نامه‌ای از عارف

0

این نامه را عارف قزوینی در اواخر عمر که زندگی را به سختی می‌گذرانید برای یکی از دوستانش آقای «محمدرضا هزار» نوشته است: «آقای محمدرضا خان من یک ایرانی پاک و بی آلایش هستم که به هیچ چیز جز وطنم علاقه‌ای ندارم. من کسی هستم که آرزو می‌کنم در خاکستر تون حمام بخوابم ولی ملت شریف و بزرگوار و مملکتم آباد باشد. من اگر علاقه به خودم داشتم، کارم به این‌جا نمی‌کشید که با سه تا سگ و یک زن بدبخت که کارهای داخلی و خارجی مرا تنها او بایستی اداره کند در یک گوشه همدان به سخت‌ترین وضع روزگار بگذرانم. من یک آدم عاجز و بی دست و پایی نبودم که نتوانم برای خود یک زندگانی بهتر از این تدارک کنم. ممکن بود با پول دو سه نمایش، یک ده ییلاقی برای امروز خود خریده، محتاج کسی نباشم….

شاید دوست بدارید :

مبادا خدانکرده همچون تصور کنید دلتنگی من از این است که چرا مانند همه وطن خواهان یک زندگانی مرتب و آبرومندی برای خودم فراهم نکردم یا این‌که چرا پول و ملک و باغ و خانه و زن خوشگل ندارم. یا اقلا برای خاتمه دادن به خانه به دوشی خود چرا در تمام این کشور پهناور یک اتاق گلی برای یک چنین روز بدبختی خود تدارک ندیدم. خیر. از هیچ یک از این‌ها کدر و دلتنگ نیستم چون همیشه روزگار با روی خوش و آغوش باز به‌طرف من آمد و من همیشه پشت پا به او زده، روی خوش به او ننموده، به سخت‌ترین زندگانی ساخته و به هیچ قانع بودم. یعنی هیچ‌وقت این‌قدرها کوته نظر نبودم که در این‌گونه خیال‌ها باشم. از وقتی‌که پا به دایره آزادی‌خواهی گذاشتم تمام خیالم متوجه این بود که هر وقت مملکتم آباد شد همه‌اش از آن منست. وجدان خودم را گواه می‌گیرم که من تنها کسی بودم که خودم را برای مملکتم خواستم. نه مثل بعضی از همقدمان که همه چیز را برای خود خواسته و می‌خواهند… از مذاکره محرمانه دکتر با دوست من چنین حس نمودم که کار قلبم خیلی خرابست… بلی قلبی را که یک عمر پی درپی در او خون بریزی مگر تا کی دوام خواهد کرد…

منبع: نشریه بوعلی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.