دهه هشتادی‌ها؛ نسلی ۱۸۰درجه متفاوت

3

*ستایش مستقیمی

«جوانی ما با جوانی شما چه تفاوتی دارد؟»، «چرا؟»، «دلیلی ندارد آن‌قدر عجیب باشی»، «از فلانی یاد بگیر»، تو به همه‌چیز فکر می‌کنی جز آبروی خانواده‌ات».

غیرممکن است دهه هشتادی باشی و برای یک‌بار هم که شده از بزرگترها این جملات را نشنیده باشی. کافی است در جمع دهه هفتادی‌ها و یا دهه شصتی‌ها قرار بگیری تا مجبور شوی به بحث‌های آن دو نسل درباره این‌که کدام یک نسل سوخته‌تری است،گوش کنی و سکوت کنی. فقط کافی است درباره این‌که ما هشتادی‌ها جزغاله شده‌ایم صحبت کنی تا با غیرقابل نفوذترین جبهه دنیا مواجه شوی با بیان این‌که «تو و همسن‌هایت در رفاه کامل به سر می‌برید. آزادی بیان دارید، آزادی پوشش دارید، آزادی انتخاب دارید و از همه مهم‌تر یک زبان سه متری که همیشه حق به جناب می‌چرخد» و به بحث خاتمه می‌دهند.

مسئولان و مدیرانی از آزادی بیان دهه هشتادی‌ها دم می‌زنند که اجازه نمی‌دهند اگر از وضعیت راضی نیستیم، انتقاد کنیم یا حداقل کمی عصبانی شویم. معلمانی از آزادی پوشش دهه هشتادی‌ها دم می‌زنند که دختر ۷ ساله را بدون مقنعه به مدرسه راه نمی‌دهند. والدینی از آزادی انتخاب دهه هشتادی‌ها دم می‌زنند که بر سر این‌که فرزندشان رشته ریاضی را انتخاب کند یا تجربی با هم مشاجره می‌کنند و به این‌که فرزندشان به رشته هنر علاقه دارد توجهی نمی‌کنند.

با جامعه‌ای طرف هستیم که می‌داند که پسر جوان ۱۸ ساله اگر ۲ سال از عمر خود را صرف آموختن حرفه‌ای کرده بود، سود بیشتری می‌برد و در آینده بیشتر به کارش می‌آمد تا این‌که دو سال از عمر خود را در پادگان‌ها و بالای برجک‌ها به سر ببرد.

از یک دهه‌ هشتادی که من باشم بشنوید که ما حتی در مدرسه هم آسایش نداریم. همیشه باید سرکوفت‌ها و بی‌احترامی‌های دبیران به علایق خودمان را بپذیریم. سوال من این است که چرا متفاوت؟ مگر ما چه فرقی داریم؟ این طعنه‌ها و سخن‌ها باعث می‌شود که همیشه فکر کنم آدم فضایی هستم. چرا درک‌کردن افکار و سلیقه‌ ما برای معلمان و والدینمان سخت و نشدنی است؟

ما همان نسلی هستیم که در همین سن کم با سرکوب شدن استعدادهایمان، گرانی‌ها، گذشتن از آرزوهایمان به دلیل این‌که آرزویمان توسط بزرگترها رد صلاحیت شد و بسته‌شدن بال‌هایمان در سرزمینی که آسمان وسیع دارد، دست و پنجه نرم می‌کنیم. تاریک‌ترین نقطه موضوع این است که، هیچ‌کس هم باور نمی‌کند که نسل هشتاد مشکلی هم داشته باشد. برای من که قانع‌کننده نیست اما نسل من به نام نسل مرفه بی‌درد شناخته می‌شود.

در آخر به این نکته اشاره می‌کنم که، یک جوان متولد ۱۳۸۰ درحال حاضر دانشجو است و ۲۱ سال سن دارد، اما هنوز هم، زمانی که اسم دهه هشتاد به گوشتان می‌خورد به یاد دبستانی‌هایی‌ می‌افتید که از مدرسه تعطیل شده‌اند و بین انتخاب سک‌سک یا تخم مرغ شلنسی تردید دارند. امید همه ما دهه هشتادی‌ها این است که بتوانیم روزی درکنار یکدیگر فاقد هرگونه کلیشه‌های جنسیتی، گرایشی و مذهبی، ایرانی آزاد بسازیم.

از طرف یک دهه هشتادی

3 نظرات
  1. Sara می گوید

    ایرانی ازاد میسازین شما دهه هشتادی ها شک ندارم✌✌✌به امید ازادی در کنار هم

  2. Sara می گوید

    از طرف یک دهه شصتی

  3. بابک می گوید

    از اول انقلاب اسلامی هروقت مردم شکایت میکردند از وضعشان این اصلاح طلبان بودند که آنها را به سکوت و تحمل و انشاالله درست میشه هدایت میکردند و ملت شدیدا مذهبی ایران هم اطاعت میکردند.چون اسلام عزیزشان را بیشتر از هرچیز در دنیا دوست داشتند و بهمین جهت بود که کنترل واقعی مردم ایران در دست اصلاح طلبان جمهوری اسلامی بود و هنوز هم هست.
    ولی دهه ی هشتادی دیگر “انشاالله” و وعده ی بهشت را نمیپذیرد و با صدای بلند میگوید: حالا !!
    چون کوچکترین نقطه امیدیی درآینده برای خود نمیبینید. پیشنها والدین برای نسلهای پیشین این بود که “بچه درس بخوان تا بجایی برسی”.
    ولی نسل هشتاد میبینه که هرگاه درس بخواند و خوب هم بخواند دست آخر باید برود با حداقل مزد در اداره یاشرکتی کار کند که مدیر یا صاحبش یک بیسواد است.برای همین است که دیگر امیدی به انشاالله ندارد و طغیان کرده و میگوید یا مرگ یا زندگی واقعی ونه تنها زنده ماندن.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.