نام ذکاوتی قراگزلو با آثار او ماندگار خواهد شد

نام ذکاوتی قراگزلو با آثار او ماندگار خواهد شد

بزرگداشت زنده‌یاد علیرضا ذکاوتی قراگزلو در مجتمع آوینی همدان

نجوا کندری

عصر روز سه‌شنبه ۷ خردادماه ۱۴۰۴، مراسم بزرگداشتی به یاد زنده‌یاد علیرضا ذکاوتی قراگزلو، نویسنده، مترجم و پژوهشگر همدانی که ۲۰ فروردین‌ماه امسال پس از طی یک دوره بیماری درگذشت، در مجتمع شهید آوینی همدان برگزار شد. در این نشست، دکتر حسین معصومی همدانی، دوست دیرین مرحوم ذکاوتی قراگزلو درباره برخی از وجوه شخصیتی این دین‌پژوه نام‌آشنای کشوری سخن گفت.

ذکاوتی بیش از آن است که در بیان بگنجد

دکتر معصومی همدانی سخنان خود در مراسم بزرگداشت را این‌گونه آغاز کرد: «آمدنم به این سالن، خاطره‌ای را در من زنده کرد که حرف‌زدن را برایم دشوار می‌کند. آن هم این است که به یادم آمد یک روز دیگر مرحوم ذکاوتی در اینجا راجع به بنده لطف کردند و مطالبی گفتند که من بسیار کمتر از آنی هستم که ایشان می‌گفتند و من یقین دارم هر چه درباره ذکاوتی بگویم ذکاوتی بسیار بیشتر از این بود که در بیان من بگنجد. به‌هرحال دنیا این است و کاری نمی‌شود کرد. همه رفتنی هستیم؛ زودتر یا دیرتر. ولی آدم دلش می‌خواهد بعضی آدم‌ها تا وقتی خودش زنده هستند، آن‌ها هم زنده باشند. اما این هم توقع بی‌جایی است.»

ذکاوتی نخستین معلم خود را خانمی روستایی می‌دانست

وی در بخش ابتدایی سخنانش درباره تمایل یادگیری این نویسنده همدانی از انسان‌های معمولی صحبت کرد: «من نمی‌خواهم راجع به آثار مرحوم ذکاوتی یا درباره مقام علمی ایشان حرف بزنم. در یکی دو باری که بعد از فوت ذکاوتی از ایشان حرف زدم، بیشتر به‌عنوان یک دوست از او حرف زدم. همان‌طور که قبلا هم گفتم، حدود ۶۰ سال با ایشان دوستی و نزدیک ۶۵-۶۶ سال آشنایی با ایشان داشتم. مرحوم ذکاوتی شاعر، نویسنده، مترجم و متفکر بود. ولی همه اینها در واقع نشان می‌داد که او به چه جماعت‌هایی از مردم تعلق دارد. یک وجهش جزو مترجمان، یک جنبه دیگرش جزو محققان و جنبه کمتر شناخته‌شده‌اش جزو شاعران بود. ولی همه اینها به قول فلاسفه قدیم، یک مصداق خاص، یک امر جزئی را که شخص آقای ذکاوتی بود، بیان نمی‌کنند. چون آدم‌هایی هستند که ممکن است همه این خصوصیات را داشته باشند و آدم‌های دیگری باشند.

یک صفاتی در مرحوم ذکاوتی بود که در کمتر شخصی که جزو این طایفه از مردم؛ یعنی جزو اهل‌قلم و اهل فکر باشند، پیدا می‌شد. شما کمتر کسی را می‌بینید که اولین معلم خودش را یک خانم روستائی بداند که در خانه آن‌ها زندگی می‌کرده و از نزدیکانشان بوده است یا از عمه خودش به‌عنوان یکی از کسانی که در پرورش شخصیتش تاثیر داشته، یاد کند. یک وجهی که در ذکاوتی بود و معمولا در اهل علم کمتر هست، این است که خیلی دوست داشت از آدم‌های معمولی هم چیزی یاد بگیرد؛ نه فقط از کسانی که عنوان استادی و عالمی داشتند.»

شاعری، وجه ناشناخته ذکاوتی قراگزلو

معصومی همدانی در ادامه با اشاره به وجه هنری مرحوم ذکاوتی به سابقه شعرگویی او در دوران جوانی‌اش اشاره کرد: «تمایل او به یادگیری از آدم‌های معمولی و دقتش در زندگی، رفتار و سخنان آدم‌های بسیاری که به اقتضای کارش می‌دید، (چون همان‌طور که می‌دانید ایشان سال‌ها در اداره آمار اقتصادی بانک مرکزی کار می‌کرد و با انواع اصناف مردم کار داشت. کارش هم این بود که بپرسد دخل‌وخرج آنها چگونه است، چطور زندگی می‌کنند، از کجا می‌آورند، چه می‌خورند و چه می‌پوشند. چیزهایی که معمولا کسانی که برچسب اهل علم به آن‌ها زده می‌شود، تحمل یک‌بار آن هم به‌زحمت دارند و می‌گویند این چه کاری است که ما انجام دهیم. ولی ذکاوتی از این چیزها یاد می‌گرفت.) بیشتر به این دلیل بود که وجه اصلی شخصیت ذکاوتی، وجه هنری او بود و سایر وجوه کاری‌اش تا حدودی با وجه هنری ایشان ارتباط پیدا می‌کرد.

ذکاوتی فعالیت خود را از اواخر دهه ۳۰ با شاعری شروع کرد. من خاطرم هست ایشان هنوز دانش آموز سال‌های دوم و سوم دبیرستان بود، در بعضی از مناسبت‌ها و اعیاد مذهبی، قصایدی می‌گفت و برای پدر من می‌فرستاد که آن‌ها را در خانه میخواندیم. قصایدی بود که در عالم خودش، به‌خصوص اگر در نظر بگیریم که یک نوجوان ۱۵-۱۶ ساله این قصاید را گفته، نشانه ظهور یک شاعر بسیار ممتازی بود.»

شعرهای ذکاوتی بر خوانده‌های او استوار بود

وی سپس به بیان ویژگی شعرهای ذکاوتی و دلیل رهاکردن شاعری توسط او پرداخت: «شخصیت شعری بسیار قوی‌ای در این شعرها دیده می‌شد و این که این شعرها بر خوانده‌های بسیار زیادی استوار بود. می‌دانید که شما نمی‌توانید قصیده بگویید، مگر اینکه بسیار قصیده خوانده باشید. این خاصیت شعر قدیم است. غزل نمی‌توانید بگویید، مگر اینکه بسیار غزل خوانده باشید. ایشان در سن بسیار پایین، در آن زمانه‌ای که چندان کتاب هم پیدا نمی‌شد و به‌خصوص برای ایشان تحصیل بسیاری از کتاب‌ها دشوار بود، بسیاری از این کتاب‌ها را خوانده بود. بعدا شعرش بسیار پخته‌تر شد. کم‌کم در سال‌های ۴۳-۴۴ می‌توان گفت که به سرودن شعر به‌اصطلاح نیمایی یا شعر نو روی آورد و بعد از شاید ۳-۴ سال، اگر اشتباه نکنم، شعر گفتن را به‌کلی رها کرد. به‌کلی که می‌گویم، ممکن بود گاهی به‌عنوان شوخی یا به مناسبتی، یک دوبیتی بگوید، ولی دیگر آن شعری که مدتی بزرگ‌ترین مشغله‌اش بود، واقعا رها کرد.

این کاری است که تنها کسی می‌تواند انجام دهد که به شعر به‌عنوان یک امر بسیار جدی که با همه جوانب وجودش سروکار دارد، می‌تواند انجام دهد. آدمی که برایش شعر گفتن چیزی مثل شطرنج‌بازی کردن یا فوتبال‌بازی کردن باشد، یعنی مجموعه‌ای از مهارت‌ها باشد که کسبش هم چندان سخت نیست، می‌تواند تا آخر عمرش غزل، قصیده یا حتی شعر نو بگوید و مصداق آن حرف نظامی عروضی باشد که: هیچ زر ضایع‌تر از آن نبود که به شاعر پیر دهند؛ شاعر پیر بشود.

اما کسی که واقعا می‌داند شعر گفتن، بخصوص شعر گفتن در ایران با گذشته شعری و سنت‌های شعری که دارد، یعنی چه و چه معنایی دارد، واقعا انگار ذکاوتی ترجیح داد که شعر نگوید. شاید یکی از بهترین شعرهایی که در زندگی‌اش گفت، همین شعر نگفتنش بود. یعنی تشخیص این که شعر گفتن بسیار کار دشواری است. شعری که از وجود آدم حرف بزند، نه از خوانده‌هایش؛ و تقلید دیگران نباشد. به‌هرحال من امیدوارم روزی شعرهای ایشان چاپ بشود و معلوم شود که در آن فضا، این شعرها چه اهمیتی داشته است.»

آزاداندیشی در عین تقید عمیق مذهبی

حسین معصومی همدانی در بخش دیگری از صحبت‌های خود درباره ارتباط بین وجوه شخصیتی زنده‌یاد ذکاوتی قراگزلو و فعالیت‌های او در حوزه‌های مختلف سخن گفت: «این روحیه هنری همیشه همراهش بود و اینکه هر کاری که می‌کرد انگار یک جنبه‌اش به‌نوعی به خودش مربوط می‌شد. مثلا اگر ایشان سراغ «ابوحیان توحیدی» می‌رفت، فقط از یک دید خنثایی نبود. مثل یک محققی نبود که فقط چون دانشگاه گفته راجع به آن آدم تحقیق کن، حیان توحیدی رو انتخاب کند. نه! یک شباهت‌هایی بین سرگذشت خودش و ابوحیان می‌دید که حتی در نوشته‌هایش هم ظاهر است.

آدم‌های بسیاری در ایران راجع به خیام حرف زدند و معمولا بسیاری از این آدم‌ها، خیام را شخصیتی یک وجهی دانستند. یعنی یک عده سعی کردند بگویند خیام فقط یک عارف بوده و تمام اشعارش مطالب عرفانی است، منتها با لباس مبدل. عده‌ای هم خواستند بگویند که خیام، زندیق، بی‌دین و عرق‌خور بوده و اگر هم چیزی خلاف این در آثارش دیده می‌شود، اینها مال متعلق به دیگران است؛ به‌هرحال آن شعرهایی که به خیام نسبت داده می‌شود که جای حرف در آن بسیار است. ما شعرهایی از خیام داریم که بسیاری از آن‌ها محتمل تعبیرهایی است که چندان لااقل به ظواهر شرع نمی‌خورد. از طرف دیگر، زندگی خیام را داریم که دامادش حکایت می‌کند که خیام آخر عمرش دو رکعت نماز خواند و گفت خدایا من آن‌چنان که باید سعی کردم تو را بشناسم و با گفتن این حرف‌ها از دنیا رفت.

این دو وجه یعنی یک نوع آزاداندیشی در عین یک نوع تقید عمیق مذهبی، در شخص ذکاوتی هم دیده می‌شد. یعنی مذهبی بودنش که اصلا تظاهر به آن نمی‌کرد، ولی همیشه همراهش بود؛ راه را برایش نمی‌بست که دنبال سوالاتی برود که یک مذهبی سطحی اصلا به خودش جرئت نمی‌دهد چنین سوالاتی را مطرح کند و زبان خود را گاز می‌گیرد. ذکاوتی با شهامت و با شجاعت دنبال این مسائل می‌رفت و فقط کسانی که ایشان را از نزدیک می‌شناسند، می‌دانند که چقدر عمیقا به معنای دقیق کلمه مذهبی و متشرع بود. ولی نه از این موضوع استفاده می‌کرد، در دورانی که استفاده از این چیزها خیلی مرسوم است و نه این نوع روحیه و منش، راه را بر او می‌بست که فکرش را یک جایی متوقف کند و بگوید من دیگر از اینجا نمی‌توانم جلوتر بروم و استغفار کند.»

جنبه‌های مختلف شخصیتی ذکاوتی قراگزلو

وی درباره جنبه‌های مختلف شخصیتی ذکاوتی قراگزلو افزود: «در واقع آدم‌های بزرگ بیشتر با تعارض‌های شخصیتی‌شان شناخته می‌شوند. آدم‌های یک‌رویه، آدم‌هایی که شخصیتشان فقط یک وجه دارد، می‌توانند یک کار معینی را خوب انجام بدهند. ولی آدم‌هایی که دائم با جنبه‌های مختلفی از هستی درگیر باشند و به اینها در کنار هم بپردازند، بسیار کم پیدا می‌شوند. برتراند راسل نقل می‌کند که یک‌بار وقتی ویتگنشتاین، فیلسوف معروف که هنوز این‌قدر معروف نبود پیشش آمد، راسل به ویتگنشتاین می‌گوید ویتگنشتاین به چه فکر می‌کنی؟ داری به منطق فکر می‌کنی یا به گناهانت؟ پاسخ می‌دهد به هر دو.

این فکرکردن درآن‌واحد به مسائلی که به نظر می‌آید به قلمروهای مختلفی از شخصیت آدم تعلق دارند، از اختصاصات شخصیتی مرحوم ذکاوتی بود. در انتخاب‌های ایشان، انتخاب موضوعاتی که به آن می‌پرداخت و کتاب‌هایی که ترجمه می‌کرد، این وجوه را می‌توان دید. همان وجوه عمیقا مذهبی بودنش در رفتارش هم متجلی بود. اهل مداهنه نبود. اهل تملق و اهل جاه‌طلبی، حتی جاه‌طلبی علمی، مطلقا نبود. من قبلا هم گفتم، اگر یکی دو نفر مثل بنده ایشان را تشویق نمی‌کردند، شاید هیچ‌وقت چیزی چاپ نمی‌کرد؛ همچنان که بخشی از آثارش را هیچ‌وقت چاپ نکرد.»

انسان‌هایی همچون ذکاوتی را باید دید؛ تنها خواندن کافی نیست

معصومی همدانی در بخش دیگری از صحبت‌هایش به نوع ارتباط بین علیرضا ذکاوتی قراگزلو با پدر خود (ملاعلی معصومی همدانی، معروف به آقای آخوند) اشاره کرد: «این نوع انسان‌ها را باید دید، فقط با خواندن کافی نیست. همین ظهر از تهران که آمدم، یک‌دفعه حس کردم هر بار که من به همدان می‌آمدم، اولین کاری که بعد از خوردن ناهار می‌کردم، این بود که به خانه آقای تلفن می‌زدم ببینم ایشان هست یا نیست که معمولا بود. می‌رفتم پیش ایشان و در واقع به‌نوعی بازدید پس می‌دادم. مرحوم ابوی من، آقای آخوند، بسیاری از روزها واقعا منتظر آمدن آقای ذکاوتی بود. من می‌توانم بگویم که مرحوم ذکاوتی چند سال در حق مرحوم آقای آخوند فرزندی کرد. برای این که ایشان، یکی از بچه‌هایش را از دست داده بود. من که پسر بزرگش بودم، اینجا نبودم و ایشان جای من را پر می‌کرد. واقعا جای ما را پر می‌کرد و بسیار بهتر از ما این کار را می‌کرد. چون در دیدارهای ایشان نه بحث سیاسی بود، نه بحث دنیا بود، فقط صحبت علمی بود.

دو آدمی که به علم علاقه داشته و با هم هم‌زبانی داشتند. هم‌زبانی‌ای که مرحوم پدر من حتی با بسیاری از شاگردان نزدیک و بلندمرتبه خودش هم نداشت. چون آن وسعت نظر و آن وسعت مطالعه را نداشتند. اگر فقه می‌دانستند، فلسفه نمی‌دانستند. اگر فلسفه می‌دانستند، ادبیات نمی‌دانستند. این جلسات هفته‌ای دو سه روز واقعا یک بخش لاینفکی از زندگی مرحوم آقای آخوند شده بود و خانواده ما باید همیشه از این بابت از مرحوم ذکاوتی که خودش هم جزو خانواده ما بود، ممنون باشد که زندگی را در آن سال‌های سختِ بعد از داغدیدگی، برای مرحوم پدر ما آسان‌تر کرد.»

نام ذکاوتی قراگزلو با آثار او ماندگار خواهد شد

دکتر حسین معصومی همدانی صحبت‌های خود را با تاکید بر ماندگاری نام زنده‌یاد ذکاوتی قراگزلو و خواندن شعری از او به پایان رساند: «من می‌توانم تا فردا صبح صحبت کنم. من در زندگی‌ام همیشه آدم‌هایی را دیدم که همیشه حسرت می‌خورم چرا باید اسم امثال بنده در کتاب‌ها بیاید؛ ولی اسم این آدم‌ها نیاید. برای اینکه آدم‌هایی بودند که واقعا انسان بودند و خیلی خوشحالم که آدمی مثل ذکاوتی جزو آن معدود کسانی بود که شایسته بود فقط به‌خاطر صفات شخصی‌اش شناخته بشود. ولی چون افراد کسی را به‌خاطر صفات شخصی او به یاد نمی‌آورند، خوشبختانه آثاری که ایشان تولید کرد، نامش را تا هنگامی که علاقه‌مندان به این مطالب هستند که امیدواریم همیشه باشند، زنده نگه خواهند داشت. دوستان و شاگردان ایشان از این بابت به‌هرحال باید سپاسگزار باشند.

این شعری که مرحوم ذکاوتی در آخر صحبتش (در ویدئوی پخش شده) خواند، غزلی از دوره جوانی بود، فکر کنم سال ۴۲-۴۳ بود. من شعر نویی از ایشان می‌خوانم. همدانی هایی که همدان ۴۰ سال پیش را که طبیعت در دسترس بود، یادشان بیاید، می‌توانند تصور کنند که این شعر در چه حال‌وهوایی سروده شده است. این شعر نیمایی است و آرزویی در آن بیان شده که دیگر الان می‌توان گفت محقق شده است:

شوکت جامد این کوه

نفس جاری این آب

بهت این بیشه عریان

گرمی زنده این خورشید

همه در خلسه جاویدی، گویی خواب رویای ابد می‌بینند.

من کی‌ام؟

یک تن رخوت‌زده مسحور

غرق آرامش نابی که صدای نفس خود را هم می‌شنود.

خالی از خواهش‌ها

جز شهوت مرموزی که همین لحظه، همین‌جا، بشوم سنگی بر این سنگ

و فنا را به بقا و بشر را به خدا پیوندم

من کی‌ام؟

جز لحظه هشیاری

در خلسه جاوید»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *