*مریم رازانی
*نویسنده
هیچ وقت نمیدانی کی هوش و حواسش متوجه تست و کی درگیری ذهنی دارد، یا چه معادلات یا نامعادلاتی فکر او را به خود مشغول کرده. در هر حالت، پرسش تو را – اگر داشته باشی و بپرسی- ، بیپاسخ نمیگذارد. بستگی به تو دارد که طرح کنی، به چالش بگیری، یا از سر بیحوصلگی از آن بگذری. همیشه فکر میکنی تو را به عنوان خانواده، همشهری و هموطن، فراموش کرده، اما در بزنگاهها میبینی چه اندازه برای تو زیسته وبه زبان نیاورده است. بهتر از خودت تو را میشناسد. آنقدر دربارهات میداند و اندیشیده که میتواند کتابها دربارهات بنویسد اما این کار را نمیکند چون با مفهومی به نام امانتداری پیمان بسته که تو را ازآسیب نگاهِ آن چه بیگانهاش مینامی و نمیدانی گسترهاش تا کجاست، در امان بدارد. قصههای زیادی بلد است. خوب، بد، نگران کننده. چه تلخ و چه شیرین، همه حقیقت محض. ناچیزترین و نادیدنیترین قطره از دریای جهل و جعل و دروغ، او را، و به تبعِ او، تو را خواهد کشت. این استعداد را دارد که انتخابهای خوبت را از میان صدها انتخابی که داری بیرون بکشد، انتخاب کند و پای تحققش بایستد. برای همین از تو انتقاد میکند. بد هم انتقاد میکند- اگرچه آزردگی ات را نمیخواهد-. بسیار کم به او فکر کردهای و بسیار کمتر، از او حرف زدهای اما نرنجیده. شاید گاهی جملهای نظیرِ «هیچکس، هیچ کسی را نشناخت»، از او شنیده باشی اما به فکرت هم نرسیده باشد که از ناشناخته ماندنِ «خودش» حرف میزند.
اگر وقت میداشت و زندگینامهاش را می نوشت… نسبش به عصر تمدن و اختراع خط و کتابت میرسد. از آن زمان، پاسدار آزادی بوده. یک قلم دارد و یک یا چند صفحه کاغذ که روزنامهاش مینامیم. نزدیک به بیست فیلم در جهان آزاد راجع به حرفه او و خطراتی که وی را تهدید میکند، ساخته شده که در آن، شجاعت، نکتهسنجی، دید انتقادی، امانتداری، رازداری، صبور و پیگیر بودن، هنر ِراستی آزمایی و بسیاری خصوصیاتِ دیگرِ او به تصویر کشیده شده. از «توماس جفرسون» که به اعتراف خودش آزاد اندیشی را از تمدن باستانی ایران آموخته بوده، نقل است: «وجود روزنامهها بدون دولت، بهتر از وجود دولت بدون روزنامههاست». اینکه جای چنین حرفه بینهایت حساسی در تولیدات هنریِ جهان سوم خالی است و از چشم سینماگران مغفول مانده، جای ابهام دارد. مگر خبرنگار در این گونه جوامع تهدید نمیشود، تندرستی از دست نمیدهد، و در شرایط حاد با زندان و مرگ روبرو نمیشود؟ مگر در سقوط هواپیما جان نباختهاست؟ مگر دچار بیماریهایی که کمترینش درد گردن و دست، و ضعف بینایی است، نشده؟ مگر در هنگام پیری و به اصطلاح بازنشستگی،- اگر داشته باشد- مشکلات گوارشی، افسردگی، کسالت، خواب آلودگی و فراموشی- که همه ناشی از حرفه دشوار او بوده- از پرونده پزشکیاش سر برنیاورده؟ میتوان دهها مورد، از جمله خودی و غیرخودی بودن، اختفای جرم، دریافت رانت و مانند این را که در حوزه این حرفه اتفاق افتاده، کنار هم گذاشت و به تبعِ آن، یک حکم کلی درباره او هم صادر کرد. اما کدام طیف اجتماعی را به صرف وجود برخی عناصر ناباب در میان آنان محکوم کرده و از دایره قضاوت بیرون راندهایم؟ تشخیص سره از ناسره استعداد ذاتی انسان است. مشکل اصلی گسستگی است. چرا با بیتفاوتی و تسلیم، به دستگاههای دولتی اجازه میدهیم روزنامهها را سانسور کنند و خبرنگاران را تحت پیگرد قرار دهند اما وقتی حق پرده برداشتن از ابتذال بی حد و مرزی که به ویژه توسط فضای مجازی بر سرمان هموار شده و حق پاک کردن فضای خبری از آلودگی – که همانا انتشار آزاد اطلاعات است- ، را از خبرنگاران میگیرند، به دفاع برنمیخیزیم؟ آیا غرق شدن در گردابِ دانستنی نماهای بی ارزش و فرعی سرنوشتی نیست که سرمایهداری برایمان رقم زده تا با کمترین هزینه – که از جیب خودمان هم پرداخت میشود و میگیرند -، مفهومی به نام انسان و حقوق انسانی را از ذهنمان بزدایند؟ چرا خبرنگاران مان در هنگام دفاع از سرمایههای طبیعی، میراث فرهنگی، افشای تخلفات اداری، انعکاس تظلم خواهیِ اقشار محروم، افشای سرقتهای ادبی و هنری، و ریشهیابیِ قتلها و جنایات، آنقدر تنها میمانند که به آسانی به محاکمهشان میکشند و قلم از دستشان میستانند؟ چرا کمتر شاعر، نویسنده، مصلح اجتماعی، فعال فرهنگی و استاد دانشگاهی را سراغ داریم که در هنگامه ی دعوا بر سر حقوق مردم، پشت سر روزنامه، هفتهنامه یا خبرنگاری بایستند که به این مهم پرداخته است؟ این بی اعتمادیها از کجا میآیند و از چه ناشی شدهاند؟ یادمان نیست فسادهای اقتصادی و سیاسی از زمانی شروع شد که روزنامههای آزاد تعطیل شدند و به محاق رفتند؟ خیلی پرسشها هست که باید از خودمان بپرسیم. مثلا چرا یک ماهنامه، هفتهنامه یا مجله درگذشتهای نه چندان دور، چیزی از آنچه که باید در دانشگاهها آموزش داده میشد، کم نداشت؟، چگونه اعتماد به قلم یک نویسنده و یا مترجم صفهایی چنان خاطره انگیز را در مقابل انتشاراتیها و کتابفروشیها میآراست؟ و چرا حالا وزن روزنامه و کاربردش در برق انداختن شیشههای منازل و ادارات، بیشتر از مطالبشان اهمیت پیدا کرده است؟
اختلاس، دست درازی به منابع طبیعی، آتشسوزیهای عمدی، سِمَّت های اعطایی، تبعیض جنسیتی، تحقیر زنان در مراکز دولتی و شوراها، فقر، تورم، اجارهنشینی، پشتبامهای استیجاری، بسته شدن کارخانجات و کارگاههای کوچک، توزیع بی حد و حصر اجناس بنجل وارداتی، احتکار دارو، بیتوجهی به نیازهای حیاتی مردم از جمله رایگان شدن درمان و آموزش، انتشار تولیدات فرهنگیِ سبُک و ناسنجیده و بسیاری مسائل دیگر که در این مقال نمیگنجد، از جمله موضوعاتی هستند که یک خبرنگار یا روزنامهنگار، آزاد است به آن ورود، وآن را نقد کند. با حمایت و اعتماد به خبرنگاران مستقل، در این مجاهدت بزرگ یاری رسان شان باشیم.