روزگاری که با «آ رضا بیابانی» گذشت

0

*محمدحسن شایانی

*پیشکسوت تئاتر

هفت سین نیمه تمام است ولی با خیال تو تمامش کردم

توسن سرکش اوهام و خیال دور می‌شد که لجامش کردم

باید باد مسموم ایام را می‌فهماندیم در فصل زایش بهاری گورش را گم کند و نیز به سرما که درختان تنومند را می‌سوزاند. و مرگ را حالی می‌کردیم این چه کاری است که عزیز ما. رضا، آقارضا، آقا رضای بیابانی، این دبیر فرهیخته، همیشه کت و شلوار پوش را با آن چهره اسطوره‌ای که بیشتر به تندیس‌های تراشیده میدان سن پیتر رم شباهت ناگزیر داشت، بی وقت از ما و خانواده‌اش ربودی. مردی که خلاصه خودش بود. با دردی که دردمندانه تحملش می‌کرد و دم نمی‌زد.

بیشتر او را جلوی یکی از سینماهای شهر / کمتر تاج / می‌دیدم. به قول دیروزی‌ها که امروزی‌تر از امروزی‌ها هستند، خوره فیلم و سینما بود و گاه فیلمی را ۵ تا ۶ بار می‌دید و درباره زوایای پنهان آن صحبت می‌کرد. فامیلی دوری با هم داشتیم و هر دو شیفته طنز  مرحومه  تاج ملوک خانم هدایتی مادر حسن آقای هدایتی شوهر اکرم خانم بیابانی. زن ظاهرا کم‌سواد و بی‌سوادی که با چند جمله ساده عارف و عامی را به فکر فرو می‌برد و با سوادها را بر این گمان که / مبادا ما راه را به غلط پیموده ایم / کم کمک و خرده خرده به کشف یکدیگر نائل آمدیم و فهمیدیم که همه‌ای وجود ندارد و هنرمند جماعت ، / هر کو به کارش عشق می ورزد/ . از بنا و مسکر و نویسنده گرفته تا مکانیک از یک جنس هستند  در کالبد‌های گونه گونه و با نام‌های متفاوت.

من و رضا و داریوش و دیگر دوستان با علائق مشترک راهی متفاوت از دیگر همپالگی‌های خود می‌پیمودیم و به انحاء مختلف مورد استهزا واقع می‌شدیم چراکه زندگی هنری تاوان سختی دارد و به ناچار باید می‌پرداختی. هنر. فرش یک‌تکه‌ای بود که رویش زندگی می‌کردیم. با شروع دهه پنجاه رفاقت دبیرستانی به رفاقت هنری کشیده شد و رضا عرصه هنر موسیقی را از آن خود کرد. عصرها که ۷-۸ نفری جمع می‌شدیم قهوه‌خانه سر پل آرضا صحبت درباره آخرین فیلم، رمان،  کاست فلان خواننده گرمای جنگ و جدل هنری، به آتش سوزی مهیب شور مدعی بودن و من بهتر و بیشتر از تو می‌فهمم و . . کشیده می‌شد. در این میان قهوه‌چی هم بیکار نمی‌ماند و با خلق، الساعه موضوعی / کفش‌های احمد آقا مبارک، امروز تولد عباس نفری و …./ در حالی که احمد دو سال بود کفش مورد نظر را می‌پوشید و این سومین تولد مرحوم نفری در عرض سال بود/ قهوه‌خانه را به حساب احمد و عباس و . . به چای شیرین دعوت می‌کرد و پول توجیبی محدود بچه‌ها را به چالش می‌کشید.

با گذر زمان؛ این مخوف‌ترین دشمن آدمی مجلس وعظ و گفتگو به قهوه‌خانه عمو حاجعلی در دامنه کوه شمالی دره مرادبیگ کشیده می‌شد. قهوه‌چی توانمندی که بر خلاف آن دیگری مشتری را به چای شیرین نمی‌بست تا جیب خود را پر کند از طنزی قوی و هوشمندانه برخوردار بود. مردی که آخر تکه پرانی و‌ نگاه‌های حجمی عبید زاکانی بود. بی‌آن‌که خود بداند. با صراحت کلام و ضرب المثل‌های مناسب / سانچو پانزائ رمان دن کیشوت / گاه در یک سطر قصه‌ای می‌نوشت و حس تحسین همه را بر می انگیخت.  در راه ۷-۸ کیلومتری بازگشت به خانه دیگر از ادبیات و هنر خبری نبود. چراکه عمو حاجعلی آنقدر خوراک برای ما تدارک دیده بود که با بحث در حاشیه حرف‌هایش خودمان را مشغول می‌کردیم.

آقا رضا جزء افرادی بود که جمع آوری و تعمیم موسیقی را با یک گرام تپاز شروع کرد. می‌توان او را مدعی اول این حرفه دانست. همه صفحات T4 و صفحه قیری‌های آن زمان را به‌رغم فشار مالی تهیه و آرشیو می‌کرد و آن‌ها را در کاست چاپ و به فروش می‌رساند. تقریبا هر آن‌چه درباره موسیقی چاپ و نشر می‌شد یک یا چند نسخه اش در آرشیو رضا وجود داشت. بعدها دست به تعمیم و گسترش کارش گرفت و با ابتیاع  مغازه‌ای به موفقیت نسبی رسید. چه شد مغازه را بست؟ نمی‌دانم. تخصص دیگر رضا نگارش فیلمنامه با کمک و همکاری عباس شیخ بابائی و دیگر دوستان بود و در این مورد کارهایی برای صدا و سیما نوشت که اکثرأ به مرحله تولید رسیدند.

به هر حال رضا رفت و ما نیز از پی او روانه می‌شویم .. آن‌چه مهم است قصه‌ای‌ است که از خود جا می‌گذاریم. قصه آدم‌های خوب و بد. قصه را ما می‌نویسیم اما قضاوت به عهده دیگران است. به غیر از موسیقی در هنر داستان و رمان و نقد ادبی هم دستی داشت. تحلیل‌هایش از رمان‌های مطرح زبانزد خاص و عام بود. در آنالیز اسکلت داستان نمونه بود و الگویی برای افرادی که تازه پا به این عرصه گذاشته بودند. در هنر نمایش‌نویسی هم اگر خودش را باور می‌کرد حرف‌های زیادی برای گفتن داشت.

آن‌چه که بیش از هر چیز برای من به عنوان یک دوست خانوادگی جالب و قابل ستایش بود وابستگی عاطفی خانواده بیابانی بود. طوری که به ندرت می‌توان مشابه آن را در دیگران یافت. خواهرها با همه توان از رضا و خانواده‌اش حمایت می‌کردند. رضا نیز به نوبه خود به همان نحو عمل می‌کرد. هر گاه مشکلی برای یکی از اعضای خانواده پیش می آمد چون ید واحده عمل می‌کردند و بدون رنگ و ریا به خدمت هم در می‌آمدند. در آخر رضا بیابانی هم چون من و تو و او و شما و دیگران مجموعه‌ای از معایب و محاسن بود. باور دارم محاسنش بیشتر از معایبش بود و حالا که او به قول مارکز به سوی چمنزارهای آخرین مرگ خود رفته بر ماست که با رعایت قانون کپی رایت، میراث هنری و ادبی او را پاس بداریم و یادش را گرامی بداریم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.