*احسان فکا
*نویسنده
پنجاه هزار تومان برگرداندند. شاگرد اول دانشگاه شده بودم. تخفیف شهریه دادند شد پنجاه هزار تومان چک بانکی. از هفت سالگی تا به امروز برای خرید هر چیزی ده درصدش را کم داشتم. پنجونیم بادی پنجاه و پنج تومان بود که کلی پول بود. زنگ زدم به مهتابصوفی سیاوش. به دروغ گفتم برای تسویه دانشگاه پنج تومان کم دارم. پنج تومان پانصد حالا بود. آن موقع کارت به کارت نبود. از شهرک امید رفت بانک نوبنیاد. حالا پنجاه و پنج داشتم. رفتم پاساژی که کنار سینما فلسطین همدان بود، تفنگ بادی میفروختند، پنج و نیم اسپانیایی را نشان کرده بودم. پنج و نیم اسپانیایی را خریدم. حالا هم فوقلیسانس داشتم هم تفنگ بادی، آرزوی کودکی را. قایمش کردم که پدر نبیند تا سر وقت بیارمش تهران. پنج تومان مهتاب صوفی سیاوش را هیچ وقت پس ندادم و هیچ وقت به رویم نزد.
یکی دو سالی با پنج و نیم خوش بودم. چند سالی است که زیر تخت در قنداق برزنتی طرح پلنگیاش خوابیده است. یک بسته ساچمه نو دارم. باید بروم تا تهش را بچکانم به هدفی بیجان، به یاد رضا تفنگچی هزاردستانِ حاتمی، به یادِ جهانِ فرضی بیتفنگ
بیتفنگ
بیتفنگ
با آوازِ سوزناکِ شهرام ناظری در مایه دشتی
تفنگ دسته نقرهام را فروختم
برای وی قبای ترمه دوختم
فرستادم برایم پس فرستاد
تفنگ دسته نقرهام
داد و بیداد
داد و بیداد