد و تحصیلاتشان بسیار اهمیت میداد. با بچهها بسیار مهربان بود اما نظم و مقررات او سر جایش بود. ما هر شب ساعت ۷ باید شام میخوردیم و ساعت ۶ صبح هم باید بیدار میشدیم. او در سال ۱۳۶۷ هم در شهریور ماه به علت کهولت سن فوت کرد.
رابطه پدر با اهالی موسیقی آن زمان مثل آقای یحیی کارگر یا آقای سیف الله گلپریان چطور بود؟
آقای کارگر و پدر با هم آشنا بودند. اما او در موسیقی خیلی تبحری نداشت. آقای گلپریان هم پدر را دایی جان صدا میکرد و میآمد که فولوت را از پدر یاد بگیرد.
چطور شد تصمیم گرفتید کارهای ایشان را جمع آوری کنید و تصمیم گرفتید که کتابی درمورد ایشان چاپ کنید؟
تشویق یک سری از دوستان علاقهمند به موسیقی به خصوص دوستم زندهیاد «رضا بیابانی» مشغول به جمعآوری مدارک و اسناد شدیم و او بعدها حدود ۲۰ صفحهای داستان زندگی پدر را نوشته بود. در این سالها اسناد را با همکاری پسرم رامتین برق لشکری گردآوری کردهایم و نتهای موسیقی او را جمع آوری و مرتب کردیم که البته متوجه شدیم علاقهمندان موسیقی همدان در سالهای جدید پدر را نمیشناسند و بعدها با آقای پاشا رجبلو آشنا شدیم که ما را تشویق و بعد هم از طریق او با انجمن موسیقی آشنا شدیم و مدارک و اسناد را به آقای قادر شهسواری دادیم و آقای شهسواری هم به شدت پیگیر است. همراه او به تهران و انجمن یهودیان رفتیم و بعد هم رفتیم تبریز دنبال افراد و مدارک و خاطراتی که ممکن است وجود داشته باشد که البته به سختی چیزهایی هم یافتیم.