سِفرِ سَفَر

نگاهی به اندیشه‌های زنده‌یاد «محمدعلی مهیمنی» پژوهشگر، نمایشنامه‌نویس و کارگردان

0

*مریم رازانی

*نویسنده

«گر در کتاب ما / یک حرف تازه نیست؛ / در این کهن سرای، گفتار تازه چیست؟»

«محمدعلی مهیمنی» پژوهشگر، نمایشنامه‌نویس و کارگردان متولد ۱۳۲۴ و درگذشته در ۱۳۹۴، فارغ‌التحصیل زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه جندی شاپور (شهید چمران فعلی)،  بیش از سی سال به تدریس ادبیات در دبیرستان‌ها اشتغال داشته و در کنارآن به پژوهش و کارهای هنری از جمله تئاتر، فیلم و موسیقی می‌پرداخته است. دو کتاب به نام‌های «نخبه‌شناسی در جامعه‌کُشی» و «گفت‌و‌گوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها» در کارنامه دارد که به ترتیب در سال‌های ۱۳۷۷و۱۳۷۹ توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است. نمایش‌نامه‌هایی که برای تئاتر نوشته و کارگردانی کرده، عموما مورد اقبال بوده‌اند. از جمله آن‌ها تله تئاتر «بوی باران» است که در زمان خود، علاوه بر شبکه‌های داخلی در شبکه «جام جم» نیز پخش شده. دفتر شعر «سِفرِ سَفَر»، تنها اثر به زبان شعر، و نخستین کتاب این پژوهشگر و هنرمند متوفی است که در سال ۱۳۷۵ توسط انتشارات مفتون، زیر نظر فرهنگ و ارشاد اسلامی همدان به چاپ رسیده، اما به عللی از جمله محدودیت توزیع، گمنام مانده است. اشعار این دفتر – جز سه قطعه مثنوی – که در صفحات آغازین آمده، در قالب شعر «آزاد» سروده شده‌اند. دو قطعه کوتاه «سرآغاز» و «دیباچه» در ابتدای دفتر؛ اندرزگونه و حاکی از خصلت آموزگاری شاعرند، اما بقیه اشعار سرشار از تصاویری است که شاعر با به کارگیری کارکردهای هنریِ عواطف و اندیشه‌ها خلق کرده وبا استفاده از صنایع ادبی بویژه تشبیه و استعاره به این اثر زیبایی خاصی بخشیده.

این مقاله، بیش از آن‌که ادعای تحقیق و پژوهش داشته باشد، ادای احترام به آموزگاری است که نیمی از زندگانی‌اش بر سر کلاس‌های درس گذشته است. به همین دلیل، در متن ، به برخی از تألیفات ایشان نیز، اشاره شده. جز دفتر شعر «سِفرِ سَفَر» که در این مختصر بررسی شده، سروده‌های دیگری هم دارد، که به دلیل مشکلات نشر، و مهم‌تر از آن، مشکلات جسمانی، موفق به بازنگری و چاپ آن‌ها نشد. بسا اگر بیماری سل، در هفت سال آخرِ زندگانی، او را به بستر نکشانده بود، به تألیفات بیشتری دست می‌زد و در رشته فیلم، تئاتر و موسیقی هم آثار تازه‌ای به جا می‌گذاشت.

مهیمنی دیباچه و مقدمه‌نویسی را در اوان تحصیلات ابتدایی از گلستان سعدی آموخته و بعدها در حرفه خود به کار بسته است. از آن رو «سِفرِ سَفَر» را به تأسی از سعدی با دیباچه‌ای متواضعانه، اما بسیار کوتاه و در حد حوصله «روز» آغاز می‌کند. «گر در کتاب ما/ یک حرف تازه نیست/ در این کهن سرای/ گفتار تازه چیست؟».

از دید شاعرِ سِفرِ سَفَر، شناخت عاطفی سرمنشأ  شناخت جادویی، عرفانی و هنری است و هر سه به نحوی با حقیقت –و نه واقعیت –  سر و کار دارند:

«درخت، کوه، آسمان، دریا و به طور کلی جهان هستی همان چیزی نیستند که ما احساس یا ادراک می‌کنیم. ما از درخت چه می‌بینیم؟ یا لمس می‌کنیم؟ یا می‌خوریم؟ یک درخت دنیایی است از شگفتی‌ها، که علم با آن همه ید و بیضا، به بخشی از حقیقت آن دست یافته است». [۱]

بر این اساس جاندارانگاری و روح بخشی به موجودات غیرانسانی که از دیرباز در ذهن بشر وجود داشته و در ادبیات کلاسیک و معاصر ایران نیز در قالب نظم و نثر نمود پیدا کرده است، دفتر شعر شاعر را هم ازخود برخوردار می‌کند تا آن‌جا که درعداد سوگندان مقدس قرار داده می‌شوند:

« … به چشمه های زلال! / به اوج های فراتر زابرهای خیال! / به آبشار/ که چون رخش می فشاند یال!  به کوه و دشت و درخت!/ که با منی همه وقت![۲] !

مثنوی «چکامه بهار» از این دفتر که ابیاتی از آن در پی می‌آید؛ حاصل عواطفی است که به گفته او یک پدیده مادی در انسان ایجاد می‌کند:[۳] در چکامه بهار، شاعر؛ بهار را به مثابه «انسان» تصویر می‌کند و تمامی جلوه‌های بهاری را به کار می‌گیرد تا مبارزه انسان برای آزادی، و نیز پیروزی غایی او را در قالب تشبیه و استعاره و سایر ابزارهای علوم بلاغی به تصویر بکشد:

«چون رسد از راه پیامِ بهار / خانه تکانی بکند روزگار/ گریه شوق آورد از دیده ابر/ تا ز رخ چرخ بشوید غبار/لاله فرازد علم سرخ را / تیغ کشد سبزه هزاران هزار/ قفلِ سیه چال ِ زمین بشکنند/ آن چه اسیرند در آن بی‌شمار/ پرده ابراز برِ چشمان کوه/ پنجه خورشید کشد برکنار!تا که به دامان نگرد چین به چین/ از گل و سبزینه و نقش و نگار/ راست کند قامتِ آزاده سرو/ دست به شادی بفشاند چنار/ بار سفر بندد زاغ پلید/ خیمه زند در چمنستان هزار/چاره شتا را نبود جز گریز/ گشته دگر رایت ِ گل آشکار[۴]».

زیرا ملت ایران را سزاوار رنجی که درطول تاریخ متحمل شده، نمی‌داند:

«ملت ما قرن‌ها برای آزادی جنگیده، و تنها در مقاطعی کوتاه از آزادی نسبی برخوردار شده، اما هر بار به دلیل چیرگی استبداد آن را از دست داده است. و دوباره روز از نو روزی از نو…! در قرن اخیر و از مشروطیت بدین سو در چند مقطع معدود و محدود، مردم ما به کسب آزادی‌های نسبی نائل شده‌اند، اما هرگز نتوانسته‌اند آن‌گونه که باید از آن بهره بگیرند».[۵]

مثنوی «باد و نسیم» شاعر نیز گواه دیگری بر این مدعاست:

«باد وحشی گسسته است افسار/ می‌زند مشت بر در و دیوار! شهر لرزد به زیر چکمه باد / ای از این باد، داد! ای بیداد!»

و چه تلخ فرجامی است این بیت:

شاید دوست بدارید :

«زندگی نیست جز فریبی بیش/ که خَرَد هرکسی به قیمت خویش»

که سراینده «زندگی پویه ای ست رو به کمال/ نیست درآن نشانه ای ز زوال![۶]».

ناگزیر به آن اعتراف می‌کند.

در شعر دیگری به نام «مثنوی آب و آتش»، شاعر، به آتشگاه اهواز که غیرمستقیم به نفت – عامل عمده جریان‌ساز تاریخی صد ساله اخیر- اشاره دارد، جان بخشیده است.

«سینه سوزان اهواز است این/ یا لهیبِ آتش آهِ زمین؟/ شعله جانی است درغم سوخته؟/ یا تنی از تابِ تب افروخته؟/ چیست این رقصان و لرزان شعله‌ها؟/ دست‌های اهل دوزخ در دعا؟/هست اهورایی فروغ جاودان؟/ یا دمِ سوزنده اهریمنان؟»[۷].

شاعر با این مقدمه از «آتشگاه» وام می‌گیرد تا به تنهایی انسان معاصر نقب بزند:

«در زمین کس را سرِ ایشان نبود/ در زمین دلسوته را ماندن چه سود؟/ خاکیان را غرق خون و خاک بین/ عاشقان را پنجه در افلاک بین/ عاشقان را تارو پود از آتش است/ لاجرم، درخاک جاشان ناخوش است».[۸]

و در برابر، عشقی به وسعت دریا را به امید غلبه برهجوم بی امان نومیدی به یاری می‌خواند:

«دریا مرا دریاب! دریاب!/ در موج خود جانم فراگیر!/ بر سینه‌ات سرمی‌گذارم!/ برگیر و از خود وارهانم!؟

ادامه دارد…

 

[۱] گفت‌وگوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها – محمد علی مهیمنی ص ۸۸-۸۹

[۲] سفرِ سفرص ۲۰ و۲۱

[۳] در مجموع، معنی واکنشی است که ذهن ما نسبت به احساس پدیده‌های مادی گوناگون ازخود نشان می‌دهد. این حالت هرچند بیرون از ذهن و مستقل ازآن وجود ندارد، اما اغلب با عوارض و واکنش های مادی نیزهمراه است.(گفت‌وگوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها ص ۶۸)

[۴] سفرسفر صفحه ی ۲۱ تا ۲۳

[۵] نخبه‌شناسی در جامعه‌کشی- محمد علی مهیمنی ص ۲۶۳و۲۶۴

[۶] سفرسفر ص ۲۹

[۷]همان  ص ۳۱ و۳۲

[۸] ”       ”   ” ۳۲ و۳۳

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.