هنر؛ تکه گم شده پازل وطن
*مهدیس فدایی
دهه هشتادیها همان کسانی هستند که هرجا پایشان را گذاشتند، قطعا جمله «تو آیندهساز کشور هستی» را شنیدهاند، من و هم نسلیهایم به این جمله بارها فکر کردهایم. نزدیک به ۷۰ درصد جوانان دهه هشتادی، رشتههایی که مربوط به هنر است را بیشتر میپسندند. پدر و مادرها فکر میکنند، فرزندشان باید دکتر یا دستکم مهندس شوند و تا بهحال به فکر علایق جوانانی که با انتخاب اجباری آیندهشان به خطر میافتد، نبودهاند. هرچند بعدها خانوادهها نیز از کار خود پشیمان میشوند.
به نظر من نسل دهه هشتاد از نسلهای قبل متفاوت تر است. برعکس دهه شصت که ۹۵ درصدشان موسیقیهای زمان خودشان که اگر بخواهیم کلی حساب کنیم، تقریبا همه موسیقی شبیه هم گوش میکردند، هر نوجوان یا جوان دهه هشتادی سبک موسیقی مورد علاقه خودش را دارد. امکان ندارد دهه هشتادی باشی و به سازهای مختلف علاقه شدید نداشته باشی، سازهایی که بیشتر آنها روح شما را تقویت و سرشار از آرامش میکند.
کتابخواندن مدتی است که فراموش شده؛ افرادی که متولد دهه پنجاه یا شصت هستند خود را در زندگی متأهلی غرق کردهاند، دهه هفتاد مشغول درس خواندن یا کار کردن است، حتی دهه نودیها نیز خود را مشغول دنیای ارتباطات کردهاند، اما یک نوجوان یا جوان دهه هشتادی سعی میکند، حداکثر دو روز یک بار یک ساعت از زمان آزادش را صرف کتاب خواندن کند، اما کتاب خواندن نیز مانند سبکهای مختلف موسیقیهایشان متفاوت است.
به دهه هشتادی برخوردم که با شانزده سال سن بیشتر به کتابهای روانشناسی میپرداخت. دهه هشتادی نیز وجود دارد که کتاب تخیلی میخواند؛ فکر میکنم نسلهای قبل حتی برای اطلاعات عمومی خودشان نیز هر کتابی که به او معرفی میشد را میخواندند، اما هیچ کس نمیتواند دهه هشتادی که به کتابهای تخیلی، ترسناک، روانشناسی و مانند این علاقهای ندارد، را مجبور به خواندنش کند.
هنر استعدادی کشفنشدهای است که هر دهه هشتادی از آن بهرهای برده و بعضیها از طرف خانواده سرکوب شدهاند، البته افرادی نیز هستند که حرفه مورد علاقهیشان را دنبال میکنند، مانند سینما و تئاتر که امروزه دهه هشتادیهایی را میبینم که از اجرای نمایش بر روی صحنه تئاتر لذت میبرند. باید بگویم همه دهه هشتادیها شاید به موسیقی علاقه داشته باشند، اما به تئاتر و سینما افراد محدودی علاقمند هستند.
دهه هشتادیها برخلاف شجاعت و روحیه قویشان به هنر علاقه زیادی دارند. بیشتر آنها پر از ایدههای خلاقانه هستند که اگر امکانات کافی باشد، قطعا میتوانند موفق شوند.
کمی راجع به فرهنگ بگویم؛ اگر بخواهم فرهنگ را اندکی به هنر ربط بدهم، میگویم فرهنگ درست یعنی هنر را پاس بداریم. دهه هشتادیها نسلی هستند که تمام سعیشان را میکنند آشغالی بر روی زمین نیندازند، در صف تاکسی جای کسی را نگیرند، گلهای بوستانها را نَکنند و سعی دارند برای زیبایی شهر خود این رفتارها را عادیسازی کنند.
جوانان زیادی هستند که هنوز کشف نشدهاند؛ نمیدانم درست یا غلط اما معتقد هستم هیچ جوانی بیاستعداد نیست و هر فردی هنر مخصوص به خودش را دارد، البته هنر فقط ساززدن، اجرای تئاتر، نقاشیکشیدن، نویسندگی و کلی هنر که میتوانم به آشپزی کردن اشاره کنم، وجود دارند، نیست. گاهی حرفزدن با یک نفر، گوشدادن به حرفهایش یک هنر است. حتی گاهی حس دوست داشتنی که میتوانی به کسی داشته باشی نیز هنر محسوب میشود. هنر یعنی خوشحال بودن. هنر مانند سارق روحی است که میتواند کاری کند که یک فرد با هنری که دارد زنده باشد و زندگی کند.