خال رخ دنیا از نگاه مفرح

گفت‌وگو با «ناصر مفرح» شاعر همدانی

مفرح: در زمانی گویش در همدان طغیان کرد و هرکس که دلش می‌خواست به سراغ آن گویش می‌رفت که یک حسن دارد و یک عیب. عیب آن این است که شخص خواننده یا سراینده نیز شعر را بد می‌خواند و معمولا حالت طنز دارد. در هیچ استانی این‌گونه نیست به‌جز زبان‌های قزوینی یا اراکی که با گویش همدانی تداخل دارد.

0

*حسین زندی

*خبرنگار

«ناصر مفرح ذات همدانی» یکی از شاعران نام آشنای همدان است که در این روزگار نیز شعرش نقل و نبات مجالس است و در حافظه علاقمندان به ادبیات نقش بسته است. ارمغان ملکوت نام مجموعه اشعار اوست که در سال  ۱۳۸۸ منتشر شده است. با خواندن این گفت‌وگوی کوتاه بیشتر با او آشنا می‌شویم.

  • متولد چه سالی و اهل کدام محله هستید؟

تاریخ تولد من مشخص نیست، چون مادرم‌ نمی‌دانست چه سالی من را به‌دنیا آورده‌است، اما به روایتی من متولد سال ۱۳۲۸ در محله شالبافان جولان هستم؛ همان محلی که قبلا رودخانه داشت اما هم‌اکنون روی آن را پوشانده‌اند. در محله شالبافان خانه‌های قدیمی وجود داشت که در کنار آن‌ها رودخانه جریان داشت، اما هم‌اکنون تبدیل به آپارتمان شده‌اند. مادر من در محله باباطاهر زندگی می‌کرد. ما نیز محبور شدیم به آن‌جا کوچ کنیم. چندسالی در آن‌جا زندگی کردیم، اما چند محله عوض کردیم.

  • تا چه مقطعی تحصیل کردید؟

من دبستان و دبیرستان را طی کردم، اما قدرت مالی به گونه‌ای نبود که بتوان ادامه تحصیل داد، فقط تا دیپلم خواندم، مدرک دیپلم ادبی گرفتم.

  • پدر شما اهل شعر بود؟

خیر پدر فقط سواد قدیم را داشت.

  • از چه طریقی با شعر آشنا شدید؟

من از سال ۱۳۴۰ یا ۱۳۴۱ شروع کردم در ۱۷ یا۱۸ سالگی شعر گفتن را آغاز کردم.

  • خودتان متوجه علاقه خود به شعر شدید یا تحت تأثیر معلمان یا دوستان قرار گرفتید؟

نه هرچه بوده در خودم بوده و به شعر علاقمند بودم، به همین دلیل رشته ادبی انتخاب کردم‌. در ادبیات کم نمی‌آوردم. مثلا به یاد دارم که من در منطق و فلسفه سال پنجم یا ششم دبیرستان که خیلی فرار و دشوار بود، نمره ۱۸ را کسب کردم، اما به درس ریاضی علاقه زیادی نداشتم.

  • اولین شعرهایی که خواندید یا متتشر کردید مربوط با چه دوره‌ای بود؟

آن‌ها موجود نیستند.

  • بخشی از شعرهای شما به گویش همدانی است و بین مردم نیز محبوب شده است. این شعر گویشی را از چه دوره‌ای شروع کردید؟

در زمانی گویش در همدان طغیان کرد و هرکس که دلش می‌خواست به سراغ آن گویش می‌رفت که یک حسن دارد و یک عیب. عیب آن این است که شخص خواننده یا سراینده نیز شعر را بد می‌خواند و معمولا حالت طنز دارد. در هیچ استانی این‌گونه نیست به‌جز زبان‌های قزوینی یا اراکی که با گویش همدانی تداخل دارد. در گویش همدانی به هَمِدان، هِمِدان گفته می‌شود. من به یاد دارم که در سال سوم یا چهارم دبیرستان یکی از همکلاسی‌های من به گویش همدانی گفت هِمِدان. استاد ما نیز ناراحت شد و سیلی به او زد و گفت: «هَمِدان درست است نه هِمِدان». این استاد متوجه نبود که زبان اصیل ما این است. حسنش این است که به گویش در ادبیات توجه بیشتری می‌شود.

شعرهای من بیشتر به صورت کلاسیک است، اما هفت یا هشت تا شعر دارم که با گویش همدانی نوشته‌ام. یکی از شعرهای که به گویش همدانی گفته‌ام: «این‌جا که میگن باب جنانه همدانه» است که در نمایشی در دبیرستان پهلوی آن‌ را قرائت کردم. ما به مغازه زنده‌یاد «عباس فیضی» می‌رفتیم که به شعر علاقمند بود و حتی دو کتاب راجع به گویش همدانی به چاپ رساند. به تشویق او گاهی شعر به گویش همدانی هم گفته‌ام.

  • در این شعرها گاهی گوشه چشمی هم به حافظ داشتید…

حافظ بیتی در شعرش دارد که می‌گوید: «شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم/ عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است» و من در شعر به آن اشاره کردم: «حافظ می‌گه خال رخ هفت کشورِه شیراز/ خال رخ دنیا نمیدانه هِمِدانه».

  • در بین این گویشوران همدانی کدام یک از آن‌ها از بقیه همدانی‌تر سخن گفته است؟

تا جایی که به یاد دارم زنده‌یادان «عباس فیضی» و «محمدحسین شیرین». شیرین خیلی شعرهای محلی با نمکی داشت.

  • در هفت یا هشت سال گذشته می‌بینیم که خیلی از شاعران به اجبار می‌خواهند شعری با گویش همدانی بنویسند، اما نمی‌توانند. نظر شما راجع به آن‌ها چیست؟

در شعر کلاسیک هم این‌گونه است. خداوند هر چیزی که به انسان‌ها عطا کرده، به نسبت عطا کرده است. به عنوان مثال خواننده‌ای شش دنگ صدا دارد، اما خواننده‌ای دیگ دو دنگ‌ صدا دارد. شعر هم این‌گونه است. خدا رحمت کند روح بزرگ سعدی را بیتی از آن به یاد دارم: «بوریاباف گرچه بافنده است، نبرندش به کارگاه حریر» کسی را‌ می‌بینیم‌ که خداوند در سطح بالا به او استعداد داده است و کسی را می‌بینیم که کمتر استعداد دارد. شعر باید پیام داشته باشد. شاعران بزرگ اصالت دارند.

  • بین شاعران به شعرهای کدامشان علاقمندید؟

هرکدام که راست بگویند هرکدام که حق بگویند

  • راه ارتباطی شما در دوران نوجوانی و جوانی با این شاعران چه گونه بود؟

از نظر خواندن و قرائت‌کردن. اما من بیشتر سعی می‌کردم نخوانم که در مغزم بخواهد تکرار شود. سعی کردم که کمتر شعر بخوانم و کمتر هم مطالعه دارم.

  • آیا محفلی یا شخصی بود که دور هم جمع شوید؟

نه استثنائی بود. هرکس که دوست داشت کسی را به منزل خود دعوت می‌کرد.

  • لطفا یکی از اشعار خود را برای ما بخوانید.

عشق گر نبود، گل به چمن رنگ و بو نداشت

با روح غنچه، مرغ سحر گفت‌وگو نداشت

خارچمن، معاشر گل شد ولی چه سود

شاید دوست بدارید :

بهر نماز صبح ز شبنم وضو نداشت

هابیل، زهر تیغ فلک را چشید و گفت

این دایه از نخست مرامی نکو نداشت

با این که سلطه داد به قارون، سپهر دون

در صفحه کتاب زمان، آبرو نداشت

می‌خواست عمری بیش نهد زر به روی زر

قارون به غیر ازین به جهان آرزو نداشت

مستی ز مسکرات جهان، هی کجایی هی

گرمی این شراب چنین های وهوی نداشت

از بهر خلق، ساز موافق نزن سپهر

این یک هنر چه بود که این زشت خوی نداشت

صد جای شکر داشت که در نزد ناکسان

کهنه قبای ما، ز تملق رفو نداشت

پیکان غم شکافت، تهی گاه خاطرش

آنکس که انس با لب ترد سبو نداشت

این آیه نقش ساحر چشمان یارماست

زین باده هرکه خورد به جز دل عدو نداشت

بر چشم مست پاک هر آن کو که داد دل

دیدم مفرحا که غمی در گلو نداشت

 

(خال رخ دنیا)

 

 

اُنجا که میگن عِین جـِنانه، هِمِدانه                   خوشگلتر اَ شیش دانگ جهانه، هِمِدانه

حافظ میگه خال رُخ هَف کشوره شیراز                       خال رخ دنیا نیمی‌دانه هِمِدانه

ا َهَف عَجایبی  ِجهان اینجا یکی شه                  هَف پِسان وهَف لانجین ا َآنه هِمِدانه

ئی شهره وِرای عالم دنیاس آره والّا                           اِنگوشدِر ِاِنگوشد ِزمانه هِمِدانه

الونده بی‌وینین چـِقذر رنگ و وارنگه                         جور ِ بـِوِله ی بِچّه رو شانه هِمِدانه

میدان میشاو گـَواره مریم غارِ عابد                            قلاغ لانه اُنجانه که بانه هِمِدانه

جوق وَزمه وحِوض نبی، دوزخ دَره وای وای               اُنجاره نِگـو بار گرانه همدانه

گنژنامه و عبّاسِواد و درّه مُرادبَگ                      عین بهشت ئی سه تا میانه همدانه

ا َگنژنامه ا َروخانه ه ِکه میا رو پاین                     باریک و دراز مِثد زوانه همدانه

دیدم م َبه قــَت خودم اُنجا که درعالم                   ا َهیش کوجانه جا نمی‌مانه همدانه

ذِینته بده نکنه هورت شده باشی                             اینجا خاک پاک دادا جانه، همدانه

اعلام مُکنم هر کی اَ شیش سوکـّه ی دنیا                 ماخوا بی وینه جا و مکانه همدانه

پاشه رو ئی گـُـّلارا بی یـَله بیا اینجا                      اَ مَ بـِسانه نام و نشانه همدانه

پرسید یکی ئی شعره کی گفده «مفرح»؟                گـُفدم اَ بـِچه مِچای جولانه همدانه

 

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.