رنگین کمان صبور بر فراز کوهستان دژم با نعرههای پلنگ
*اکبر تمسکی
*نویسنده
چگونه میشود که دوست میدارمش؟ نه من، که ملتی به تمامی ! به گواه حضور بیپیرایه در خیابانها و هر برزن و کوی چه روز و چه شب، پی گیرو مصمم در تک تک شهرهای ایران به شمار قومیتهای گوناگونی که ما داریم. مردان و زنان، نوجوان و جوان و بزرگتران. در دامنهای پهناتر، سرزمینهای پارسی زبان در پیوند دیرینگی اشتراکهامان به رسوم و زبان. و در جهان، برای پاسداشت و احترام به یک مرد بزرگ فرهنگ زی مسلط درموسیقی و آواز.
این پراگندگی انسانی در جهان برای قدردانی و ستایش هنگام حس خطر در اوج بیرحمی بیماری، یا غروبی که کرد در آسمان پاییزی تهران، چقدر نا باوری داشت و زخم زن !؟
آیا خسرو آواز بودن کافی است برای این همه شعلهوری در خواستن؟ هرگز!
خیلی چیزها میخواهد! اگر بخواهم بشمارم که نمیتوانم، یک کلام همه چیز.
یک ایرانی دلبسته، خستگیناپذیر و خجسته، جلوبین و تازنده با تکیه بر او رنگ امیدواری. وطن پرست، پاکیزهخوی، درست کردار و نازنین رفتار، با لبخندی کافی برای رهن تمام بهشت و نگاهی که آن سویش خورشید به انتظار نشسته است.
آموزگار ایمان و عشق در کلاسهای عاشقانگی و شور، با درس و مشقهایی از خداوندگاران ادب و هنر این پهناور سرزمین، سعدی، عطار، مولانا و حافظ و دیگران لیاقتمدار و عشقمحور.
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
ربنا؛ آوایی قدسی طنین، گویی از منار عبادتگاه فرشتگان آسمان است که میآید و میرسد به گوش ما آدمیان روی زمین.
سر سپار آزادگی با خرسندیهای شگفت انگیز نترسیدن.
حکمی گرفته مطمئن و پایدار از دستهای جاودان سالار جهان و زمان برای همیشه بودن که نبودن را نشایدش هرگز. فرمانی یگانه برای زیستن، خوب زیستن و نگاه پاک به انسان و انسانیت، آب و باد و باران و هوا و درخت و کوه و دریا و زمین در این به درد نخور روزگاری که ما داریم.
پناه آوری برای بهتر زیستن در زمان نیامده به شکل و شمایل آرزوهای به دست نا آورده، همان مشت آبی است که نوشیده است از چشمههایی ناشناس در کنار و گوشههای کوهستان، در خلوت و تنهایی خودش با فریادهایی برای فریادهای بلندتر، جایی که نه من رفتهام نه تو و نه هیچکس دیگر. به اقل تا بدین زمان که هستیم و عکسهایی که با تمرین آوازش میگرفت بیدوربین و بند و بساط، از ناپیداهای احساسات دور و دراز ما در کنج دورترین رویاها و در بازگشت نشان میداد به ما از عمق تا اوج، آنگاه که فقط میخواند و چه جانانه هم میخواند.
بیداد و سه گاه و چارگاه، ماهور و نوا و همایون و این گوشه قرائی شگفت انگیز و اغواگر:
الهی آتش عشقم به جان زن شررزان شعلهام بر استخوان زن
چو شمعم بر فروز از آتش عشق بر آن آتش دلم پروانه سان زن
دوست داشتن و حتی سراسیمگیهای شیفتگی چیزی کم دارد برای اخلاصهای به زبان نیاوردهام. و یا حتی بارها گفته و ناگفتهام به این پر توان از تنوع در توانایی، برای ارائه موسیقی با ایمان و آوازی خردمند و پیام آور با سمت و سوئی رو به جلو، در فاصلهای بسیار از شنیدنیهای به خود فرو رونده در خلسههای افیونی مآب و سر آخر عقب برنده و نا آموزنده و نسیانپذیر. نه برای کامل از دوران که به اندک مدت از دوران.
و حالا بایست خورشید کرایه شود به دیرگاهی در آن سوهای زمان، تا در ستونی پر قوام از عطر تمام گلهای عالم، فقط به تابد در آن بستری که تو خوابیدهای و به انبوه، گلبرگها فشانه شود به سرو روی تمام ایرانیان بهار سرشت و قدردان و تارو سه تار و نی وتنبک و دف، ساغر و صبوحی، در این پاییز کدرو بی آواز تو، ای نازنین آواز خوان این سرزمین اهورایی و انباشته از تنهایی.