ما غافلانِ کوهساران، او اِسپیده بازِ نهان در لانه

گزارشی از اکران خصوصی مستند «طاهر» ساخته «امیرمسعود حسینی»

0

*محمد رابطی

تاریکی. سکوت. خروش صدای درام و گیتاربیس. لحظه ای بعد فریاد خواننده‌ای که می خوانَد جُره بازی بُدُم رفتُم به نخجیر… . ۵۰ دقیقه ای که بیننده متوجه نمی­شود چطور موضوعی چنین پیچیده در کلاف تاریخ، ابهام و پرسش های بی پاسخ و رازآلود بسیار، می­گذرد تا به تیتراژ و موسیقی هیجان انگیز پایانی­اش برسد.  به لطف میزبانی گرم آقای زندی ولطف کاگردان جوان،  شبِ سردی از شب های آغازین بهمن ماه فرصتی پیش آمد تا درجمع خصوصیِ ده نفره ای مستند «طاهر» ساخته امیرمسعودحسینی کارگردان جوان  همدانی را تماشا و حض کنیم. جُره بازی بدُم رفتُم به نخجیرخواندنِ نامجو که تمام شد کسی چراغ ها را روشن کرد و بعد همه انگارناخودآگاه،  سازندگان مستند را تشویق کردند. تشویق مفصلی بود که در پی اش ابتدا سکوتی حاکم شد بعد آقای زندی صحبت را آغاز و به «طاهر» کشاند. میزبانِ کاغذ و قلم در دستِ ما که در طول تماشای فیلم هم گاه­گاه در تاریکی چیزکی یادداشت می­کرد، متواضعانه این طور آغازید که : « نظرمن به عنوان یک مخاطب عام این طور است که فیلم خوش­ساختی است و مقدار زیادی از کارهای کلیشه­ای مشابهی که در این موضوعات فقط و فقط مصاحبه دارند، به واسطه تصویرسازی های خوب و به جا، تدوین مناسب و نریشن خوب، فاصله گرفته است و نکته­ی مهم هم اینجاست که اگر این مستند اکران عمومی بشود بخصوص برای مردم همدان، درساختمان باورها و افسانه­هایی که مردم از باباطاهر ساخته­اند شکاف می اندازد». این جمله پایانی با شلیک خنده­اش همراه شد و بعد یاد خاطره­ای افتاد که با مخاطب قرار دادنِ آقای رضاپور (از قضا از کارشناسان حاضر در مستند) ادامه داد : « سال­های قبل چند باری پیش آقای عبیدالله ایوبیان در مهاباد که می رفتیم هربار که از باباطاهر صحبتی می­شد ایشان گریه­اش می­گرفت. ایشان تعریف می­کرد وقتی از هفده هجده سالگی به زیارت مقبره باباطاهر می­آمده پیش دراویشی که درکنارمقبره زیست می­کرده­اند می­رفته و گله می­کرد و به رضاشاه بدوبیراه می­گفت که باتخریب مقبره قدیمی باعث ازبین رفتن دراویش آن­جا هم شده». بعد از این توضیحات حسین آقای زندی میدان دارانه با نیم­نگاهی به کارگردان جوان حاضر درجمع­مان دوباره آقای رضاپور را مخاطب قرار داد که از شما شروع کنیم و با توضیح این­که : «کارگردان این مستند درواقع نوعی زیرکی بخرج داده که سراغ برجسته­ترین باباطاهر پژوهان عصرحاضر رفته است والبته جالب که در میان کارشناسان هم در موضوعاتی اختلاف نظرهایی بود». و نظر آقای رضاپور را جویا شد. بنظرم رسید اختلاف نظرها هرچند از نظرکمّی کم­تعداد بود اما برسرموضوعات مهمی بود که خود برجذابیتِ روایت مستند اضافه می­کرد. آقای رضاپور شروع نکرده بود که آقای حسینیِ کارگردان توضیحی درمورد مشکلی فنی داد که ناخواسته باعث شده بود بخشی از صحبت های آقای رضاپور در حین ضبط مصاحبه­ را از دست بدهند و به همین خاطر نتوانسته بودند از بخش بیشتری از صحبت­های ایشان در مستند استفاده کنند. توضیح کارگردان جوان آقای حسینی همراه شده بود با رسیدن چایی و شیرینی و پذیرایی که فضا و صحبت ها را گرم­تر می­کرد. آقای رضاپور عالمانه، متواضع و با طمانینه، از حاضرین اجازه خواست و شرح نسبتاً  مفصلی در راستای صحبت هایش در مستند ارائه کرد. البته قبل از توضیحاتش جای آقای دکتراذکایی را خالی کرد و بعد ادامه داد : « یکی از سخت ترین نوع مستندها همین مستندهای پرتره ایست که در مورد فردی است که آن فرد خود در قیدحیات نیست و ما دسترسی درستی به جزیات و صدا و تصویر و گفته های خودش نداریم و حال فرض کنید که ما در مورد شخصی مثل باباطاهر می­خواهیم صحبت کنیم که در موردش نه عکسی وجود دارد و نه منابع دقیقی و نه اتفاق نظری، هنرآقای حسینی این است که توانسته است این مستند که قریب ۵۰ دقیقه است را انقدرتحمل­پذیر و پرکشش بکند.  که عاملش هم همان روش تدوین دیالکتیکی است که استفاده کرده اند. بعد هم استفاده از تصاویر بسیار نابی مثل همان تصاویری که اولین بار از همدان صدسال پیش ثبت و ضبط شده بود و در این مستند بکارگرفته شده بود که من خودم هم اولین بار بود این تصاویر را می­دیدم. تا قبل از این تصاویر،  قدیمی ترین تصاویری که از همدان وجود داشت مربوط می­شد به گروه فرانسوی که اوایل دهه ۴۰ از موسسه پروفسور بالتزار در همدان گرفته بودند. این زیبایی های بصریِ بکر و ناب و آن تصویر از همدان صدسال پیش یک سندیت و یک وجه دراماتیک را در کار ایجاد کرده است. ما در تلویزیون هیچ وقت نمی توانستیم مستند ۵۰ دقیقه ای کارکنیم، همیشه در هراس بودیم که مخاطب بعد از گذشت نیم­ساعت کار را رها کند و من مایه مباهات و تبریک می­دانم که شما می­توانید ۵۰ دقیقه اینچنین مخاطب را پای خودتان بکشانید. البته شاید این کار برای مردمی که با تاریخ ایران و تاریخ عرفان ایرانی آشنایی و علاقه ندارند کشش موضوعی نداشته باشد، البته شاید پخش این مستند در مدیای بزرگتری بتواند جوانی را به این موضوعات علاقه­مند بکند وشاید اصلا زندگی­اش را هم متحول بکند». آقای رضاپور بخش بعدی صحبت هایش را پس از مکث کوتاهی، که انگار به سبب گشتن به دنبال کلمات و مقدمه مناسب ایجاد شده بود، به سمت مباحث اصلی و تخصصی طرح شده در مستند «طاهر» کشاند و ادامه داد : « بنده همانطور که در فیلم عرض کردم باباطاهر را در سیستم یارسانی همدان تحلیل می­کنم.چرا؟ چون ما وقتی که می­بینیم از کلمه کُرد در این­جا استفاده می­شود برای مثال دقت کنید به بخشی از مستند که یک  دو بیتی را اساتید حاضر در مستند نمی­توانند به شکل اصیل­اش تلفظ کنند. واقعیت این است که تا کسی کُرد نباشد و ویژه به دو گویش کلهری و لکی که رسوب تاریخی گویش پهلوی هستند تسلط نداشته باشد خواندن آن دوبیتی های منسوب به باباطاهرِ نسخه قونیه اگر هم کسی بتواند بخواند فهم آن ها مشکل است. اگر از این منظر به باباطاهر نگاه کنیم نمی توانیم باباطاهر را از ورای این دیوان های کنونی بشناسیم و تا با یارسانیسم آشنا نباشیم متوجه مقام و مرتبه باباطاهر نمی­شویم. آقای پورنامداریان یک نکته خیلی مهمی را در این مستند اشاره می­کند با این مضمون که در سده های پنجم و ششم دوره نوزاییِ عرفان است؛ خب این همان دوره­ای است که در تاریخ رسمی اهل حق داریم سلطان اسحاق ظاهر می­شود و برای اولین بار یارسانیسم طبقات و سلسله مراتبی پیدا می­کند. این هم ناشی از سرکوب وحشتناکی بود که ترک ها از سده سوم تا پنجم بر فرهنگ ایران تحمیل کردند. غزنوی ها در دوره­ی سلطان محمود غزنوی مشهور است که زندیق کشی یا دگراندیش­کشی رایج بود. برای مثال در کتاب سفرنامه ناصرخسرو آمده که : «در نیشابورکفشم پاره شده بود و کسی مشغول تعمیر و پاره­دوزی بودکه ناگهان در ته بازار سروصدا شد.  پینه دوز کارمن را رها کرد و رفت آن­جا. وقتی برگشت بر سردرفش­اش یک تکه گوشت بود. پرسیدم به چکار رفتی؟ گفت زندیقی را تکه­تکه می­کردند من نیز محض طاعت خدا ضربتی بر او زدم». بعد هم خب سلجوقیان آمدند که این­ها به ضرب شمشیر جامعه ایرانی را وادار به تبعیت می­کردند. این ها کمی که قدرتشان ضعیف شد و ایرانی ها هویت خود را پیدا کردند عرفان قدیم که در دوره های قبل سرکوب شده بود دوباره هویدا شد. در این سده ها که کمی راحتی حاصل شده بود سلطان اسحاق ظاهر می­شود. ناگهان در این دوره­ها می­بینیم که دوباره باباطاهر بعد از دویست سال غیبت تبدیل به مَلک ادواری اهل یارسان در کتاب «سرانجام» می­شود. چطور است که بعد از این دویست سال در ساختار یارسانیسم تفکر باباطاهر احیا می­شود؟ این نکته­ی بسیار اساسی­ای بود که آقای پورنامداریان گفت. در خاتمه در اهمیت مقام باباطاهر باید اضافه کنم که سلطان اسحاق را یا پسر یا نواده یا به نوعی منسوب به باباعلی پسر باباطاهر می­دانند و این پیوند نشان می­دهد برای حداقل دو سده نوعی تفکر مخفی و ناموجه (حداقل برای حکومت های ترکی) در منطقه غربی ایران که می­توانیم به آن بگوییم عرفانِ جبال، در حال نُضج گرفتن بوده که ریشه­هایش مربوط به سده های دوم تا پنجم بوده و بعد به دلیل سرکوب به زیرزمین و در لایه­های زیرین اجتماعی رفته و دراوایل قرن هفتم در هیبت سلطان اسحاق ظاهر شده و امروز هم بصورت مکتب یارسانیسم وجود دارد». در قضاوت من ناآشنا با تاریخ ایران و تاریخ عرفان ایرانی و باباطاهر دانش جناب رضاپور چنان رشک برانگیز بود که دردِ نهان کم­کاری و کم­خوانی من (و دیگر ایرانیانی چون من)، را در وجودم آشکارتر کرد. مهمانان حاضر یک­به­یک تقریبا، بابت آن صحبت ها تشکر کردند و آقای زندی با لحنی طنزناک از دیگرمهمانان خواست تا اگر نقدی دارند در حضور کارگردان مطرح کنند. همه­گی از جمله خود کارگردانِ جوان، آقای امیرمسعودحسینی زدند زیرخنده. آقای زندی با همان طنازی پیشین بلافاصله اضافه کرد : «علاوه بر تصاویر بکر و ناب از همدان قدیم، دیدن تصویر برخی از کارشناسان دراین مستند مثل آقای پورنامداریان که بقولی شاید تنها گفت­وگوی تصویری باشد که با ایشان انجام شده است، هم به همان اندازه بکر وناب است». بعد با شلیک خنده ای جرقه وار آمد که تصویرگرفتن از برخی کارشناسان بسیارسخت است مخصوصا اگر همدانی باشند. آقای افشار که در سمت راست آقای زندی همان نزدیکی­اش نشسته بود گوینده بعدی بود که کوتاه بر همین نکته که جمع کردن این کارشناسان در یک فیلم مستند تلاش بسیارقابل تحسینی است تاکید کرد. به همان شکل هندسی که نشسته بودیم نفر بعدی کنار دست آقای افشار، آقای رنجبران بود با لحنی استوار و صدا و روحیه ای شاهنامه­ای و شاهنامه خوانده­ای که از لابه­لای آواهایش بوی عمری رفته پای کتاب و فرهنگ ایران زمین می­آمد و با لهجه­ای همدانی،  نقدی زد بر نوع روایت و متن نریشن مستند. اشاره­اش به آن­جا بود که در ابتدای مستند روای (باصدای شگرف سیامک صفری) از زبان باباطاهر این­طورسخن می­گفت : «بشنوید آن داستان­ها که خودم ساخته­ام از طاهر»؛ «زاویه­ی روایت متن از زبان راوی نوعی نقش منفی داشت به­طوری که حرفش با حرف محققین تاریخی باباطاهر درتعارض بود اما بسیاربسیار برای بخصوص جوانان مستند وفیلم جذابی بود که می­تواند برای­شان خیلی مفید باشد». آقای زندی پی­ صحبت­های آقای رنجبران را گرفت و برداشت متفاوت خود را از زاویه نگاه راوی که بنظرش در واقع گویی خودباباطاهر بود، را ارائه داد. آقای زندی معتقد بود در این نوع روایت راوی گویی نماینده مردم است؛ نماینده باورهای مردم، قصه هایشان و افسانه­هایی که درمورد باباطاهر ساخته­اند. البته این نظر باعث عقب نشینی نظر و نقد تنها ناقد جمع نشد. این تبادل بحث و نظر آقای افشار که میل به سکوت داشت را وادار به سخن گفتن کرد. نظرآقای افشار این بود که : « ملت ما به­صورت تاریخی ملت افسانه­زی و افسانه­زایی بوده ­است و ما به جای زندگی در تاریخ در افسانه­ها زندگی می­کنیم». بعد هم با توضیح مثالی از افسانه­ای در مورد فردوسی توضیح داد که در مورد این افسانه­ها جنبه­ای زیبایی شناسانه وجود دارد که کارکرد دوگانه­ای هم دارد و یکی از کارکردهایش این است که باعث علاقه مردم به این شخصیت­ها می­شود.

 

این­جا بحث از باباطاهر دور شد و به دل زوایای نهانی تاریخ ایران رفت. حاضرین در نظرهایی متفاوت اما همسو متفق القول بودند که ما تاریخ­مان را خوب نکاویده­ایم و به داشته­ها و دانسته­های اندکمان قانع مانده ایم.تاریخ مستند و مدون خیلی نداریم و خیلی از تواریخی هم که داریم را اروپایی­ها و مستشرقین خارجی به ما شناسانده­اند. در تمام مدت این مباحث هم کارگردان ساکت اما تیزهوش وتیزگوش به نظرات دقت می­کرد. نوبت به جوان­ترهای جمع رسید تا در مورد «طاهر» نظر بدهند. یکی از جوان­های حاضر در جمع تدوین کار را ستود و آن را عامل جذابیت بیشتر مستند می­دانست و جوان دیگری سوالی مبنی بر این که  خطِ تلاش برای افسون­زدایی از باباطاهر در این مستند شکست خورد را مطرح کرد و گفت ما در آخرهم نتوانستیم شخصیت باباطاهر را از محاق افسانه­ها بیرون بکشیم، تا با باباطاهرخالص روبه روشویم.  در پاسخ آقای رضاپور توضیح مفصلی داد مبنی براینکه این مشکل فقط در مورد باباطاهر وارد نیست و به نوعی کل تاریخ فرهنگی ما در نوعی افسانه­های غیرمعتبر و ساختگی فرورفته است. حتی در دوره تاریخ معاصرهم در ۴۰ یا ۵۰ سال گذشته در عصر اطلاعات هم بسیاری از مسائل افسانه ای به صورت واقعیات تاریخی مطرح می­شوند. چه رسد به مسائل تاریخی بسیارقدیم که راویان و شارحان و مستشرقان بسیار شرح­های بسیار متفاوتی از یک رویداد تاریخی داده­اند. مثلا در تاریخ آمده است که همدان حداقل چهار بار از روی نقشه محو شده است و دوباره تاسیس شده در ویرانی های ناشی ازکشتار و زلزله و کتاب سوزی­ها؛ ما در واقع در یک وضعیت ابهام تاریخی بسر می­بریم.

شاید دوست بدارید :

در پایان صحبت های آقای رضاپور جوان حاضر دیگری نقدی مختصر اما واردی را مطرح کرد. آن هم اشاره نشدن به مقام و عنوان کارشناسی و جایگاه علمیِ کارشناسان حاضر در مستند در حین پخش مصاحبه­شان بود. پایان این نقد شروع تایید کارگردان بود که به درستی و واردی این نقد اعتراف کرد و البته توضیحی داد که در نسخه­های بعدی فیلم این ایراد اصلاح شود. جوان دیگری هم بر این نکته تاکید کرد که شاید اگر افسانه­زدایی از این شخصیت ها از حدی فراتر رود شاید باعث از دست رفتن جریان داشتن و وجود داشتن باباطاهر در بطن مردم ­شود.

با پایان نظرات ما آقای زندی از کارگردان کار آقای حسینی خواست که نظرخودشان را بگویند که با طنازی آقای حسینی درپاسخ که : « من در حدی نیستم که در این باره نظر بدهم» دوباره خنده سرگرفت. سوال بعدی از کارگردان این بود که : « که دوست داشتید کارتان چطور باشد نسبت به این کاری که الان تولیدکرده اید؟» آقای حسینی پاسخ داد که : « البته در سینمای مستند کم­تر و در سینمای داستانی بیشتر، آدم از حدی بیشتر نمی­تواند به آن ایده­آل ذهنی که می خواهد برسد و موضوعات و شخصیت­های دیگری هم هستند که دوست داشتم به آن ها در این کار بپردازم، یا مثلا درمورد تصویرسازی­ها نشدکه خیلی از طرح هایی که جاداشت بهتربشود، بیشتر از این بر­روی­شان کار کرد».

کسی پرسید : « ازساختن اینکار دنبال چه هدفی بودید و آیا به هدف­تان رسیدید؟» کارگردان جوان این طور به جواب پرداخت : « هدف به این معنا نداشتم، واقعیت این است که برای من همه چیز سوال است و این که شخصیتی مثل باباطاهر در این شهر وجود دارد و مردم اطلاعات زیادی در موردش ممکن است نداشته باشند شایداین مستند البته تلنگری برایشان باشد و البته همه­ی کار بیشتر برایم وجه غالبی از کنجکاوی و پژوهش در آن موضوع را دارد».  محیا شدن برای شامِ محفل. صدای بشقاب و چنگال هایی که در حین صحبت ها آرام آرام روی میزی انتهای اتاق در کنار هم قرار می­گرفتند، گویندگان را به سمت سکوت سوق داد.

و بعد سکوت نشانه پایان اظهارنظرهای ما بود. یک ساعتی قبل از فیلم رسیده بودیم و جمع شده بودیم و تاخیر کرده بودیم و یک ساعتی «طاهر» را دیده بودیم. تصاویرناب، شفاف، از آسمان دهه­های گذشته همدان و پیش زمینه مقبره باباطاهر در تصاویر، فیلم های ناب و دیده نشده از همدان سال ۱۳۰۰، موسیقی متن جذاب، پژوهش کافی، تدوین حرفه ای و خلاق و به­جا (حاصل زحمات محدثه گلچین)، صدای محشر راوی (حاصل زحمت سیامک صفری)، تصویرگری فوق العاده دیدنی (حاصل هنرسیامک پورجبار)، تصویربرداری حرفه ای ( کار وحیدحسینی)، موضوعی شاید به این حد کارشناسی را به سطحی از جذابیت برای همه رسانده که بی­شک ۵۰ دقیقه پربار و چگال و البته خسته­نکننده را در اختیار همه­جور بیننده­ای قرار می­دهد. در زمانه اضمحلال و لاغریِ فرهنگ جلسه پرباری بود برای ما و البته هرکسی که به تماشای طاهر بنشیند. امیرمسعودحسینی کارگردان «طاهر» خود، پروژه ها و ایده­های آتی­اش از این مستند به مراتب مهم تر است. چرا که در این ساختار و با این کیفیت شاید گران­قدرترین دُرّی باشد که درحال حاضر به تاریخ فرهنگی همدان و در امتدادش ایران می­پردازد. حرفه­ای کاری که می تواند نه فقط با نخبگان و مخاطبان خاص این حوزه که با عموم مردم ارتباط برقرار­کند و آن­ها را پای شناختن تاریخ و گنج­های فرهنگی خود بنشاند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.