طوقی اصیل همدانی و مربای آلبالو

طرحی برای یک‌رمانِ همدانی

0

*احسان فکا

*نویسنده

آقا رضا سرچشمه کاری به کار کسی نداشت. شادمانی، صاحب باغ رفته بود آمریکا و کلید باغ که صد متری با خانه‌ آقا رضا فاصله داشت و بیرون شهرک بود را داده بود به آقا رضا که هفته‌ای دو نوبت برود و آب بدهد به درخت‌ها، گفت: دخترم پا به ماهه و می‌خوام برم نوه‌مو ببینم.

زده بود زیر گریه که مهین هم دوست داشت نوه‌شو ببینه ولی قسمتش نشد و رفت. ده دقیقه بعد برگشت، چشم‌هاش هنوز خیس بودند و قرمز، شصت سالی داشت و تو محل بچه‌ها چو انداخته بودن که ساواکیه و تو باغش اسلحه احتکار می‌کنه. آقا رضا سر چشمه دکمه‌ پیراهن باز نکرده روبروش ایستاد. شادمانی به یکباره دست انداخت دور گردنش و گفت: آلبالوها رو بچین. زیادن برای تازه خوری، مربا و ترشی بنداز، برای مهین خیرات کن

دو کبوتر طوقی اصیل همدانی هم داشت شادمانی که هیچ وقت بیرون نیامدند از باغ. مهین دوست‌شان داشت،  شادمانی از سهله سر گذر خریده بودن‌شان.

مهین می‌گفت هر وقت بغبغو می‌کنن حمد خدا رو می‌گن.

 

بعد در گوش رضا گفته بود حلالم کن. گفته بود کاش بچه‌ میترا دختر باشه، اسم‌شو بذاریم مهین.

و بعد رفته بود. با گام‌های لرزان.

آمریکا دوره؟ اینو رضا دائم از خودش می‌پرسید، مهین دخترخاله‌‌اش بود که شوهر پول‌دار ساواکی کرده بود و از چشم فامیل افتاده بود. به ماه نکشیده بهمن شد و انقلاب، شادمانی هم نوه‌اش پسر شد. اسمش را گذاشتند بهمن. شادمانی هیچ وقت برنگشت. هیچ‌کس هم پا پی نَشد که ساواکیه یا فقط ماشین آمریکایی دوست داره و کراوات بنفش.

رضا سرچشمه برای کبوتر طوقی اصیل همدانی که نر بودند، جفت خرید و به سال نکشیده دو تا شدن ده تا و صد تا و هزار تا. همه بقبقو می‌کردن و حمد خدا می‌گفتند و طوق رنگ به رنگ داشتند. این را آقا رضا پای دیگ مربای آلبالوی خیراتی به مینو زنش می‌گفت که هیچ‌وقت بچه‌اش نشد. اردیبهشت به اردیبهشت مینو می‌اومد باغ شادمانی و بساط شکر و دیگ و آلبالو رو به راه می‌کرد و به گله‌ طوقی‌های اصیل همدانی نگاه می‌کرد که شده بودن بچه‌های آقا رضایی که فقط یه هفته کارمند ساواک شده بود و زده بود بیرون، اونم نه ساواکی که یه راننده‌ ساده و بعدها روی مینی‌بوس ملایر همدان کار می‌کرد.

شاید دوست بدارید :

*

سند باغ رو وکیل شادمانی زد به اسم آقا رضا، اسم آقا رضا تو وصیت شادمانی در اومده بود و یه بند که شرط این واگذاری چنین است که آقا رضا تا باغ به جاست آلبالو خیرات کند و چند جفت طوقی برای شادی روح مهین نگهدارد.

*

 

بلدوزر که به باغ افتاد، دل رضا لرزید. باغ افتاده بود تو کمرِ کمربندی و کبوترهای طوقی آواره بودند در خانه‌ این و آن. آقا رضا یک سال مربای آلبالو بار گذاشت و سال بعد آلبالو شد قیمت شاخ آهو و مستمری بازنشستگی جواب‌ نداد.

*

نوه‌ شادمانی آمده بود جای خالی باغ را ببیند که دید، کامیون‌ها را دید با بوق‌های گوش‌خراش‌شان. بعد رفت خانه آقارضا، مربای آلبالو داغ بود و تازه  قوام افتاده بود، زدش داخل کره و نان بربری.

  • تا حالا بربری نخوردم آقا رضا

این را با لهجه‌ آمریکایی گفت و یک جفت کبوتر طوقی اصیل همدانی را زد داخل کارتن و زد به دل جاده‌ تهران که برسد به فرودگاه و پرواز شبانه.

آقا رضا همان شب نشست روبروی حیاط خالی از کبوتر، صدای کامیون‌ها و هجده‌چرخ‌ها می‌آمد.

صدای بقبقوی طوقی اصیل همدانی افتاد توی سرش. بال در آورد آقا رضا، تا آسمان رفت آقا رضا که با طوقی‌های اصیل همدانی چرخ بزند

تا یک قدمی خورشید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.