*حسین زندی
*روزنامهنگار
هفته گذشته دفتر نشریه همداننامه میزبان جمع کثیری از فعالان فرهنگی و مدنی همدان بود. در این جلسه که استاد «علیرضا ذکاوتی قراگزلو» نویسنده کتاب حکیم خیام نیشابوری و «دکتر حسین معصومی همدانی» پژوهشگر برجسته همدانی مهمانان ویژه آن بودند، کتاب استاد ذکاوتی قراگزلو معرفی و شخصیت حکیم عمر خیام در آثار مختلف ایرانی و غربی بررسی شد.
در ابتدای این برنامه «محمد افشار» فعال فرهنگی و مسئول انجمن شاهنامهخوانی چکاد به معرفی کتاب حکیم خیام نیشابوری پرداخت و سپس دکتر معصومی درباره شخصیت عمر خیام صحبت کرد. در ادامه متن کامل صحبتهای افشار و معصومی آورده میشود.
معرفی کتاب
کتاب حکیم خیام نیشابوری از آثار استاد علیرضا ذکاوتی قراگزلو است. کتاب توسط انتشارات معین در شمارگان ۱۲۰۰ نسخه به سال ۱۳۹۲ چاپ شده و دارای ۲۹۴ صفحه است. همانگونه که از نام کتاب برمیآید نویسنده نگاه ویژهای به جنبه حکمت در زندگی خیام دارد و به نوعی دنبال پاسخی برای پرسش مشهور در مورد خیام است: آیا آن حکیم، ریاضیدان و منجم بزرگ میتواند سراینده رباعیات باشد؟ کتاب در ۹ بخش تدوین شده است
بخش نخست: عمر خیام نیشابوری، حکیم و شاعر
در این بخش همان پرسش گفته شده مطرح میشود. در متن این بخش نظرات دو نفر در مورد خیام بیان و نقد میشود. نظر محیط طباطبایی که خیام شاعر را کسی غیر از عمر خیام میداند و نظر شهید مرتضی مطهری که معتقد است، مسائل مطروحه در رباعیات با رسالات فسلفی خیام در تناقض است. استاد معتقدند خیام در رسالاتش پاسخهای رسمی و نسبتا قابل قبولی به سوالات داده اما این پاسخگویی در حد مخاطب بوده است و برای شخص خیام قانع کننده نبوده پس وسوسههای ذهنی او در رباعیات منعکس شده است.
بخش دوم: خیام میان حقیقت و افسانه
همانگونه که دیگر شخصیتهای مهم تاریخی و ادبی ما در هالهای از افسانه قرار گرفتهاند، خیام نیز از این قاعده مستثنی نیست. استاد در این بخش افسانهها را مطرح کرده، چند و چون آن را بررسی و تحلیل میکند. عمده این افسانهها مبتنی بر ارتباط شخصیتهای بزرگ است. افسانهها خیام را در ارتباط یا شخصیتهایی چون ابوسعید ابوالخیر، عینالقضاه، محمد غزالی، ناصر خسرو و حسن صباح میداند که ارتباط خیام با بعضی از آنها به کلی غیرممکن و بعضی از آنان ممکن است؛ دلایل هر دو دسته کاملا در این بخش بررسی شده است.
بخش سوم: با فیلسوفان و متکلمان اسلامی
در این بخش عقاید و نظرات در حوزه فلسفه و کلام عصر خیام بررسی شده است. نویسنده معتقد است خیام ضمن آنکه با همه مکاتب عصر آشنایی داشته در دایره ارادت هیچ کدام درنیامده حتی بر فسلفه، که مشغله اصلی ذهنی اوست، انتقادها دارد.
بخش چهارم: گذری بر رسائل خیام
در این بخش ده رساله به خیام منتسب میشود. نویسنده ضمن بررسی رسالات و نظرات منعکس شده در آنها در پی آن است تا نشان دهد که خیام ریاضیدان و فیلسوف مشایی صاحب رسالات میتواند سراینده رباعیات معدود مسلم در نارسایی اندیشه و معلومات بشری و حیرت در مسائل مرگ و زندگی و شکوه از جهل مقلدان و کینهورزی معاندان بوده باشد.
بخش پنجم: آیین فلسفیان در متون قرن ششم
توصیفی است از عقاید فلسفیان در قرن ششم برآمده از تبلیسالابلیس ابن جوزی
بخش ششم: از رسالات خیامی تا رباعیات
نویسنده در این بخش نیز با معرفی ابعاد علمی شخصیت خیام، معتقد است پاسخهای موجود در رسالات او را قانع نکرده است. از طرفی دیگر این رسالات در سالهای جوانی خیام نوشته شده اما رباعیات مربوط به تمامی عمر اوست. نظر نویسنده بر آن است که با ملاحظه دقیق منبع تروشات ذهنی رسالات و رباعیات را یکی میتوان دید.
بخش هفتم: رباعیات خیام میان فلسفه و کلام
همانگونه که در قبل گفته شد شخصیت خیام در هالهای از افسانه قرار دارد. پوشاندن چهره حقیقی او موجب شده در سالهای پس از خیام به مقتضای زمانه هر لحظه لباسی نو بر او بپوشانند؛ صوفی، اباحهگر یا مسائل دیگر. نویسنده سعی دارد تا چهره واقعی خیام را در این بخش نشان دهد.
بخش هشتم: نقد خارجی و داخلی رباعیات منسوب به خیام
ابتدا نظر نویسنده در مورد مهمترین و معتبرترین مجموعههای چاپ شدهی رباعیات خیام بیان میشود. آثار فروغی، همایی، گلپینارلی، اسماعیل یکانی، هدایت و علی دشتی بررسی میشوند و زوایای پنهان کار آنها نشان داده میشود. نویسنده روش فروغی و هدایت و دشتی را درست نمیداند و حتی قدر مشترک منتخبات آنها را نیز رباعیات اصیل خیام نمیداند. در ادامه نقد خارجی (بررسی موضوعات ادبی با تکیه بر نسخهشناسی و سبک شخصی خیام) و نقد داخلی( بررسی رباعیات بر اساس شخصیت و روحیات خیام) انجام میپذیرد.
بخش نهم: بررسی منابع و گزیده رباعیات
در این بخش اسنادی که رباعیات خیام در آنها آمده بررسی شده و در آخر نیز گزیدهای از رباعیات موجود در این اسناد به چاپ رسیده است.
دکتر حسین معصومی همدانی
در ابتدا باید بگویم رسم است که افراد در مجالس میگویند «در حال درس پس دادن هستم» و بیشتر هدفشان تعارفکردن است اما من واقعا در محضر استاد ذکاوتی قراگزلو درس پس میدهم نه در آنچه که مستقیما خواهم گفت. من همیشه به استادان غیررسمیام خیلی بدهکار بودهام تا استادان رسمی. چون استاد رسمی هفتهای دو ساعت درس میدهد و شما مستمع او هستید اما من و آقای ذکاوتی قراگزلو حدود سی، چهل سال و در هفته بیست ساعت با هم بحث کردهایم، دعوا کردهایم و چیزهایی که از ایشان یاد گرفتهام را نمیتوانم به زبان بیاورم. بزرگترین چیزی که از ایشان یاد گرفتهام این است که فریفته ظواهر نشوم و این چیزی نیست که بتوان در یک کلاس یک ساعته به کسی انتقال داد.
امروز بیشتر میخواهم در اینباره صحبت کنم که مسئله خیام از کجا پیدا شده است و دلایل فرهنگی و تاریخی آن چیست؟ چون وقتی ما به گذشته خود نگاه میکنیم، مجموعه رباعیاتی را حد و اصالت آنها هم مشخص نیست در دست داریم و تأثیر زیادی در شعر فارسی و فکر ایرانی داشتهاند اما در عین حال بحث درباره سراینده این رباعیات اصلا مشخص نبوده است. در یک دوران کوتاه در قرنهای ششم و هفتم هجری است که شخصی به نام عمر خیام مورد بحث قرار میگیرد و تقریبا این بحث همانجا هم متوقف میشود تا در قرن بیستم میلادی از سر گرفته میشود.

مسئله وارداتی
در واقع میتوان گفت مسئله خیام به عنوان سراینده رباعیات و نه مسئله خود رباعیات یک مسئله وارداتی است؛ وارداتی به این معنی که بعد از ترجمه انگلیسی «فیتس جرالد» و اقبال زیادی که به این ترجمه میشود و در ادامه ترجمههای دیگری که از رباعیات خیام صورت میگیرد و جالب اینکه قالب این ترجمهها از روی ترجمه فیتس جرالد است و در بسیاری از زبانها ترجمه رباعیات خیام نه از فارسی که از ترجمه انگلیسی فیتس جرالد است، اقبال ویژهای که بهخصوص در نیمه دوم قرن نوزدهم به این شاعر میشود و بعد کمکم شخصیت عمر خیام نیشابوری به عنوان سراینده این رباعیات و اینکه این شخصیت فیلسوف، ریاضیدان و منجم بوده و اینکه چگونه اینها میتوانند در کنار هم قرار بگیرند، به یک مسئله تبدیل میشود.
در پاسخ به این سوال که چرا این موضوع به یک مسئله تبدیل میشود، باید به محیط اجتماعی و فرهنگی که ترجمه انگلیسی فیتس جرالد در آن انجام شد، توجه کرد. ترجمه جرالد مربوط به اواسط قرن نوزدهم است یعنی در دورانی که ادبیات اروپایی جنبش رمانتیک خیلی جان دارد و شاید یکی از بزرگترین محصولات این جنبش هم به خصوص در ادبیات انگلیسی و فرانسوی و آلمانی در این دوره تولید شده است.
شاعر نفرینشده
یکی از تصوراتی که رمانتیکها یا لااقل بخشی از آنها – مثلا رمانتیکهای اولیه آلمانی این تصور را نداشتند- اما بسیاری از رمانتیکهای انگلیسی و فرانسوی و حتی پسارمانتیکهای فرانسوی داشتند، تصور شاعر به عنوان موجودی بود که در فرانسه به آن «شاعر نفرینشده» میگویند؛ شاعری که نه با جامعه و نه با نظام آفرینش سازگار نیست و موجود تکی محسوب میشود که احیانا الهاماتی از یک جایی به او میشود و مردم هم قدر او را نمیدانند و قدرش شناخته نمیشود و معمولا هم در غربت و عسرت و سختی زندگی میکند و در این سختی از دنیا میرود و همیشه از جهان خودش جلوتر است.
تا جایی که ما از زندگی جرالد میدانیم، این شاعر از این تصور دور نبوده است اگرچه در زبان انگلیسی شاعر خیلی مهمی نیست اما سعی میکرده که به این راه برود. ترجمهای که از رباعیات عرضه کرده و هنوز هم بحث است که بعضی از این ترجمهها، ترجمه کدام رباعی است چون هیچ رباعی در هزار رباعی که به خیام نسبت داده میشود، هیچ رباعی پیدا نمیشود که این ترجمه فیتس جرالد از آن باشد. در واقع میتوان گفت جرالد مظهر چیزی است که در ادبیات به آن «سوءتفاهم خلاق» میگویند. یعنی شما آدمی را بد برداشت کنید اما بر اساس این برداشت بد کار خلاقانه خوبی انجام دهید. به معنای دیگر ترجمه انگلیسی جرالد از رباعیات خیام بیشتر از آنکه به ادبیات فارسی تعلق داشته باشد به ادبیات انگلیسی تعلق دارد و بسیاری از ترجمههایی که از روی ترجمه جرالد انجام شده با همین مسئله مواجه هستند.

خیام و هدایت
این چهره از خیام به خصوص در کشور ما و حتی در بسیاری از کشورهای خاورمیانه- چون آنها هم تا حدودی از این طریق با خیام آشنا شدند- باز به یک نیاز ادبی- اجتماعی جواب میداد که شاید بهترین نمونه آن در صادق هدایت پیدا کنیم؛ یعنی هدایت در میان بزرگان ادبیات ما نزدیکترین شخصیت به تصوری باشد که خودش از خودش و جامعه از خودش داشته است و زندگی شخصی، اجتماعی و سرنوشتش نزدیکترین تصور رمانتیک از هنرمند باشد؛ یعنی موجودی که جامعه آن را نمیشناسد، با ارزشهای جامعه سازگاری ندارد و با همه چیز ناسازگار است و سرانجام بدی هم پیدا میکند. به همین دلیل است که هدایت در آن خیامی که شاید برای اولینبار توسط ادبیات اروپایی با آن آشنا شده است، آدمی پیدا میکند که همسخن خوبی با اوست و اگر بیانصافی نباشد حتی میتوان گفت بلندگوی خوبی برای حرفهای خودش است. همانطور که در پیام کافکا گفتند این پیام هدایت و نه پیام کافکاست. باز در واقع میتوان گفت این نوع تلقی نوعی از سوءتفاهم خلاق است یعنی این تصویری که اگر نگوییم بسیار تحریفشده، بسیار تعبیرشده است به هدایت مجال میدهد کار آفرینشگری هنری خودش را انجام دهد و بیش از آنکه در شناسایی خیام به ما کمک کند، به شناخت هدایت کمک میکند.
جنبههای مغفول
در دورانی که چهره خیام به این صورت مطرح میشد در وهله اول به عنوان سراینده رباعیات که البته همزمان با کوششهایی برای اینکه این رباعیات تنقیح شوند تا مشخص شود کدام یک از این رباعیات و چه تعداد از آنها میتواند متعلق به خیام باشد و چه تعداد از آنها میتواند متعلق به قرن ششم باشد و چه تعداد از آنها این قابلیت را ندارد، این تصویر اشخاص به خصوص کسانی که چنین تصوری از خیام را به عنوان یک نمونه قدیمی از شاعر نفرینشده میشناختند، وادار کرد به دنبال این باشند که چنین رفتاری با او میشد یا نه و اتفاقا شواهدی هم پیدا کردند یعنی آنچه از خیام در متون قدیم آمده در این دوران غربالگری و روی برخی جنبهها خیلی خیلی تاکید شد و جنبههایی از نظر دور ماند و اتفاقا یکی از محاسن کتاب آقای ذکاوتی قراگزلو در کنار محاسن دیگری که دارد توجه به جنبههای مغفول شخصیت خیام است. میتوان گفت جنبههایی از شخصیت خیام که خیلی به آن توجه شد همه به یک دوره زمانی مشخصی تعلق دارد یعنی همه شواهدی که تائید میکرد که خیام چهره مطرود و عاصی از همه نظام فکری و دینی و مانند این بوده، از دو، سه منبع گرفته شده و نویسندگان همه این منابع به یک تیپ اجتماعی تعلق دارند و همه منابع به یک دوره زمانی مربوط میشوند.
خیام و زمخشری
در توضیح این نکته باید گفت درباره خیام برخلاف خیلی از بزرگان ما که اطلاعات معاصر درباره آنها کم است، اطلاعات نسبتا زیادی در دست است اما خیلی از این اطلاعات ایدهئولوژیک محسوب میشود یعنی انگار این اطلاعات از یکسری صافیها گذاشته تا به ما رسیده است. اولین چیزهایی که ما درست داریم گواهیهایی است که معاصران خیام در اختیار قرار دادهاند و نکته مشترک در میان همه آنها احترام بسیاری زیادی است که خیام در میان مردم زمان خود داشته است. یکی از قدیمیترین منابعی که درباره خیام صحبت میکند رساله کوچکی از زمخشری؛ ادیب و متکلم است که در آن در دیدار خود با خیام در خوارزم صحبت میکند. در این رساله که زندهیاد فروزانفر آن را معرفی کرد، زمخشری تلاش میکند همه حریفانش را بکوبد تا ثابت کند که خودش آدم مهمی است و یکی از گواهیهایی که برای این ادعا میآورد این است که خیام از من خیلی تعریف کرد و در جلسهای گفت نظم و ترتیبی که در درس زمخشری دیدهام در هیچ کجا ندیدهام برای زمخشری که مدعی بود، مهم بود که خیام از او تعریف کند.
خیام و سنایی
یکی دیگر از افرادی که از خیام با تکریم یاد میکند و طوری از او تعریف میکند که ثابت کند خیام انسان محترمی بوده، سنایی است. در میان نامههای سنایی نامهای وجود دارد که به خیام نوشته شده است. گویا در سفری که سنایی داشته دچار مشکل میشود و به غلامش اتهامی زده میشود که دامن سنایی را هم گرفته بود. همان زمان سنایی نامهای به خیام مینویسد و میگوید: «زمانی که حضرت رسول (ص) به رسالت مبعوث شدند نزد خدا شکوه کردند که من نگرانم و به او خطاب شده که ما تو را از طریق عمر خطاب (خلیفه دوم) یاری میدهیم. همانطور که خداوند شرع را با عمر یاری داد، حکمت را هم با تو یاری داد. تو عمر دومی پس بلند شو و مانند عمر افرادی که مزاحم من شدهاند را تنبیه کن». این نشان میدهد که عمر خیام در زمان خودش شخص مهم و محترمی بوده است.
گواهی دیگری که وجود دارد و قبلا در یک مقاله انگلیسی آورده شده از شخصی به نام «بدیع اسطرلابی» است که در بغداد زندگی میکرده است. او میگوید من دستگاهی ساخته بودم و وقتی خیام به بغداد آمد این دستگاه را به او نشان دادم و خیام از آن خوشش آمد و گفت: « اگر زمان داشتم این دستگاه را تحلیل میکردم اما افسوس که پا به رکابم و باید به شهرم برگردم. بعدها هم نزد دو نفر یعنی «ابوالبرکات بغدادی» فیلسوف معروف و «ابن تلمیذ» فیلسوف و طبیب از من تعریف کرده بود و گفته بود چیزی که من نزد این جوان دیدم از کهنسالان هم توقع نداشتم». پس اسطرلابی تعریف خیام از خودش را خیلی مهم میداند.
پس خیام انسان محترم و مورد توجه مردم زمان خودش بوده است. لقب حجتالحق هم که در رساله اسطرلابی آمده قبلا فقط به ابنسینا داده شده بود و معاصر با خیام کسی این لقب را نگرفت. بعد از آن هم فقط یک نفر این لقب را دریافت کرد.
خیام و خاقانی
خاقانی هم در شعری که ظاهرا برای عمویش سروده میگوید: «هم عقل تو را گوید ای عمر عثمان/ هم عمر خطابی و هم عمر خیام». یعنی خاقانی که فرد سنیمذهبی بوده معتقد است مقامی که عمر خطاب در شرع داشته و مقامی که عمر خیام در علم و حکمت داشته، عموی من هم دارد. پس عمر خیام انسان مورد ستایشی بوده و موجود درماندهای که در مینیاتورها از عمر خیام نشان داده میشود، حقیقت ندارد و معاصران خیام بسیار از او صحبت کردهاند.
کمی که جلوتر بیاییم به اولین افرادی میرسیم که احتمالا چهل، پنجاه سال بعد از مرگ خیام چون ما زمان دقیق مرگ خیام را نمیدانیم و فقط دلایلی وجود دارد که شاید قبل از سال ۵۱۵ هجری فوت کرده و احتمالا سال ۴۴۰ متولد شده است. اخیرا در رساله خطی که درباره مربعهای وفقی پیدا شده و نویسنده که این کتاب را در سال ۵۱۷ نوشته تنها برای دو نفر عبارت «رحمه الله» استفاده کرده که «عبدالرحمن خازنی» و عمر خیام هستند. پس احتمالا زمان مرگ خیام همان سالها بوده است.
اولین زندگینامهای که از خیام در دست داریم چیزی است که بیهقی در کتاب «تاریخ حکمای اسلام» آورده است و به دلایلی بخشهایی از آن موثق است و بخشهایی از آن حالت تدافعی دارد و انگار میخواهد اتهاماتی را از خیام رفع کند. منبع دومی که به صورت زندگینامه از خیام در دست داریم نوشتهای است که در کتاب «تاریخ الحکما» نوشته جمالالدین قفطی آمده است. تاریخالحکما در حدود ۶۳۸ هجری یعنی ۱۲۰ سال پس از مرگ خیام نوشته شده و زندگینامهای که از خیام نوشته دو خصوصیت دارد: اگر نوشته نجمالدین رازی در کتاب «مرصادالعباد» کنار بگذاریم، این زندگینامه اولین نوشتهای است که در آن به خیام حمله میشود در عین عباراتی که به نظر ستایشآمیز میآیند.
خیام و قفطی
در حدود سال ۱۹۳۰ «مینورسکی» خاورشناس روسی بعدا انگلیسی در نامهای به محمد قزوینی نوشته است: «این متن احتمالا از قفطی نیست و از عماد اصفهانی است». اصفهانی نویسنده کتاب «خریده القصر» است که زندگینامه شاعران عربیسرا محسوب میشود و بخشی از آن درباره شاعران عربیسرای خراسان است چون همانطور که میدانید در ایران تاریخی عده زیادی به عربی شعر میگفتند و در آنجا زندگینامهای از خیام وجود دارد که بسیار کوتاه است اما در همان قسمت کوتاه اول و آخر زندگینامه را از قفطی میخواند و وسط کلا از قفطی نیست. به دلایلی احتمال میدهم زندگینامهای که قفطی آورده از عماد اصفهانی باشد یا هر دو از یک منبع قدیمیتر استفاده کرده باشند. اگر این حدس درست باشد، موضوع متفاوت میشود چون قفطی اصلا ایران را نمیشناخته و در شام و مصر زندگی میکرده است. او در کتابش بر خلاف کتاب بیهقی که پر از زندگینامههای فیلسوفان و علمایی است که در مرکز ایران فعلی و در شرق ایران در خراسان بزرگ زندگی میکردند، هیچ زندگینامهای از شاعران ایرانی به جز دو، سه نفر نیست که یکی از آنها خیام است. حالا چرا او از بین تمام این شاعران، زندگینامه خیام را آن هم بدون اشاره به جزئیات و عینا همان چند بیتی که عماد اصفهانی را آورده نقل میکند، معلوم نیست. ضمن اینکه قفطی اصفهانی را میشناخته و زندگینامه چند نفر دیگر را هم از کتاب اصفهانی نقل کرده است. کتاب اصفهانی در سال ۵۷۰ هجری نوشته شده یعنی فقط پنجاه، شصت سال بعد از مرگ خیام نه ۱۲۰ سال و این نشان میدهد در محیط ایران آن روز واکنشهایی نسبت به شعر خیام وجود داشته است.
ظهیرالدین بیهقی مطلقا درباره شعر خیام صحبت نمیکند با اینکه خودش میگوید: «من در کودکی خیام را دیدهام و از من هم تعریف کرده است» و روی این تعریف هم حساب میکند اما از خیام شعری نقل نمیکند. در نوشته مشترک قفطی و اصفهانی مقداری شعر عربی نقل میشود که در مایه رباعیاتی که از خیام میشناسیم، نیستند و شعرهای متعارفی محسوب میشوند. جالب این است که متن قفطی که کاملتر از متن اصفهانی است اینطور شروع میشود که «خیام امام خراسان بود». درباره واژه امام باید بگویم خیلیها خواستهاند بگویند خیام خیلی مذهبی بوده اما امام در آن زمان معنای مذهبی نداشته است. حتی ابوالبرکات بغدادی و ابن تلمیذ که اولی یهودی بوده و دومی مسیحی هم که قبلا نامشان را بردم لقب امام گرفتهاند. قفطی نوشته: «خیام فلسفه یونانیان را درس میداد و از مردم برای تطهیر جسم و روح به شناخت خدا دعوت میکرد». خب اینکه چیز بدی نیست. بعد نوشته: «عدهای از صوفیه زمان ما به حقیقت شعر خیام پی نبردند و این شعرها را در مجالسشان میخواندند غافل از اینکه هر کدام از بیتها مار گزندهای برای شریعت است». این همان بخشی است که معاصران که ما میخواهند خیام را به عنوان یک چهره ضددین مطرح کنند، زیاد به آن استناد میکنند. جالب اینکه در این نوشته از اهلیت خیام، محل تحصیل و آثار خیام هیچ اطلاعاتی وجود ندارد. ابتدا به نظر میرسد در حال ستایش خیام است در حالی که تدریس علم یونانیان در آن زمان قبیح بوده است. بعد میگوید: «خیام به عراق آمد و به حج رفت و در عراق هم آدمهایی مثل خودش به دیدنش رفتند و بعد که به شهر خودش بازگشت به مسجد رفت اما مردم به نیات پلید او پی برده بودند». آیا آدمی با جایگاه اجتماعی خیام نیاز دارد از روی ریا به مسجد برود؟
نکته مهم در این است که نویسنده این متن به صوفیه زمان خودش اخطار میدهد که فکر نکنید شعرهای خیام شعرهای دینی نیست که به درد شما بخورد و شعرهای ضددینی محسوب میشود. چرا صوفیه؟ چون رایجترین شعرهایی که در جمع صوفیه مورد استفاده قرار میگرفته رباعی و دوبیتی بوده است و این بعد از خیام است. برای مثال در قرن نهم صوفی فلسفی مشربی کتابی به نام «الاختاب القطبیه» نوشته که به یک شعر خیام با ذکر نام و به یک شعر او بدون ذکر نام برای بیان یک مطلب صوفیانه استشهاد شده است. که آن هم معلوم نیست چرا؟ چون شما وقتی مجالس صوفیها را میخوانید که غالبا نثر است و در میانه به شعر تبدیل میشود، خیلی وقتها شعرها ربطی هم به موضوع ندارد؛ برای مثال یک رباعی عاشقانه درباره یک مسئله عرفانی مطرح میشود و باید توسط گوینده توجیه شود. در واقع موجوداتی که قفطی از خواندن اشعار خیام بر حذر میدارد، صوفیه است. متن دوم که اثبات میکند خیام منفور دستگاه دولتی، مذهبی یا هر دستگاه دیگری است، متن «نجمالدین رازی» است که در کتاب «مرصادالعباد» آمده است و حدود ۶۱۸ هجری یعنی حدود یک قرن بعد از مرگ خیام نوشته شده است. در این متن تصور اولیه این است که به خیام حمله میشود در حالیکه نویسنده در اصل به فلاسفه و موجوداتی که در ردیف فیلسوفان مانند دهریون و طبیعیون قرار میدهد، حمله میکند و میگوید از جمله اینها که به هوش و زیرکی معروف بود این رباعی را گفته که «دارنده چو ترکیب طبایع آراست/ از بهر چه اوفکنده ست در کم و کاست». جالب اینکه کمی قبل از این متن، اولین جایی این رباعی در آن آمده رساله کوچکی از فخر رازی است و این رباعی را تعبیر و تفسیر میکند و اصلا نمیگوید خیام آدم بدی است بلکه میگوید خیام این موضوع را در این رباعی اینطوری مطرح کرده و اولین جایی هم هست که رباعی با اسم شاعر آمده است.
تصور تعدیلشده از خیام
این تمام مصالحی است که در واقع در دست داشتیم تا تصوری از خیام در فضای فرهنگی خودمان بسازیم که با آن شاعر نفرینشده فرنگی جور دربیاید. خب این در کتابهای مختلف، متفاوت است و این امتیاز بزرگ کتاب آقای ذکاوتی قراگزلو است که سعی کرده این تصور را تعدیل کند و بیش از اینکه خیام را به عنوان یکی از شاعران معاصر ما مطرح کند، او را با یکی از معاصران معاصر خودش و در فضای فکری و کلامی قرن ششم مطرح بکند. یکی دیگر نکات متون خوارشناسانه این است که معتقدند کشورهای شرقی در یک برهوت فکری تحت استیلای افکار پوسیده بودند و گاهی نابغهای مانند خیام پیدا میشد.
یکی دیگر از افرادی که به خیام تعریض کرده عطار است اما وقتی شعر عطار در «الهینامه» را با نوشته نجمالدین رازی، قفطی و عماد اصفهانی مقایسه میکنید، متوجه میشوید که در پشت شعر عطار یک همدلی وجود دارد؛ همدلی به این معنی که عطار در ابتدا شعرهایی با مضمونهای خیامی میگوید و حرفش این است که فلاسفه جوابی برای این حرفها ندارند. عطار در این شعر میگوید آدمی که میتوانست غیبیگویی کند و بگوید در قبر هر کسی چه میگذرد «یک بزرگی امتحانش کرد، خوردش/ به خاک عمر خیام بردش» و گفت حالا بگو ببینم در این قبر چه میگذرد و او هم گفت «جوابش داد آن پیر گرامی/ که این مردی بود در ناتمامی». یعنی خیام در زمان خودش مرد بزرگی بوده اما اساسا فلاسفه انسانهای ناتمامی هستند و نمیتوانند به نتایجی که ما عرفا رسیدهایم، برسند.
شناخت واقعی از خیام
پس مضامین خیامی چیز جدیدی در ادبیات فارسی نیستند و شاعرانی مانند فردوسی، رودکی، عطار و بعدها در حافظ و مانند این شعر زیاد دارند. این تصویر از خیام به عنوان یک شاعر بیمانند که هیچ قرینهای نداشته، بیش از آنکه با واقعیات تاریخی بسازد به یک نیاز فکری جماعتی از روشنفکران اروپایی و جماعتی از روشنفکران ایرانی جواب میدهد. از قرن هشتم به بعد دیگر موضوع چنین جنگی نیست و انگار این جنگ فقط مربوط به قرن ششم است. به نظر من از قرن پنجم به بعد اولا فلسفه ابنسینایی و حتی غیرابنسینایی در محیطهایی از ایران به شدت گسترش پیدا میکند و در میان افرادی مانند متکلمین و صوفیان نفوذ میکند که تا آن زمان نسبت به این مسائل بیگانه بودهاند و این دوره لااقل برای برخی صوفیه هشداری بود اینکه آدمی مانند خیام به عنوان چهره بارز فلسفه شناخته میشده است. بیهقی میگوید: «خیام در فلسفه ابنسینا بود». معلوم است که شهرت خیام بیشتر از آثاری است که از او مانده است. یعنی در واقع آماج خوبی برای فلسفه بوده از سوی عدهای از صوفیه که معرف همه صوفیه هم نبودهاند. این دعوا در آن زمان فراموش شده تا زمانی ما خواستهایم بگوییم خیام چه جور آدمی بوده و حالا چند ایراد هم پیدا کردهایم. به همین دلیل صحبتهای رازی درباره فلاسفه را تعبیر به حمله به خیام میکنیم. البته خب به نظر میآید نوشتهشدن کتابهایی مانند کتاب آقای ذکاوتی قراگزلو از جنبههای علمی بررسی فلسفه خیام و نوع ادبی رباعی تا حدودی ما را به شناخت خیام آنطور که در زمان خودش را او را میشناختند، منجر میشود.