همدان و همداننامه
محمدحسن شهیدی همدانی
زندگی بدون تعلق خاطر، مانند تابلوی نقاشیای میماند که زمینه نداشته باشد، در چنین تابلویی همه چیز معلق است. هر چه که آن تابلو استادانهتر ترسیم شده باشد، یا کار استاد بزرگی باشد، باز هم احساسی را برنمیانگیزد. به یک عکس شش در چهار که برای الصاق به مدرکی یا برای ارائه به ادارهای گرفتهاید نگاه کنید، زمینهای ندارد، پردهای سیاه در پشت، خشک و بیروح است. اما تصویری که در پشت، دشت و باغ و کوهی دارد، ما را به کجاها که نمیبرد.
مردم همدان در جایی زندگانی میکنند که به طور طبیعی، زمان و زمین، تاریخ و فرهنگ، دشت و کوه و بیابان، خیابان و کوچه، کوی و محله، همه دست به دست هم دادهاند و زمینهای فراهم میکنند که همدانی در هر کجا که بایستد، همه این مظاهر، پشت سرش هستند، همدانی درهر کجای همدان قدم بزند، تاریخی کهن، در زمینه تصویر به او یادآوری میکند که: نرم و آهسته بر این خاک قدم بگذار اینجا جای پای بزرگانیست که همه اکنون پشتیبان تواَند. قدر همدانی بودنت را بدان.
من در اینجا نمیخواهم پس زمینه تاریخی همدان را خیلی به عقب ببرم یا از کسانی یاد کنم که بسیار مشهورند. من خود از عامهام و از فراموش شدگان. بنابراین خوب است از زمانها و مکانها و کسانی یاد کنم که به علت حجم بزرگ تاریخ پشت سر کمتر به یاد میآید.
آیا میدانید دَرجِزین عربی شده درگُزین یا دارا گُزین بوده است؟ من هر وقت به همدان میآیم به دارا گُزین که میرسیم، برای همراهانم توضیح میدهم که اینجا جایست که دارا پادشاه هخامنشی آن را گزیده بود و حالا برای خودش شهری شده و لیاقتش هم همین بوده است.
من به دارا گُزین فکر میکنم به آنچه که خواندهام به یاد میآورم، روستای دارا گزین جمعیت کمی داشته ولی در طول تاریخ پرورش دهنده شاعر و ادیب و حکیم و از همه مهمتر کارگزاران حکومتی بوده است.
دو نفر از نام آورترین وزرای ایلخانان و سلاجقه از همین روستا بودهاند، از همه مشهورتر، قوامالدین ناصر بن علی است، که پیوسته سلطان سَنجَر و مَلِکشاه را ترغیب به کشتن خلیفه و از میان برداشتن خلافت عباسی میکرد و عاقبت سر در این راه نهاد و به درخواست خلیفه و فرمان ملکشاه، به دار آویخته شد. من به مانی، پیامبر ایرانی فکر میکنم، که همدانی بود و جان بر سر اعتقاداتش نهاد. من همدانیاَم و نمیتوانم به آنچه عینالقضات میگفت فکر نکنم.
در راه آمدن به همدان تابلو بهرام آباد را میبینم و به همراهانم میگویم: بهرام آباد همان جایست که کاخ بهرام در آن قرار داشته و همان جاییست که بهرام گور، گورهایش را شکار میکرد و همان جاییست که سرانجام بهرام آرام گرفت. و به اینجا که میرسم ناگهان دشت پرگل و گیاه رزن در خاطرم پر از گور و گورخر و سوارانی که آنها را شکار میکردند، میشود.
بیایید باهم درهمدان قدم بزنیم، در میدان بزرگ، ساعتی بنشینیم، به درهای، به ورودیهای شش خیابان نگاه کنیم. پدرم میگفت: خانه ما، قبل از اینکه میدان را ایجاد کنند، در ضلع شمالی میدان بوده است، همان جا که همکنون راسته زغالیهاست. در میدان بزرگ خیلی چیزها بود که حالا نیست، استخر بزرگ پر آب، درختان پر بار و شیرین توت و مجسمه سوار بر اسبِ شاه. یاد دارم که وقتی میخواستند مجسمه را برپا کنند، میخواستند سَرِ اسب به سمت خیابان عباسآباد یعنی شریعتی و دُمش به سوی خیابان شورین یعنی شهداء باشد. جاهلهای خیابان شورین در جلو شهرداری اجتماع کردند و چاقو کشیدند که نمیشود پشت اسب به سوی ما باشد و برای مردم شورین و جولان پهن بریزد و سرانجام با وساطت سرهنگ رسایی، رئیس شهربانی وقت، سَرِ مجسمه را به سوی خیابان بوعلی و ته آن را به سوی خیابان اکباتان که منتهی به گورستان میشد و مُردگانش اعتراضی نداشتند، قرار دادند و باز به یاد دارم که همین مردم خیابان شورین بودند که در مرداد ۳۲ از چاپارخانه کامیون آورند و مجسمه شاه را پایین کشیدند.
هر وقت به آواز ویگن گوش میکنم او را در همدان مجسم میکنم که در حال خریدن گیتارش از یک مهاجر روسیست. راستی گیتار ویگن حالا کجاست؟
در همدان به کاروانسرای گلشن میروم جایی که صحن آن پر از گلهای اطلسی بود و سید قندی وقتی در دهه محرم در آنجا منبر میرفت، اول سخنش این بود که مجلس، مجلس حسین است و بوی عطر شهید به مشام میرسد و با این پیش درآمد در همان اولِ روضه، گریه را از مردم میگرفت.
شاید بازدید از سنگ شیر، همه را به دنیای باستان ببرد، که این شیر چگونه بر دروازه قرار داشته و از همدان حفاظت میکرده، ولی او خاطرهای دیگر را در من زنده میکند، یاد آقای اشرفی، شهردار پُر آوازه همدان میافتم که زمانی هر دو پایش را در یک کفش کرده بود که اِلا و بِلا شیر سنگی از آن محل دور افتاده باید به شهر بیاید و در وسط میدان بزرگ قرار بگیرد و چون شیر سنگین و وسیله مناسب برای حملش نبود منصرف شد. مردم برایش شعری درست کردند.
شش خیابان شهر ویرانست اَشرفی فکر شیر میدان است
یاد داروخانه اتحادیه و ابنسینا در اول خیابان عباسآباد بخیر، آنها انبار دارویی غرب کشور بودند.
یاد باد سینماهای الوند و تاج در دور میدان و سینماهای هما و لوکس در خیابان بوعلی، روزهای جمعه بلیتشان نصف قیمت بود، اگر از خیابان سنگ شیر یعنی تختی، کمی بالا برویم به مسجد میرزا تقی میرسیم. من در ظهرهای ماه رمضان سر راهِ رفتن به دبیرستان ابنسینا، در آنجا با اقتدا به پیش نمازی که قدی بلند و عمامهای مشکی داشت، نماز میخواندم و از پدرم شنیدم که این مسجد، محل وعظ و نماز جدم شیخ محمد تقی شهید است و به همین مناسبت مسجد میرزا تقی نامیده میشود.
همگان میدانند و مشهور است که در پیری قوت از زانو به چانه میآید و من نیز به همین بیماری مبتلایم که اِنقَدَر روده درازی کردم.
و سخن آخر اینکه میبینم همداننامه با همت آقای حسین زندی همیشه در صدد است که زمینه تاریخی و فرهنگی و اجتماعی را در همدان تقویت کند و با این تَعَلُقِ خاطرهاست که همه اینها هویت پیدا میکنند و هیچ کجا برایشان جایگزین همدان نمیشود، تا یادم نرفته یادی از بیمارستان روانی همدان بکنم که چِلخانه نامیده میشد و معروف بود و تنها بیمارستان رَوانی در غرب کشور بود و برای همین است که:
من چِلِ چِلخانهی هِمِدانَم.
پیروز باشید