رقصیدن با خورشید
*حافظ میرآفتابی
*هنرمند
تردیدی ندارم، تردیدی ندارم که جهان تجسمی یک هنرمند نابغه، یک جان شیفته، یک انسان جان افزا را از دست داد. سعید خضایی، رفیق شفیقم، همدل مهربانم مردی از تبار دلشدگان هنر بود …
هر بار که با هم در کوچه پس کوچههای سرزمین عجایب خیال همراه میشدیم او با دستهای رنگینش و همان انگشتان «تیستو» وارش ! دیوارهای کاهگلی را آرام نوازش میکرد و ناگهان دیوارها به پالتهای بزرگ لبریز از رنگ تبدیل میشدند … او با دلدادگی، با رنگهای آغشته به بوی کاهگل باران خورده، نقاشی میکرد و من بارها و بارها دیدم که که چگونه از هیجان آفریدن «عالمی و آدمی دیگر» «رقصکنان به خلوتگاه خورشید» میرسید !
اما ….اما … آنقدر دلباخته تلالو آفتاب شد که دیگر به جهان تاریک ما برنگشت …