آقا محراب

گفتگو با استاد «محراب شجاعی» معلم سوارکاری و اخلاق مکتب سوارکاری همدان

0

*احسان‌فکا

*نویسنده

«سید وحید برقعی» رئیس هیئت سوارکاری همدان بسیار جامع و کامل به معرفی آقا محراب، از پایه‌گذاران و پیشکسوتان سوارکاری همدان و مربی بسیاری از قهرمانان فعلی این رشته در ایران و ادای دین و ادب به ایشان پرداخته است.

گفتگوی پیش روی شما ناگفته‌هایی از مکتب سوارکاری همدان است؛ ورزشی که بی‌تردید از موفق‌ترین رشته‌های ورزشی است که در همدان سابقه‌ دیرینه دارد و در کشور بسیار پیشرو و زبان‌زد همگان است. این گفتگو به اهتمام «ایلیا محمدی» و کمک و یاری «مهدی صمدی» و دیگر دوستان باشگاه سوارکاری ایثار فعلی و مکارچی پیشین، آشیانه‌ عقاب قلمی و پیشکش می‌شود. باشد که مقبول افتد.

محراب‌علی شجاعی نوروز؛ مربی بی‌ادعای مکتب سوارکاری همدان

هنوز هم پس از چهل و یک سال از روزهایی که سواری را زیر نظر استاد «رستم نوروززاده» و استاد «محراب شجاعی نوروز» آغاز کردم، نمی‌توانم لطف این دو بزرگوار را فراموش کنم.

این از بخت همدان بود که بیش از چهل و سال پیش، دو دانش‌آموخته سوارکاری در محضر سرهنگ «سهراب خلوتی» با درایت مرحوم مهندس «مهدی مکارچی» برای آموزش نونهالان و نوجوانان همدانی در کنار مرحوم «هلاکوخان» در باشگاه سوارکاری همدان به تربیت سوارکار مشغول شوند و پس از انقلاب با دور اندیشی و حمایت رؤسای وقت هیئت سوارکاری باب فعالیت و حفظ ایشان باز ماند! و اما، یکی از شاهکارهای آموزش اسب توسط آقا محراب، تربیت «شاهین» اسب زیبا و با وقار به مالکیت مرحوم مهندس مهدی مکار‌چی بود.

به یاد دارم که این نریان کم‌نظیر، کوه کناری باشگاه را چهار نعل پایین آمد! پرش‌های زیبا و میدان‌داری این اسب، شاهین مکار‌چی و آقا محراب؛ اسبی که به بسیاری سواری آموخت و برای هنرجویان سواری و شاگردان آقای نوروز زاده و آقا محراب، پا در رکاب این اسب گذاشتن افتخاری بود و بسیاری اسب‌های دیگر!

و تربیت سه نسل از قهرمانان و افتخار آفرینان مکتب سوارکاری همدان زیر نظر این دو استاد را نمی‌توان چشم‌پوشی کرد!

اینان دو چیز را برای مکتب سوارکاری همدان به ودیعه گذاشته‌اند؛ ادب و باز هم ادب.

کمتر سوارکاری به یاد دارم که در باشگاه سوارکاری همدان زیر نظر این دو استاد سواری را فرا گرفته باشد و به مدارج ترقی و افتخار چه در ورزش و چه در زندگی اجتماعی نرسیده باشد! قدردان زحمات و تلاش‌تان بوده و خواهیم بود، سلامت و تندرست باشید.

و حالا گفتگوی سید وحید برقعی

از خودتان بگویید. این‌که متولد چه سالی هستید و چه شد که وارد دنیای اسب و سوارکاری شدید؟

من محراب‌علی شجاعی نوروز و متولد سال ۱۳۲۹ هستم و به محراب شجاعی معروفم. در بخش مهربان از شهرستان کبودراهنگ از توابع همدان به دنیا آمدم. تا هفده سالگی ساکن آن‌جا بودم. بعد از آن به تهران و مجموعه‌ ورزشی انقلاب فعلی که آن زمان باشگاه شاهنشاهی بود، رفتم. برادرم رستم نوروززاده قبل از من آن‌جا بود. ما دو تا برادر تنی هستیم که فامیلی‌مان فرق می‌کند. از باشگاه شاهنشاهی سابق شروع کردم و سال ۱۳۴۹ به سربازی رفتم. سال ۱۳۵۱ که از سربازی برگشتم به مدت دو سال کشاورزی کردم و از سال ۱۳۵۳ رفتم نزد مرحوم مهدی مکارچی رفتم. سال ۱۳۵۳ در حال ساخت اصطبل پایین بودند و آبان همان سال این اصطبل ساخته شد و به آن اسب بستند.

علاقه‌تان به اسب از کجا شروع شده بود؟ در مهربان و خانواده اسب داشتید؟

پدرجد من اسب داشت اما در زمان من نبود. عرض کردم که ما به عنوان کار و شغل وارد سوارکاری شدیم و در تهران حقوق‌بگیر بودیم. البته من در روستا چیزهایی بلد بودم اما به شکل کلاسیک نبود و محلی بود. آن زمان باشگاه ژاندارمری ونک بود و باشگاه شاهنشاهی سابق، بین ونک و صدا و سیمای فعلی بود. من رفتم خدمت جناب سرهنگ سهراب خلوتی و بعد که به همدان برگشتم مرحوم مکار‌چی من را نزد سرهنگ نشاطی فرستاد تا دوره ببینم و بعد از انقلاب هم خدمت ایشان بودم. باشگاه پیش از انقلاب دو بخش بود؛ فرح‌آباد که شده بود باشگاه جوانان، دومی هم اصطبل سلطنتی سابق بود که بعد از انقلاب شده بود باشگاه شهدا. این‌ها کنار هم بودند.

در دورانی که در تهران و اصطبل شاهنشاهی سابق بودید مسابقه هم می‌رفتید؟

در دوره‌ سرهنگ خلوتی مسابقه برای تعداد خاصی بود، مال همه نبود. درباری‌ها آن‌هایی بودند که مسابقه می‌دادند. از سوارکاران قدیم هم مرحوم علی‌رضایی بود. سوارکاران اکثرا بچه‌های وزیر، وزرا بودند. سوارکاری عمومی و برای مردم آزاد نبود. تعدادی اسب شخصی داشتند و تعدادی هم تحت آموزش سرهنگ بودند. ما همراهشان می‌رفتیم اما مسابقه نبود.

خب اگر موافق باشید برگردیم به باشگاه مکارچی.

در شروع کار اصطبل در باشگاه مرحوم مکارچی کلاس نبود. وی می‌خواست اسب‌ها کار و فعالیت کنند. من روزی چهار، پنج اسب سوار می‌شدم. بعدها یکی، دو کمکی هم برایمان آورد چون اسب‌ها زیاد بودند. در پایان کلاس هم می‌گذاشتیم. ساعتی سی تومن می‌گرفتیم (اشاره به مانژ) و همین جا کلاس می‌گذاشتیم. آن دوره فقط اینجا بود و همدان سواری کلاسیک نداشت. اصلا باشگاه دیگری نداشت.

اسب‌های اصطبل از کجا می‌آمدند؟

مرحوم مکارچی تعدادی اسب خریده بود و اسب عرب پرورش می‌داد. مجید غفاری اسب‌شناس بود، می‌رفت اطراف خوزستان، اسب‌های خوب را شناسایی می‌کرد و می‌خرید. هدف توسعه‌ اسب عرب بود. اسب کرد هم داشت اما بیشتر عرب بودند.

الان و بعد از این همه سال فعالیت در حوزه اسب کجا مشغول هستید؟

خیلی وقت است بازنشسته شده‌ام. در حال حاضر در باشگاه آقای بختیاری واقع در‌ جاده‌ تهران کار می‌کنم اما در رابطه با اسب دیگر فعالیت نمی‌کنم.

از شاگردانی که در این چند دهه تربیت کرده‌اید، بگویید.

از سری اول مهدی امیدمهر، دو برادر دوقلوی نیلی هم بودند. صادق فیاض، کریمی، محمدی و طالبیان. نسل بعدی شد مهدی و علیرضا بختیاری، مسعود برجیان که تا حد مسابقه با من بود. مسعود یزدی، علیرضا شمس، محمدرضا طراحیان، فرامرز باب‌الحوائجی، رضا بخشی، محمد هزاوه، سروش غروی و ایلیا محمدی. آخرین شاگرد من کیانا احمدی بود که مقداری با من کار کرد و بیشتر با رضا بخشی کار کرد. ناگفته نماند که بعد انقلاب برادرم هم به این‌جا آمد و با من همکار بود. او از من هم واردتر و دلسوزتر بود اما بنیان‌گذارش من بودم چون اوایل او تهران بودند و بعد از انقلاب به کرمانشاه منتقل شد چون باشگاه سوارکاری داشت اما بعد از این‌که اصطبل مکارچی به دست دولت افتاد، به این‌جا منتقل شد.

آن دوره به چه شیوه‌ای سواری می‌شد؟ شما با چه اصولی آموزش می‌دادید؟ من شنیدم که شما درساژ هم کار کردید.

کلمه‌ درساژ خیلی سنگین ایت، بنده شخصا بلد نیستم اما در سواری انجام می‌دهیم. همین‌دوره‌رو، نیم‌دوره رو، تکرار رو و این چیزهایی که در سواری هست از خانواده‌ درساژ محسوب می‌شود. منتهی درساژ اصلی را در همدان کسی بلد نیست. نه اسبش را دارد و نه وسیله‌اش را. می‌گویند باید با یک اسب هفت سال کار کرد تا معلوم شود این اسب درساژی می‌شود یا نه چه برسد به سوارش. درساژ موقع پرش انجام می‌شود. راست رفتنش، چپ رفتنش و دست عوض کردنش جز اصول درساژ است. ما در همدان هم سعی می‌کردیم اصول سواری کلاسیک را آموزش بدهیم.

خارج از اصول فنی، در آموزش چه چیزهایی برای شما اولویت داشت؟

آن موقع البته کل کشور این طور بود. موقع مسابقه باید کلاه داشتیم. اگر کلاه می‌افتاد خطا بود. کسی حق نداشت کلاهش را بندازد. در مسابقه جلوی هیئت داوران تعظیم و خودشان را معرفی می‌کردند اما الان دیگر این قوانین وجود ندارد. من از نظر لباس و پوشش خیلی حساس بودم. دو شاگرد بازاری داشتم که ظهرها می‌آمدند، سوار می‌شدند و من مجبورشان می‌کردم در گرما کت بپوشند. با آستین کوتاه نمی‌شد اسب‌سواری کرد چون زن و بچه‌ مردم به آن‌جا رفت و آمد می‌کردند و سرایدار خانواده داشت. من خیلی سخت‌گیر بودم. مربی‌های من هم چون ارتشی بودند مقررات را رعایت می‌کردند.

ادامه ‌دارد…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.