جستن روایتِ پنهان در تعبیر یک خواب طولانی
*یادداشتی بر کتاب «تعبیر یک خواب طولانی» نوشته لیلا قیاسوند
*فریاد ناصری
تنها انسان است که امروزه به صدای انسان پاسخ نمیدهد. حیوانات هر جایی که باشند اگر صدای هم را بشنوند در پی پاسخ دادن به آوای هم برمیآیند. هر اثر ادبی و هنری صداییست انسانی تا دیگران را به سخن وادارد و به حرف بیاورد. و هیچ چیز برای خالق اثر کشندهتر از این نیست که احساس کند صدایی نداشته، ندارد. احساس کند که صدایش گوشها و زبانها را تیز و گرم نکرده است.
اکنون من به پیروی از طبیعت درونم آوایی در پی آوای دیگر برمیآورم که من نیز سردی کوهستان را زیستهام. آوایی در پی آوای کتاب «تعبیر یک خواب طولانی» اثر لیلا قیاسوند.
کتاب با ایستادن راوی در آستانه پایان، آغاز میشود و چند نکته را چنان درهم مخفی میکند که داستان تا انتها طبیعی جلوه کند و آن چیز مخفی، تنها شاید پس از پایان برای مخاطب آشکار شود.
کل طرح داستان این است: زنی جوان که پدرش را در جنگ از دست داده است و مادرش نیز دو سالی میشود که فوت کرده است. از طرفی به دلیل نازایی با همسرش دچار مشکل شده و همسرش او را در تنهایی خودش رها کرده و سراغ زن دیگری رفته است وَ البته همه اینها روایت منِ آن زن جوان است.
این روایت، بهخصوص کردوکار همسر و خیانتش برای من کمی مشکوک است. چرا؟ چون زن داستان زنیست که میگوید «کلاغی توی لباسم نوکنوک میکند، بالبال میزند و خودش را به تنم میکوبد» (ص ۷ کتاب) زنی که پدر و مادر مردهاش را مدام میبیند و با آنها حرف میزند.
روایت چنین راویای سخت مشکوک است و ما نمیتوانیم تشخیص دهیم که این داستانی که اینقدر ساده و سرراست روابط منطقیاش را میچیند تا ما باور کنیم مشکل نازایی و خیانت همسر، زنی را به آخر خط میرساند، قابل اعتماد است یا نه؟
و این دقیقا جاییست که باید بگویم هنر اینجاست که نویسنده توانسته چنین روایت مشکوک و سست و مبهمی را بهطرز بسیار هنرمندانهای به سمت روایتی تکیه داده بر واقعیت ببرد.
داستان برای شک، حفرههای زیادی دارد. شک به روایت غالب، شک به این که واقعاً در جهان زندگی و ذهن این زن چه خبر است؟
آنجا که همسرش قرصهای نخورده را مییابد و با زور میگوید همه را باید بخوری، چه اتفاقی دارد میافتد. دلسوزی، خشم یا ویران کردن عامدانهی زنی جوان برای رهایی از دستش؟
برخلاف ظاهر داستان اینجا همهچیز مشکوک است. روایت راوی، رفتار همسر، حضور دوست راوی. وَ اینچنین است که جهانی مبهم و پیچیده در داستانی که میخواهد سرراست قصهاش را بگوید، پنهان شده است.
زنان این داستان، ناکارا، عاطل و ویرانند. و جالب اینکه آقای میم در این داستان نقش مراقبت از زن را برعهده دارد. چیزی که همیشه در روایتهای مرسوم برعکس بوده است. زنان پاسدار و پرستار و مراقبند، در حالیکه اینجا این مرد، این آقای میم، است که زنش را میپاید. چراکه این ویران شده، زندگی است.
داستان نثر تمیز و زبان درخوری برای روایت دارد و شاید در حد چند نمونه میشود در آن ضعف ویرایشی دید. برای نمونه:
«یکی دو لقمه از غذای سردشده که روغنش به ظرف ماسیده بود را خوردم.» که به گمانم بهتر بود به جای اینکه جمله دوم را هم جزو گروه مفعولی حساب کند. «را خوردم» را میبرد بعد از غذای سردشده تا چنین بشود: یکی دو لقمه از غذای سردشده را خوردم که روغنش به ظرف ماسیده بود. و البته چنین مواردی بسیار کم و محدود است.
من کتاب و هنر نویسنده را دوست داشتم اما به دلایلی کاملا فکری چنین روایتها و آثاری را «آثار تاریک» میدانم. «آثار تاریک» آثاری هستند که انسان را در چنبره فلاکت و گرفتاری و ناامیدی اسیر میکنند آنگاه با هنری شیطانی آن فلاکت و یأس را روایت میکنند. پیش از این هم البته چندجا نوشتهام، قصدم این نیست که در روزگار شدت و ادبار نویسنده و هنرمند را به دروغ واداریم که شادمانی را بنویسد اما افتادن در چنگ روایت غالب و افق مدشده زمانه به این امید ما صدای «دردهای آدمی را مینویسم» خود نیز میتواند مشکوک باشد.
میتوانم چنین بپرسم که هنرمند امروز چطور میتواند به واقعیت پشت نکند اما اسیر غلبه یک روایت از واقعیت هم نشود؟ آیا جهان سربهسر زشتی و سردی است؟ و برف و سرما همهجا را به دوزخی برای انسان تبدیل کرده است؟ این برف و سرما همان نمادهای داستان «تعبیر یک خواب طولانی»اند. حرف من این است که حتی اگر اکنون، روایتی دیگرگونه برای گفتن از واقعیت نیابیم که در آن آفتاب و گرما و روشنی باشد، باز هم نباید مقهور این افق مدشده گردیم.
و آخرین نکته: بیشترین کژسلیقگی در انتخاب نام داستان به چشم میخورد تو گویی نویسنده آنهمه هنر به خرج داده حالا میخواهد بگوید زندگی خواب تلخیست و مرگ که عاقبت همه شکار اوییم تعبیر این خواب تلخ است.
جز این موارد نادر و آن موضع فکری من توان و کار لیلا قیاسوند را دوست داشتم و منتظر کارهای بعدیاش میمانم خاصه که تن مکانی کلماتش همدان است.