سرودهای دزد دریائی غمگین

0

سرودهای دزد دریائی غمگین

محمد حسن شایانی

بی‌وقت بود. اکبر زنگ زد. لحنش خویشتندار بود و هراسان. یقینأ قصد دعوت مرا به یک مهمانی نداشت. خبر داری …؟ فلانی از درخت گردو افتاده و… فلانی قصد سفر به امریکا را دارد… بوی سدر و کافور را که شنیدم، تردیدم نسبت به ناخوشی خبر شکست. وقتی خبر مرگ جعفر را داد، ناخواسته حرف  َ«پ» معروف همدانی‌ها بر زبانم آمد و در ادامه علت را پرسیدم: چرا؟ اما عمو مگر مرگ چون و چرا دارد! اگر برای ما زمان خطی و ممتد است، برای مرگ دَوَرانی است. می‌گردد و می‌چرخد و با لبخندی دلنشین، کسی را بر می‌گزیند که باورش سخت است و انتظارش نمی‌رود. صف هنرمندان راستین روزبه‌روز شور می‌رود. چرا که دم دست ترین باغچه‌ای است که مرگ دسته گلش را می‌چیند و با دهن کجی به خانواده از دست رفته تقدیم می‌کند.

«دیدی عزیزتان را شکار کردم»

با فاصله زمانی نه چندان طولانی عباس و عباس و رضا و ایرج  و … از ساقه چیده شدند و نوبت به جعفر رسید که گمان می‌برد پیمانه‌اش خالی است و شتر معروف خانه‌اش را بلد نیست.

وقتی از اکبر علت را پرسیدم، گفت: «با احساس شکم درد شدید به بیمارستان می‌رود، ریه‌اش آب آورده بود و …» همین را گفت و سکوتش مرور خاطرات مشترک بود. در جا میخ شدم. همین چند روز پیش بود که او را در حین خروج از دادسرا دیدم. کیف مشکی معروفش در دست و پرونده‌ای زیر بغل. فشن همیشگی‌اش. جلدی سوار ماشین شد و رفت. در کارش مهارت عجیبی داشت و بیشتر به سر پرونده‌هائی می‌رفت که کمتر وکیلی حاضر به قبول آنها بود. چه کسی باور می‌کرد این وکیل خوش تیپ و کار بلد که این‌گونه ایستاده راه می‌رود و در گزینش پرونده‌ها  تبحر بالائی دارد به صف مردگان سال درآید؟

چند ماه پیش هم در یک محفل ادبی درباره شعر و زبان فارسی گَپ زدیم و این که یونسکو زبان فارسی را یکی از پنج زبان رو به گسترش در جهان معرفی کرده و از ده شاعر بزرگ تاریخ پنج نفر آنها ایرانی هستند، گو این پنج نفر بعدی هم هم‌وطن هستند. از این بحت به‌شدت استقبال کرد و یکی از سرودهایش را برای جمع خواند که مقبول واقع شد.

اولین بار در دهه هفتاد از روایاتی که دوستانش از او نقل می‌کردند تصویر کمرنگی از جعفر در ذهنم نقش بست. درس می‌خواند، شعر می‌گفت، نمایش می‌نوشت و کار می‌کرد. با ممارست بیشتر وقتی نگاتیو را توی دوای ظهور خواباندم جعفر جامه بزرگ در برابرم نقش بست.

یک‌بار مجموعه شعر «سرودهای دزد دریائی غمگین» کیومرث منشی زاده را به‌دستم داد و گفت می‌شناسیش؟ با نقل قولی از احمد شاملو  که منشی زاده را یکی از امیدهای شعر نو می‌دانست، شناختم را اثباط کردم. مدت‌ها حضوری و تلفنی درباره این شاعر صحبت کردیم و گاه کارمان به جنگ و جدل کشیده شد. این نقطه اشتراک تأثیر مثبتی روی رابطه ما گذاشت. گفت: دوست دارم مجموعه‌ای با این سبک و سیاق بسرایم. دزد دریائی دو. که ممکن نشد. آدمی بود خودساخته که از کسی کمک نگرفت. نه مرغ تخم طلائی در خانه داشت و نه مال و منالی که از خزانه غیب رسیده باشد. فعل خواستن را با همه وجود صرف کرد و برنامه از پیش تعیین شده‌اش را به نقطه دلخواه رساند. جعفر هم مثل همه آدم‌ها صفات خوب و بد را یک‌جا داشت. همه اشتباه می کنیم و گاه این اشتباه ویرانگر و گاه در چرخه زمان به یک امتیاز مثبت تبدیل می‌شود. در یک کلام رفقایش حق دارند سینه خود را جلو بدهند و بگویند: «من رفیق جعفر بودم. جعفر جامه بزرگ.»

یاد و خاطرش گرامی باد

۳/۸/ ۱۴۰۳

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.