شهامت یا درماندگی

0

*کاظم سبزی

خیز تا خرقه‌یِ صوفی به خرابات بریم/ شطح و طامات به بازارِ خرافات بریم//.

یک شطحی و طاماتی از بی‌فراستی و درکِ سطحیِ خود از زبان و ادبیاتِ پارسی طلبِ عفو کرد و در حالی که عذرخواهان و بلندگوی در اختیار، فاتحانه اظهارِ توبه کرد، توبه‌یِ خود دردم شکست و آداب فرو گذاشت و در مقامِ استادی با جسارت نمره‌یِ صفر به خود داد. بالاتر از این فکر بلندش نرسید! و ندانست که نباید از این‌که توانِ خواندنِ شعرِ پارسی، خصوصاً اشعارِ فردوسی و اخوان را ندارد، قواعد آواییِ زبانِ پارسی را نمی‌شناسد، درکِ درستی از وزن و ردیف و قافیه ندارد، در تحلیلِ ادبی بی‌مایه است، با تاریخِ زبانِ پارسی بیگانه است، در مقامِ مقایسه‌یِ آثارِ ادبی بی‌بهره است و در این پهنه که عرصه‌یِ سیمرغ است لخت و عریان جولان داده شرمنده باشد. به این همه متظاهر بودن و مدالِ افتخارِ این همه را از گردن آویختن و گولی بزرگ پشت چهره‌یِ خود داشتن است که شرمندگی می‌طلبد.

کاظم سبزی
کاظم سبزی
شاید دوست بدارید :

به راستی او از چه چیزی عذرخواهی کرد؟ از درست تلفظ نکردنِ چند واژه؟ این عذر خواهی از سر درماندگی و بیچارگی بود یا از سر شهامتی که منتقدان راست؟ یا صرفاً برای دلخوش کنک خوش‌باوران؟ اصلاً آیا او منتقد است؟ از حد و اندازه‌یِ خود در ادبیات خبر داشت؟ یا ادبیات و مخاطب را سهل‌الوصول می‌پنداشت؟ یک لحظه به این امر فکر کنیم که اگر این موضوع برملا نمی‌شد آیا شرافت‌مندانه و اعتراف‌گونه می‌آمد و بگوید که من در ادبیات پیاده هستم و نباید چنین غلطی می‌کردم و مرا بابت این جسارت ببخشید؟ و آیا این صداقت را در او قبلا دیده‌ایم؟

اگر این استاد صدا و سیما به این زمین سفت نمی‌رسید و کیش و مات نمی‌شد هرگز عذری نمی‌خواست. در موضعی که قرار گرفت یا باید به قعر چاه فراموشی سقوط می‌کرد و یا باید اظهار ندامت می‌کرد و تواب گونه می‌پذیرفت که به قول خودش ادبیات مدیوم او نیست. در این عذرنامه در واقع می‌خواهد به مریدان گوشزد کند که نگران نباشند چرا که هنوز سینما مدیوم او هست. چه می‌شد اگر آن فردِ نخست که خوب نکات را دریافته بود و اشتباهات را یکی پس از دیگری گوشزد کرد، بدین مهم نمی‌پرداخت و این تشتِ رسوایی از بام نمی‌افتاد؟ طاماتیِ مذکور ادیب‌نمایی را هم به ژستِ خود اضافه می‌کرد و فتحی دیگر بر فتوحات می‌افزود و فراست بر فراست تل‌انبار می‌کرد، آن‌مقدار که گیتی بارِ آن نتوانست کشید و استاد توانست!! این خاصیتِ عرصه‌یِ ادبیِ زبانِ پارسی‌ست که باید برایِ درک و ادایِ یک سطرش سال‌ها ممارست کرد و اگر پاپتی واردِ آن بشوی هم در لحظه‌یِ نخست تمامِ کاستی‌هایت به یک‌باره به چشم می‌آید. دیگر این که این وضوحات و بدیهیات ربطی به شکل یا همان فرم که در توبه‌نامه‌اَش آمد، نداشت و فرافکندنِ این مقدار بی‌فراستی با واژه‌یِ شکل خود از ناآشنایی با این عرصه می‌آید. پرسش بنیادی این‌جاست شخصی که سی‌واندی‌سال تمامِ توانِ رسانه را به کار گرفته تا فیلم نقد کند و در هر برنامه مکرر متذکر شده که سینما از ادبیات می‌آید و شناختِ ادبیات برایِ شناختِ سینما ضروریست تاکنون با چه پشتوانه ادبی و از چه مقدار شناختِ ادبی سخن می‌گفته؟

وی به اندازه‌یِ سواد و شناختِ خود تلاش کرد تا اشعاری را از شاهنامه بخواند و رسمِ دیرینِ معرفیِ نسخه‌ای را که اشعار را از آن‌جا آورده زیرِ پا گذاشت و سهل‌انگارانه و ناشیانه کلمات را طوری ادا کرد که نشان داد فردی‌ست به کل بیگانه با این فرهنگ و ادبیات. اشتباهاتش لپی نبود و بنیادی بود و ربطی به فرم نداشت و فاجعه بود. چونان هیئتِ بطلمیوسی که زمین در آن مرکزِ گیتی بود، و چون ورافتاد، همه چیزی مشکوک نمود و تمامِ مباحثی که بر اساسِ آن نوشته شده بود منقرض گشت و فیلسوفان عنصربه‌عنصرِ جهان را بارِ دیگر از نو تعریف کردند، چرا که متونِ پیشینِ شناخت‌شناسی بر اساسِ چیزِ بی‌اساسی تدوین شده بود که به نظر تغییر نکردنی و درست می‌نمود، اما خود آن چیز در هم فرو ریخت. جدیت اهالی ادبیات و دقت بالای آن‌ها نگذاشت عمر این تظاهر به هفته‌ای بکشد اما در سینما این گول عمر سی ساله پیدا کرده است. حالا همه فهمیده‌ایم که نگاهِ بطلمیوسِ نقدِ سینما به ادبیات بسیار سطحی و در حدِ شنیده‌هایی در متونِ درجه‌یِ دو و سه است و این شناختِ غشری همواره برایِ او معیار و باعث مباهات بوده و بسیاری از مباحث که وی مطرح کرده بر اساسِ این بی‌اساس بنا نهاده شده و اکنون تمامیتِ آن مشکوک است. ریش پریشانِ یکه‌تازِ نقدِ سینما به سیاقِ دوره‌یِ مبارزاتی‌اَش در دورانِ دور از منتقدان به نامِ دشمن یاد کرد و گفت که حتا از دشمنان خود هم معذرت می‌خواهم. دشمن؟؟ این واژه شاید بینِ مبارزانِ سیاسی پر معنا باشد اما در جریانِ نقد کاربردی ندارد و به جایِ آن از لفظِ منتقد استفاده می‌کنیم، دشمن را باید از بین برد (تصوری که احتمالاً او دارد) و منتقد را باید پاسخ گفت و یا سرِ تمکین در برابرش خم کرد.

این استفاده‌هایِ ناشیانه از کلمات، واردِ سیستم‌هایِ نقد نشدن، و اساساً تولیدِ ضدِ نقد کردن، بدونِ تمهیدِ مقدمه درباره‌یِ فیلم‌ها صحبت کردن و به نتایجِ از پیش معلوم رساندنِ موضوع و … از خصوصیات این موی‌بلندِ منتقدنماست که با این تفاسیر مابقی مدال‌هایی که از گردنش آویزان است مشکوک می‌نماید و مشروعیت آن‌ها باید از آزمونی جدید بگذرد. اکنون اصلِ منتقد بودن اوست که زیرِ سوال است. وقتی که شعری را که معنایش را نمی‌فهمد، مقایسه می‌کند، باید پرسید آیا او معنای سینما را می‌فهمد؟ سینمایی که به گفته‌یِ خودش از ادبیات می‌آید؟ و فهم او از سینما چقدر عمیق یا سطحی است؟ اساساً صلاحیت دارد درباره‌یِ آثار هنری قضاوت کند؟ با کدام بینش این کار را انجام می‌دهد؟ آیا آنچنان که به اشتباه شعری را تلفظ می‌کند و معنای آن را نمی‌فهمد، نمی‌تواند فیلمی را ببیند و آن را نفهمد؟ اگر تا دیروز برای این که نشان بدهیم او منتقد نیست باید نقدهای او را نقد می‌کردیم و مغالطات آن را نشان می‌دادیم ازین پس به همین مقدار نیز نیازی نداریم و بی شک می‌توانیم ادعا کنیم که این طامات‌زده‌یِ خیالاتی هیچ نیست مگر بادکنکی که رسانه‌یِ ایدئولوژیک آن را پرورده و برای پروراندنش نیز هزینه‌های بسیار کرده و البته امروز آن بادکنک ترکیده است!! و بساطش بی بساط شده

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.