بار دیگر شهری که دوست می‌دارم

0

*مهدیس فدایی

این همان شهر است. همان شهری که از وقتی چشمانم را باز کرده‌ام، دیده‌ام همان شهری که تمام کودکی‌ام، تمام لحظه‌هایی که در کوچه پس‌ کوچه‌ها با دوست دوران کودکی‌ام دوچرخه بازی، قایم موشک، گرگم‌به هوا، اسکیت‌بازی، خاله‌بازی می‌کردم، تمام کودکی‌ام در همین شهر بود.

من روزبه‌روز بزرگ تر و بیشتر با جامعه آشنا می‌شدم، به خوبی به یاد دارم، اولین روزی که من و دوستم به تنهایی پا به بیرون گذاشتیم، فقط یازده‌سالمان بود. به نمایشگاه کتاب در نزدیکی ترمینال اتوبوس‌ها رفتیم و بعد از آن دیگر ترسی برای بیرون ماندن نداشتیم. برخلاف دختر‌هایی که از بیرون رفتن می‌ترسند، ما معتقد بودیم باید با ترسمان مقابله کنیم که بعدها نیاز به کسی نداشته باشیم.

دخترک کوچکی که با تخم‌مرغ شانسی آن‌قدر ذوق می‌کرد که انگار جایزه بانک را برده، حالا نوجوانی شده که تقریبا نصف بیشتر روزهایش در کنار مردم می‌گذرد، من هرجا که بخواهم بروم باید از خیابان‌ها گذر کنم. از خیابان‌هایی که روزی هزاران آدمی که هر کدام ممکن است از چیزی ناراحت یا خوشحال باشند باید بگذرم، آدم‌هایی که گاهی با لبخند و گاهی با اخم به ما نگاه می‌کنند، اما وقتی به زیبایی‌های شهرم می‌نگرم، احساس می‌کنم حتی اگر نیم ساعت پیاده در شهر بگردیم، ممکن نیست حالمان بد شود. شهر من چهار فصل است. وقتی از هر کوچه یا خیابانی که گذر می‌کنم در فصل‌های مختلف با زیبایی‌های مختلفی نیز مواجه می‌شوم. آب‌و‌هوایش در سه ماه سال خوب، اما زمستانی سرد دارد. البته همدان شهری کوهستانی و در زمستان ‌و پائیز بارش برف و باران بسیار است. اما چندسالی است که پائیز و زمستانی تابستانی دارد، شهرم مدتی است برای موضوع مهمی که در حال حاضر دغدغه تمام کشور است، شلوغ شده و من فکر می‌کنم امنیت شهر کمتر شده است .

اگر بگویم شهرم را خیلی دوست دارم، دروغ نگفته‌ام. هرچند از کودکی به شهرهای شمال علاقه بیشتری داشتم، اما با مرور زمان متوجه می‌شوم در کدام شهر و کدام کشور زندگی کردن مهم نیست. وقتی دوستانی در نزدیکی خودت داشته باشی که احساس تنهایی نکنی کافی است، هرکجای جهان که متولد بشویم، این آدم‌ها هستند که نقش بزرگی در زندگی ما‌ دارند.

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.