درخت مهم‌تر است یا جانِ آدمیزاد، آقای محترم؟

0

*حسین پارسا

*روزنامه‌نگار

اول: داشتم به سوژه‌هایی که سردبیر همدان نامه برایم ارسال کرده بود، نگاه می‌کردم. موضوعات درباره شهر، فرهنگ و محیط زیست آن بود. مجموعه مشکلاتی که سال‌هاست جغرافیا و شهرنشینیِ همدان و در مقیاسی بزرگ‌تر، ایران را دچار کرده است، پیش نگاهم بود.

همزمان در شبکه خبر آقای جهانپور – که سه ماه است به استرس‌زاترین آدم کشور تبدیل شده است – آمار مبتلایان و درگذشتگان ناشی از کرونا در ۲۴ ساعت گذشته را اعلام می‌کرد. آقای جهانپور با چهره‌ای که نه چندان ناراحت بود و نه خیلی امیدوار، یکسری عدد اعلام کرد و از مردم خواست مراقب خودشان باشند، ماسک بزنند، دست و صورتشان را بشویند، همدیگر را بغل نکنند و رفت. باز برگشتم سراغ سوژه‌های خودم. این بار اما اعدادی که شنیده بودم، نمی‌گذاشت بیشتر به درخت و شهر و محیط زندگیمان فکر کنم. جای آن، به مرگ فکر می‌کردم.

دوم: کرونا – چه بخواهیم و چه نخواهیم – از زندگی‌مان نخواهد رفت. حداقلش یکی دو سالی با ما خواهد بود. در تمام سه ماهی که این بیماری در کشور و شهر ما جولان می‌دهد و طعمه‌هایش را انتخاب می کند، آن‌هایی که دنیا را قشنگ‌تر می‌بینند از خوبی‌های کرونا صحبت می‌کنند. این‌که کرونا می‌تواند بهداشت عمومی و فردی را تقویت کند، حالِ هوا و خاک و درخت را جا بیاورد و آدم‌ها را آدم‌تر کند که به قول شاعر این زندگی «خوابی و خیالی و فریبی و دمییست». اما من برخلاف نظر آقای شاعر اعتقاد دارم زندگی آن‌قدرها هم خواب و خیال نیست که اگر بود این مقدار جایش درد نمی‌کرد. به نظرم واقعیت چیز دیگری است. راستش در این چند ماه علائمی از تشدید بیماری ضدیت با طبیعت و شهر و آدمهایش دیده شده است. خیلی‌ها کرایه خانه و مغازه را بیشتر کرده‌اند، راحت‌تر و بیشتر زباله می‌ریزند، برای چیدن یک کیلو چاغاله بادام و فروختن آن از دار و درخت آویزان می‌شوند و شاخه می‌شکنند و دیگر اصولا هیچ جای شهر برایشان دیگر مهم نیست. مصرف پلاستیک هم سربه فلک گذاشته است. حرف هم که می‌زنی براغ می‌شوند که «یعنی می‌گویی دستکش هم نپوشیم و کیسه‌های پلاستیکی را که از بیرون خانه آمده، باز استفاده کنیم؟ تو می‌خواهی ما را به کشتن بدهی آیا؟»

سوم: «تخریب باغات در همدان»! خودش است. بهترین موضوعی که بشود درباره‌اش حرف زد و نصیحت کرد و هشدار داد و تقاضا داشت که «ای همشهریان عزیز! ای مسئولان گرامی! لطفا دست از سر تخریب این معدود فضای سبز و باغات باقی مانده در سطح شهر بردارید. آن‌ها را با دست خودتان آتش نزنید تا کاربری‌اش را عوض کنید و با قیمت چند برابر بفروشید و سودهای کلان به جیب بزنید. یا باغ را تخریب نکنید و در آن برج نسازید و از قید میلیاردها تومان پول بگذرید. یا شمایی که یک تکه باغ بهتان به ارث رسیده، لطفا نابودش نکنید و فکر مال و منال دنیا هم نباشید. همین حقوق کارمندی و پرایدی را هم که داری برو خدا را شکر کن. اصلا همین پراید خودش می‌دانی چقدر می ارزد آقاجان؟» الان فکر می‌کنم چنین حرف‌هایی چند ماه و سال است که زده می‌شود؟ چقدر از آدم‌ها خواسته شده که فکر طبیعت باشند؟ چقدر هشدار؟ چقدر تاسف؟ یاد زمین خالی پشت خانه‌مان می افتم که مالکش چقدر نفت می‌ریخت پای دو تا درخت راجی پیرش را تا آن‌ها را خشک کند و چقدر برای ما که داشتیم توی کوچه فوتبال بازی می‌کردیم این صحنه درد داشت. پس چرا این دردها، این سرتکان دادن‌ها، این هشدارها، این متاسف بودن‌ها چاره‌ساز نیست و هنوز هم خیلی‌ها – هم مسئولان و هم مردم – برایشان درخت و آسمان اهمیتی ندارد؟

چهارم: همانطور که کرونا نمی‌تواند فرهنگ مردم را عوض کند، تاسف و هشدار هم نخواهد توانست. اگر این حقیقت تلخ را قبول کنیم که سختی‌های زندگی، شهروندان را عاصی‌تر در امور شهروندی، بی‌تفاوت‌تر در توجه به محیط زیست و پیچیده‌تر در زندگی اجتماعی می‌کند، پس نباید فی نفسه انتظار اتفاق مثبتی داشته باشیم. کلید واژه تغییر نکردن آدم‌ها «فرهنگ» است. وقتی فرهنگ موضوعی عوض نشود، وقتی متوجه نباشیم که پلاستیکی که به زمین می اندازیم، درختی که می‌شکنیم و باغی که تخریب می‌کنیم مستقیما بر خودمان موثر است، آن وقت دستکش استفاده شده‌مان را زمین نمی اندازیم و برای یک گیاه، یک درخت و اصلا هر موجود دیگری ارزشی بیشتر قائل خواهیم بود. اما این فرهنگ از کجا می آید و چطور باید خلق شود؟ به قول یک دوست: «در این روزگار که از زمین و زمان بلا می‌بارد، درخت مهم‌تر است یا جان آدمیزاد آقای محترم؟»

پنجم: ما در یک بزنگاه تاریخی قرار داریم چون کرونا هیچ چیزش قابل پیش‌بینی نیست. وضعیت طوری است که من که در حال نوشتن این چند خط هستم ممکن است یک هفته دیگر دار فانی را وداع گفته باشم و شما که دارید کلماتم را می‌خوانید هم – البته دور از جانتان – دچار این بیماری – از نوع خفیف آن – شوید و کمی بدن درد بگیرید. شک نکنید که صدها سال بعد می‌گویند سال دو هزار و بیست بیماری خیلی ساده‌ای به نام کرونا آمد و چد هزار یا میلیون نفر از مردم آن زمان را به کام مرگ کشاند. از این نظر ما در یک بزنگاه تاریخی قرار داریم. بزنگاه هر آدمی هم در حدو اندازه خودش است. یکی می‌خواهد زودتر ازدواج کند، یکی می‌خواهد کار و کاسبی راه بیندازد و خیلی‌ها هم می‌خواهند از این شهر و کشور بروند. اما برای آن‌هایی که دغدغه فرهنگ همدان، جغرافیای همدان، تاریخ همدان و مردم همدان را دارند، بزنگاه یعنی «ساختن فرهنگ.» همه اتفاقات بزرگ در ادبیات، سینما، جامعه و تغییر رفتار مردم، در چنین بزنگاه‌های تاریخ و از دل رخدادهای سیاه بیرون آمده است. وقتی عادات، عقاید و باورهای مردم در حال تغییر است یعنی صلبیت اش را از دست داده و حالا بهترین موقع برای اصلاح نگرش به محیط زیست و زندگی است. قبول دارم شناساندن ارزش یک درخت به آدم‌هایی که پول برایشان از همه چیز مهم‌تر است، کار دشواری است. اما تاریخ هم پر از تغییر، درست در همین بزنگاه‌های تلخ است. راهِ امروز روشن است: «نوشتن، گفتن و خواستن.»

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.