آن هنر بی قاب

گفت‌وگو با استاد قباد شیوا

شیوا: ما ملتی هستیم که فرش داریم و به جای موکت در زیر پای ما فرش پهن می‌شد. از این زیباتر در جهان نمی‌توان یافت. دیوارهای ما کاشی و مقرنس است پس ملتی که عاشق زیبایی است هنر دارد و زیبایی و هنر دو عنصر در هم تنیده است. ما روی آفتابه هم گل حکاکی کرده‌ایم بنابراین پوستر ما هم زیباست. بله گرافیک ایرانی است. اما معلم هنر در مدرسه و دانشگاه می‌گوید که گرافیک از غرب آمده در حالی که اشتباه می‌کند

0

*حسین زندی

*روزنامه‌نگار
قباد شیوا یکی از تاثیرگذارترین شخصیت‌های هنر معاصر در ایران است. او تجربه کار در ایران و غرب را دارد اما خود را این‌جایی می‌داند. او امروز سکاندار گرافیک ایرانی است. در این گفت‌وگو از زندگی و کارهایش می‌خوانیم.
– استاد در ابتدا از همدان شروع کنیم، نگاه شما به همدان چطوری است؟ بالاخره شما هنر را در همدان از طریق دوستان پدر، مرحوم یحیی کارگر، گلپریان و افرا دیگر آغاز کردید. اگر مایل هستید راجع به این موضوع صحبت کنید، و این‌که آیا پیگیر فضای هنری و گرافیکی در همدان هستید؟

خب من در حال حاضر کانال ارتباطی چندانی با همدان ندارم بنابراین اطلاع زیادی از کسانی که در همدان کار می‌کنند، ندارم. اما می‌دانم که بچه‌های همدان خیلی با ذوق هستند.
– خیلی کوتاه جواب دادید. می‌خواستم از همدان شروع کنیم و از گرافیک همدان صحبت کنیم اما خب سوالات را به سمت‌وسوی دیگری می‌برم. راجع به زندگی خودتان گفت‌وگوها و مصاحبه‌های زیادی انجام شده که در فضای اینترنت قابل دسترسی است. اما می خواستم در مورد کار هنری‌تان از برهه‌ای از زندگیتان شروع کنم، از دوران دانشگاه که دوستانی داشتید وکار گروهی را شروع کردید، از گالری قندریز و این‌ها، قصد دارم اسم‌هایی را نام ببرم و شما راجع به این اسم‌ها صحبت کنید: مثل منصور قندریز…
ما جوان بودیم و پر از شور و عشق به این کار و از زمان دانشجویی من و چند نفر از دوستان از جمله آقای منصور قندریز و آقای مرتضی ممیز، رویین پاکباز، جودت، محلاتی، سیروس مالک، پیلارام  گردهم آمدیم و گالری ایران را راه‌اندازی کردیم. گالری ایران در روبه‌روی دانشگاه تهران را با هزینه شخصی خودمان راه‌اندازی کردیم و فعالیت در این گالری را ادامه دادیم تا زمانی که دوران دانشجویی من تمام شد و گالری از رونق خاص خودش افتاد و هر کسی سمت مسیر زندگی خودش رفت. به هر حال ما یک‌سری جوان بودیم که عشق این را داشتیم تا در زمینه هنر کار کنیم، یک مرکزی درست کنیم و فعالیت کنیم و آمدیم با هزینه خودمان روبه‌روی دانشگاه تهران جایی را اجاره کردیم که قبلا چلوکبابی بود و گالری را راه‌اندازی کردیم. در واقع هر کاری می‌کردیم با عشق بود و با هزینه شخصی. فعالیت ما حدود هشت سالی ادامه داشت و بعد از اتمام دوران دانشجویی هر کسی سراغ زندگی خودش رفت. البته گالری از فعالیت افتاد اما دوستی‌ها هرازگاهی ادامه داشت.
– از مرحوم قندریز بگویید که ظاهرا بعد از مرگ ایشان چنین تصمیمی گرفتید که اسمش را قندریز بگذارید:
بله. پس از مرگ قندریز اسم تالار ایران را به نام گالری قندیز تغییر دادیم.
– پس از شخصیت مرحوم قندریز بگویید، از خاطرات و دوستی‌هایی که داشتید از این خاطرات گذشته بگویید؟

قندیز از نقاشان نوپرداز آن روزگار بود اما متاسفانه زود از دنیا رفت. با هنر مدرن آشنا بود و آثارش در قالب مکتب سقاخانه بود. دوست بسیار خوبی بود.

– با آقای مثقالی آقای هزاوه‌ای، پیل آرام هم همکاری و دوستی داشتید. راجع به این دوستی‌ها و آدم‌ها صحبت کنید؟
بله همین‌طور مرحوم ممیز و همه این دوستانی که گفتید به نوعی هنرمندان تاثیرگذار دوران ما بودند و من هم در کنارشان کار می‌کردم.
– یا نیکزاد نجومی…

نیکزاد نجومی نه، بعدها آشنایی پیدا کردیم و دوستی ها ادامه پیدا کرد.

فعالیت در گالری چطور بود؟

بله در هر صورت شوری داشتیم همین که با هزینه خودمان بود و شروع کردیم نمایشگاه‌های مرتب گذاشتن عکاسی، نقاشی و همینطور گرافیک تا زمانی که دانشجو بودیم اما وقتی دوره دانشجویی تمام شد آن‌جا کاملا منحل شد. دوران خوبی بود اولین گالری بود که در ایران راه انداختیم که خیلی فعال بود و خیلی مورد استقبال قرار گرفت. نه تنها نقاشان و طراحان بلکه دوستان دیگری که کار هنری می‌کردند برای شان نمایشگاه راه می‌انداختیم. در واقع گالری ایران پاطوق هنرمندان آن روزگار بود.

  • همان زمان بود که انتشاراتی هم راه انداختید؟

بله  یک انتشارتی راه انداختیم و چند جلد کتاب هم منتشر کردیم که آقای جودت و رویین پاکباز و دوستان دیگر همکاری می‌کردند.

– شما در واقع از اولین گالری‌دارها در ایران محسوب می‌شوید، خودتان هم جاهایی در گفت‌وگوها نقد می‌کنید که وقتی کسی نمایشگاه می‌گذارد در روز افتتاحیه یکسری آدم همی آیند که همیشه هستند و وقتی که افتتاحیه تمام شد گالری‌ها خلوت می‌شود. اما وقتی که هنر وارد مردم می‌شود و اصل این است که هنر بین مردم باشد، الان نظرتان مورد گالری‌ها چیست، با همان سبک و سیاق است یا مردمی‌تر شدند یا نه؟

به نظرم دیگر چنین چیزی نیست و وجود ندارد. فعالیت ما هم در گالری ایران در زمان دانشجویی بود بعد وقتی که دوران دانشجویی تمام شد منحل شد و رفتیم سراغ کارهای دیگر. بله برخی‌ها آبونه هستند که به افتتاحیه نمایشگاه‌ها بروند و سیگار دود کنند و قهوه بخورند و به خاطر همین در روزهای دیگر نمایشگاه گالرها خالی است.
– خب مقداری راجع به رادیو تلوزیون آن دوره بگویید. شما بعد از دوران دانشجویی وارد رادیو و تلویزیون شدید و بحث طراحی دکور و پوستر و همه این‌ها را آن‌جا شروع کردید؟
بله طبیعتا دوره دانشجویی که تمام می‌شود آدم دوست دارد فعالیت کند و از تجربه‌ها و آموخته‌هایش استفاده کند. بنابراین باید جایی شروع به کار کند، من هم رادیو تلویزیون ملی را انتخاب کردم و آن‌جا پذیرفته شدم و ادامه دادم تا بعد از ۲۵ سال بازنشسته شدم و مدتی رفتم آمریکا در شهر نیویورک و آن‌جا فعالیت می‌کردم.

– می‌خواهم از فعالیت هایتان در ایران بپرسم. موقعی که شما وارد تلویزیون شدید، وضعیت آن چطور بود؟ مثلا در مورد دکور و دیگر مسائل هنری تلویزیون چه وضعیتی داشت؟

 

وضعیت ایده‌آلی داشت. وقتی ما آمدیم در واقع طراح صحنه بودیم و من کار گرافیک نمی‌کردم. برای نمایشنامه‌ها و برنامه‌ها طراحی صحنه می‌کردم و اجرا می‌کردیم و ضبط و سپس پخش می‌شد. تمام کارم در آن دوره در تلویزیون ملی طراحی صحنه بود و کار گرافیکی به آن صورت نداشت. اما من به دلیل علاقه‌ای که به کار گرافیک داشتم کم کم واحد گرافیک را در تلویزیون راه انداختیم و کار کردیم و کار کردیم تا مردم با این هنر به طور کلی آشنا شدند. تا این‌که بعد از بازنشستگی من برای خودم یک دفتر شخصی باز کردم.

  • از همکاران آن موقع تان هم صحبت کنید. ظاهرا از دوستان همدانی تان هم به کار دعوت کردید؟ درست است؟
    بله آقای علی اصغر محتاج فوزی، مرحوم حسن تهرانی و پسر مرحوم سیف الله گلپریان یعنی شهرام گلپریان را دعوت به کار کردم. چون می‌دانستم استعداد دارند همگی را استخدام کردم. آن زمان که این‌ها وارد شدند زمانی بود که واحد گرافیک را در تلویزیون ملی ایران را راه انداخته بودم و همراه این نفرات و شخص دیگری از تهران واحد گرافیک تلویزیون را جلو بردیم.
    – خب برویم سراغ مجله تماشا….
    یک سالی بود که آقای قطبی به من گفتند که تلویزیون می‌خواهد یک مجله هفتگی دربیاورد و من هم خیلی خوشحال شدم و از من خواستند که یک ماکت تهیه کنم و من هم یک ماکت تهیه کردم در حدی که چاپخانه و امکانات آن زمان قابلیت چاپش را داشته باشد. جلساتی هم با مرحوم قطبی که رئیس تلویزیون بود، داشتیم. در آن دوره، من برنامه کار را ارائه دادم و ایشان چند نشریه معتبر جهانی را مثال زد و گفت چنین کاری می‌خواهم. من گفتم ما امکانات آن‌ها را نداریم تا این را گفتم ایشان به شوخی با مشت کوبید شکم بنده و گفت داریم. در هر صورت من که کار طراحی صحنه را در تلویزیون می‌کردم بیشتر انرژی‌ام را گذاشتم در واحد گرافیک تلویزیون و مجله تماشا. این مجله یکی از تولیدات اولین واحد گرافیکی بود که در تلویزیون راه انداختیم. یکی از حرکات و تاثیراتی که این مجله داشت این بود که باعث شد مجلات دیگری که موجود بودند شروع کردند به کار گرافیکی اهمیت دادند. دقیق یادم نیست اما فکر می‌کنم ۱۵ یا ۱۶ سالی ادامه داشت. تا این‌که من رفتم آمریکا که البته واحد گرافیکی کار را ادامه می داد.
    – همین مجله سروش ادامه کار مجله تماشا بود؟

بله قبل از انقلاب اسمش تماشا بود که بعد از انقلاب اسمش را سروش گذاشتند.

  • استاد انتشارات سروش هم کار شما بود؟

بله بله. از آرم بگیر تا کارهای گرافیکی دیگری که داشت همگی کار من بود. چندتایی از هنرمندان گرافیکی مجله تماشا را دعوت کردیم و یک واحد خیلی خوب و نمونه در تمام ایران راه‌اندازی کردیم. یادم هست کانون پرورش فکری کودکان آمد از ما راهنمایی گرفت. آن‌ها هم می‌خواستند واحد گرافیکی راه‌اندازی کنند و یادم هست که آقای فرشید مثقالی را معرفی کردم و ایشان ادامه داد و واحد گرافیکی آن‌ها را راه انداخت و من ادامه دادم این واحد گرافیکی به لحاظ تولید کتاب و مجله هفتگی اش یکی از فعال‌ترین واحدهای گرافیکی ایران بود و کانون پرورش فکری کودکان آمد و بسیاری از الگوهای خود مثل استخدام و چطور بر اساس استعداد این‌ها را طبقه طبقه الگوهایش را تغییر بدهد و من هرچیزی که تجربه کرده بودم در اختیار گذاشتم و آن ها هم با آقای فرشید مثقالی این کار را ادامه دادند. تا این‌که رفتم آمریکا.
– خب استاد در آمریکا بمانیم، برای مخاطبان ما از اساتید و تحصیل در آمریکا و خاطرات آن‌جا بگویید

خب ایده‌آل من این بود که در واقع من یکجا بروم درس بخوانم. چون پیش از آن تمام این چیزها را خودم همین‌طوری یاد گرفته بودم. این بود که در آمریکا دانشگاه پرت نیویورک را انتخاب کردم آقای مهندس رضا قطبی من را فرستاد به این دانشگاه و آن‌جا بعد از چند ماه سراغ آقای میلتون گلیزر رفتم. چون اسم ایشان را شنیده بودم. بالاخره ایشان را پیدا کردم و زمانی که در دانشکده دانشگاه پرت ایشان را دیدم. در دانشگاه درس می‌خواندم  و همزمان به موازاتش در آتلیه آقای گلیزر کار می‌کردم و این فعالیت ادامه یافت تا این‌که درس تمام شد و خداحافظی کردم و چمدانم را بستم و آمدم ایران.
– استاد شما لیسانس را در هنرهای زیبا گرفتید و برای فوق رفتید آمریکا؟

لیسانس نقاشی را از  دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران گرفته بودم و فوق لیسانس گرافیک را از دانشگاه پرت نیویورک گرفتم.
– شیوه تدریس در آن‌جا چطوری بود؟ بالاخره بعد از تجربه تحصیل در دانشگاه تهران شیوه‌ها تفاوت خاصی داشتند؟
خب اولا این را در مقدمه بگویم که وقتی می‌خواستند من را در آن جا معرفی بکنند در نشست‌های سالیانه‌شان گفتند ایشان یکی از اساتید خوب ایران است و به این‌که من فقط یک دانشجو هستم اشاره‌ای نکردند. اما خب با وجود این‌که در یکی از بهترین آتلیه‌های نیویورک یعنی آتلیه آقای میلتون گلیزر فعالیت می‌کردم اما کار روزانه داشتم، زندگی تامینی داشتم، و در رفاه بودم روی هم رفته موقعیت خوبی در اریکا داشتم اما گفتم اگر بگردم ایران خیلی بهتر است. ناگفته نماند که این‌جا هم همزمان انقلاب شده بود. و درست در حین انقلاب برگشتم دفتر تماشا که بعد از انقلاب اسمش سروش شد و دیگر قطع آن هم مثل تماشا نبود و کوچک‌تر شده بود و فعالیتم را ادامه دادم و با همکارهای خوب دیگرم مثل مرحوم فوزی حسن تهرانی، علی اصغر محتاج  همکاری ادامه یافت.

  • شما تشریف بردید آمریکا تحصیل کردید و برگشتید، نسل شما نسلی بود که رفت در غرب تحصیل کرد و بازگشت به کشور، اما نسل‌های جدیدتر در رشته‌های مختلف از هنر تا پزشکی و مهندسی دائم در پی رفتن از کشور هستند و آن‌ها که رفته‌اند هم فکر بازگشتن ندارند. چرا نسل شما برمی‌گشت و این تفاوت در چه چیزی است؟

من ایرانی بودم. در هر صورت با وجودی که با آقای گلیزر کار می‌کردم و تمام هم دانشکده‌ای هایم به من به خاطر این همکاری حسودی می‌کردند. با تمام این احوال برگشتم مملکتم.

  • الان این جوان‌هایی که می‌روند خارج مگر ایرانی نیستند؟ نقد شما به این نسل چیست؟

من وقتی که در آمریکا بودم گرافیک آن‌جا را قبول نداشتم. آن‌جا برعکس داخل کشور جنبه‌های تجاری کار گرافیک بسیار بالا بود و جنبه‌های فرهنگی کارهایشان بسیار کم بود شاید آن‌ها برای کارهایشان معیارهای دیگری داشتند و من با وجود داشتن کار در یکی از بهترین آتلیه‌های نیویورک اما باز هم ترجیحم همین بود که برگردم ایران. یکی از دلایلی که نمی‌توانستم با ماندن در کار گرافیکی آن جا کنار بیایم همین نکته بود. در ایران جنبه‌های فرهنگی این کار قوی‌تر است. یکی از دلایل برای برگشتن به ایران همین بود. نکته مهم اما این است که این‌جا کشور من است.

  • از دوران بازنشستگی هم بگویید همچنان در دفتر شخصی‌تان کار می‌کنید ؟

بله طبیعتا من نمی‌توانستم کار نکنم. نمی‌خواستم و نمی‌توانستم گوشه‌گیر شوم و کار نکنم…

  • شما تنها کسی هستید که طبق نظر اهالی فن، گرافیک ایرانی به نام شما رقم خورده است و کار شما هویت ملی و ایرانی دارد…

من تنها نبودم من هم مثل زنده‌یاد مرتضی ممیز، آقای فرشید مثقالی و امثال این‌ها. خیلی‌های دیگر هم بودند و من هم فقط گوشه‌ای از این کار را بر عهده داشته‌ام.

  • اما این کاری که شما کردید در گرافیک ایرانی در تعامل با غرب چطوری بوده است؟ شما از غرب برداشت می‌کردید؟

من برداشت از غرب هیچ وقت نداشته‌ام هرکاری که کرده‌ام یک تفکر سلیقه ایرانی پشتش است. و به این دلیل است که در واقع تعریف از خودم نباشد زندگی‌ام را روی فرهنگ ایرانی گذاشته‌ام تا این‌که بخواهم کار مادی بکنم. به کار فرهنگی علاقه‌مندم و هنوز هم این کار را ادامه می‌دهم.

  • در جایی هم گفته‌اید که گرافیک ایران از کاشی ایرانی و فرش و همین سنگ‌نگاره‌ها سرچشمه گرفته است؟
    چیزی که ما به آن گرافیک می‌گوییم و قدیم آن‌هایی که کار می‌کردند و به این اسم صدا نمی‌شد اصلا اما خب این هنر وجود داشته است و کارهای خیلی خوب قدیم ایرانی مثل مینیاتور ایرانی که تصویرسازی بر اساس شعر یا یک داستان و حرکت اجتماعی بوده است و هیچ وقت یک هنر منفرد و مستقل نبوده است و غنای گرافیک ایرانی در مینیاتورهای ما وجود دارد.
  • برای بسیاری از مردم سوال است که شما کارتان را با دست خلق می‌کنید یا از تکنولوژی هم استفاده می‌کنید؟

طراحی با دست است و اجرا با کامپیوتر و تکنولوژی است. من در آتلیه با دست طراحی می‌کنم و به کسی می‌دهم و او وارد کامپیوتر می‌کند و اجرای کامپیوتری می‌کند.

  • اما امروزه خیلی از کسانی که فعالیت می‌کنند کارشان با کامپیوتر است و نگاهشان نیز به غرب است…

برای کار گرافیک با کامپیوتر نمی‌شود فکر کرد می‌توان با کامپیوتر اجرا کرد، غربی‌ها که کامپیوتر را اختراع کرده‌اند در زمینه هنری به کسانی که وابسته هستند عنوان عروسک خیمه شب بازی کامپیوتر یعنی کامپیوتر پاپت می‌گویند. غربی‌ها به کارهایی که با کامپیوتر تولید می‌شود، می‌گویند فحشای تصویری. و هنرمندانشان همه مداد به دست دارند.

  • استاد نظر شما درمورد برخی از واژگان این حوزه هنر که گاهی هم موجب اختلاف می‌شود مثل آرم و نشان یا لوگو که مثلا می‌گویند نشان واژه بهتری است یا این که واژه‌هایی مثل تایپوگرافی و حروف‌نگاری و طراح گرافیک یا گرافیست می شود راجع به درستی کدام یک از این‌ها هم صحبت کنید؟

    خب طراح گرافیک خیلی بهتر از گرافیست است. در مورد نشان و آرم و لوگو هر چه کمتر از این لغت‌های فرنگی استفاده کنیم، بهتر است. مثلا بهتر است به جای تایپوگرافی بگوییم آرم نوشته. تایپوگرافی در واقع زیبایی حروف است جذابیتی در خواندن حروف ایجاد می‌کند و یک تایپو گراف باید احاطه داشته باشد به خوش نویسی و راحت‌خوانی و چیزی که این خصوصیت را داشته باشد به آن تایپوگرافی می‌گویند.

البته می‌خواستم راجع به تفاوت تصویرگری و تصویرسازی هم از شما بپرسم، اما عجالتا راجع به این موضوع می‌پرسم که قرار بود کارهای تان جدا جدا چاپ شود این کار به کجا رسیده است؟

والا چند جلد کتاب آماده کرده‌ام در ارتباط با مسائل مختلف این هنر است مثلا راجع به نشانه‌ها و جلدها و تصویرگری‌ها و پوسترها و کم کم این‌ها را آماده چاپ و تکثیر می‌شوند توسط نشر انجمن پیشکسوتان. دو کتاب هم راجع به مطالبی که دیگران در نشریات راجع به بنده نوشتند یکی این کتاب آقای ناصر فکوهی است و یک کتاب هم توسط آقای لاجوردی و این ها در حال چاپ است.

  • راجع به آثارتان بیشتر توضیح بدهید می‌دانم که کتابی دارید به اسم الفبای نستعلیق که در غرب چاپ شده است

کتاب‌هایی دارم مثلا کتابی دارم که مجموعه‌ای از کارهایی است که در طی سالیان در جاهای مختلفی کشیده بوده‌ام و در یک جا جمع شده است. کتاب زمزمه‌ها (طراحی و تصویرسازی‌های قباد شیوا) از گالری دیلمان و استودیو دفتر منتشر شده است.

 

  • شما جزو اساتیدی هستید که خیلی پرکار بودید؛ نقاشی، طراحی، پوستر، نشانه، طراحی دکور و مانند این. چطور این همه کار انجام می‌دهید؟

من از صبح که می‌آیم دفتر تا عصر کار می‌کنم تنها کار زندگی ام کار کردن است تنها لذتی که در زندگی دارم همین کار کردن است.

  • شما در ارتباط با کار کردن توضیح دادید اما در ارتباط با تدریس صحبت زیادی نکردید. اگر ممکن است در این رابطه هم صحبت کنید:

این اواخر یعنی بعد از بازنشستگی در آتلیه کلاس دایر کرده بودم و به دلیل کرونا یا مسائل دیگر آن‌جا فعلا فعال نیست . اما به صورت خصوصی کلاس‌هایی دارم برای علاقه‌مندانی که می‌آیند این‌جا و کار می‌کنیم که البته به خاطر کرونا فعلا  دست به عصا می‌رویم. بعد از کرونا دوباره کلاس‌ها از سر گرفته می‌شود.

  • من تعدادی مجله تماشا آوردم که یادآوری شود. فکر می‌کنم مربوط به سال های ۵۵ یا ۵۶ باشند، کارهای شماست مثلا یکی از این ها مربوط به جشن هنر شیراز است…مربوط به بولتن جشن هنر است.

مجله تماشا وقتی منتشر شد الگوی استاتیک مطبوعات دیگر شد. قبل از تماشا صاحبان جراید ارزش کار گرافیکی را نمی‌دانستند اما وقتی که تماشا منتشر شد مجلات دیگر هم متوجه شدند از حضور طراحان گرافیک برای بیان مطالب شان استفاده کنند و یک جورهایی استاندارد کار مطبوعاتی را در آن سال‌ها بالا برد.

 

  • یک جمله کلیشه‌ای وجود دارد که البته خوب است. این‌که پشت هر مرد موفق یک زن موفق است. راجع به این‌که چطور با همسرتان آشنا شدید راجع به این که چطور علاقه‌مند شدید به ایشان هم با ما صحبت کنید
    عرض کنم (با خنده)، من در دانشکده هنرهای زیبا همکلاسی داشتم به اسم جمشید لیثی که خیلی با هم دوست بودیم که این دوستی باعث شد من با خواهر جمشید لیثی ازدواج کنم که الان این‌جا نشسته‌اند. من بودم که از جمشید خواستم که با ازدواج با خواهرش موافقت بکند.
  • از بچه‌ها هم بگویید. از فرشید که نقاش خیلی خوبی هم است….

تولد فرشید اواخر سال ۵۳ بود و فرشید نقاش و آرتیست خوبی است و بدون هیچ تظاهری سرگرم کار خودش است و پسر دیگری دارم به اسم فرزاد که کار هنر نمی‌کند و در کانادا زندگی می‌کند.

  • این روزها چه کاری می‌کنید؟ در طول روز چه می‌کنید؟

من صبح به صبح که بیدار می‌شوم بعد از این که صبحانه می‌خورم، می‌آیم دفترم و مشغول کار می‌شوم. قبلا مراجعه‌کنندگانی داشتم که کارهایشان را انجام می‌دادم که مدتی است خب رجوع کننده‌ای ندارم اما بازهم مشغول هستم. مطالعه می‌کنم طراحی می‌کنم و ….

  • رابطه شما با کتاب چطور است؟

ما با فیزیک کتاب معاشقه می‌کنیم و کتاب خیلی مهم است. ورق می‌زنیم، لمس می‌کنیم، تصاویرش را می‌بینیم و لذت می‌بریم اصلا به طور کلی آثار کاغذ برای ما اهمیت داشت به همین دلیل همچنان کتاب می‌خوانم.

  • سلیقه موسیقیایی شما چطوری است؟
    من موسیقی ایرانی حین کار گوش نمی‌دهم چون باید بنشینم و گوش بدهم اما موسیقی کلاسیک را حین کار هم گوش می‌دهم. در موسیقی ایرانی صدای تاج اصفهانی را خیلی دوست داشتم و صدای قمر را و صدای پروین را هم خیلی دوست دارم. خانم الهه هم همینطور. از خواننده‌های متاخرتر هم ویگن را دوست داشتم. ویگن همشهری هم هستیم.
    – فیلم چطور؟
    خیلی اهل فیلم دیدن نیستم.
  • تئاتر چطور؟ به هر حال در گذشته بسیاری از پوسترها یا دکورهای تئاترها را خودتان طراحی کرده‌اید.

اگر تئاتر قوی باشد حتما می‌روم و می‌بینم. گاهی دوستان دعوت می‌کنند و تئاتر هم می‌بینم در هر صورت کارهایم ریشه‌ای است مثلا کاری که من برای اشتوک هاوزن کردم خودش که آمد شیراز برای اجرای برنامه‌اش گفت که خیلی از هنرمندان گرافیست برای من کار کرده‌اند اما هیچ‌کدام به کیفیت کار شما نبود من هم ایشان را که نمی‌شناختم من از یکی از دوستان صفحه‌ای گرفتم و بردم خانه و آن صفحه را شب تا صبح گوش دادم و برایش پوستر طراحی کردم و خودش هم خیلی از این پوستر استقبال کرد و خودش گفت تنها پوستری که کار من در آن است همین است که شما کشیدید و از این پوسترها ۵۰ عدد با خودش برد.

  • در جایی گفتیدکه گرافیک هنر بی قاب و برهنه‌ای است. منظور از این عریان بودن چیست؟

 

در واقع کار گرافیک خیلی شاعرانه برهنه در جامعه وارد می‌شود و هنری است بدون واسطه بین هنرمند و مخاطبین کوچه و بازاری اش. من هم همین نوع ارتباط را با مردم دوست دارم و دوست دارم کارم با مردم همین طور بی‌واسطه باشد. گرافیک در خیابان و زندگی مردم جریان دارد و با همه کس سروکار دارد و بی قاب و برهنه است.

  • جایی هم اشاره کرده بودید که به جای گالری‌ها در خیابان کارهایم را نمایش می‌دهم؟ چه بازخوردهایی گرفتید از این کار؟

من یادم هست که در گالری ایران نمایشگاهی گذاشتم و بعدها که خواستم نمایشگاهی بگذارم مخالفت‌هایی شد که باید کارهای قبلی را بگذاری من هم قبول نکردم و کارهایم را بردم در خیابان در چهارراه ولیعصر فعلی و چهارراه پهلوی آن وقت به نمایش گذاشتم که خیلی هم سروصدا کرد و برای من هم خیلی راضی‌کننده بود. آن کارها را هم روشنفکر می‌دید و هم تاریک فکر چون محل عبور همه جور آدمی بود.

  • امروز هم حاضر هستید چنین کاری انجام دهید؟

امروز هم اگر این فرصت پیش بیاید چراکه نه این کار را دوباره انجام می‌دهم صد در صد. در موزه هنرهای معاصر یک نمایشگاه کلی به زودی ان شالله از تمام کارهایم می‌گذارم.

  • شما همیشه تاکید داشته‌اید که نسل حاضر نسلی هستند که زحمت نمی‌کشند یک بخشی از این موضوع شاید مربوط به اتفاقاتی باشد که در شبکه‌های اجتماعی و فضای کامپیوتر اتفاق می‌افتد و یک بخشی هم ممکن است مربوط به همین تفاوت‌های بین نسلی است که نسل‌های جدید دوست دارند یک شبه و یک باره طراح گرافیک و نقاش شوند؟

 

خب این از ویژگی‌های نسل جدید است که می‌خواهد بدون زحمت خودش را مورد قبول دیگران و مردم قرار بگیرد بدون این‌که خودش را هم قوی بکند. مشکل نسل فعلی همین است. کارهایشان هم در حال حاضر هیچ کدام آن عشقی که ما داشتیم را ندارند و دنبال مسائل مالی آن هستند در صورتی که ما هیچ وقت به لحاظ مادی وارد این قضیه نشدیم این است که ما الان طراح خوبی که کارهایش فرق بکند و یک سلیقه جدید به مردم بدهد نداریم اما تا دلت بخواهد طراح گرافیک تربیت شده است. در حالی که این موضوع خروجی خوبی نداشته.  امروز جوانان ما مینی مال کار می‌کنند اما قرار نیست سرتاپا وابسته به غرب باشیم و بدون توجه به پیشینه هر ایرانی و ایده گرفتن از آثار بومی به طور مطلق از غربی‌ها وام می‌گیرند. نسل امروز حاضر نیستند برای رسیدن به هدف زحمت بکشند و همه چیز را یکشبه می‌خواهند.

  • شما خودتان هم پس از بازگشت از آمریکا کلاس تشکیل دادید و شاگرد تربیت کردید که اتفاقا خیلی هم شما را دوست دارند وضعیت شاگردهای شما چطوری است؟

والا من چیز موثری از این‌ها ندیدم. دوره دیده و کلاس رفته‌اند اما سلیقه‌ها خیلی بازاری و شاید زیر بازاری است در حالی که گرافیست باید مردم و به بازار سلیقه بدهد که متاسفانه در حال حاضر این روند این گونه اتفاق نمی‌افتد.

  • جایی گفته‌اید که طرز فکر ما بیشتر لغوی است تا تصویری این جمله بدیع و خاصی است در موردش بیشتر صحبت کنید علت چیست؟

به این دلیل است که ما در طول تاریخ شعرا و ادبیان بزرگی داشتیم که فضای کلی ذهن ایرانیان را لغوی کرده‌اند تا نقاشان خیلی بزرگ ما ادبیان بزرگ داشته‌ایم در واقع طرز فکر ما  ایرانی‌ها لغوی است. در طول تاریخ این ادبیات و این همه حافظ و سعدی و فردوسی و خیام به جهان داده‌ایم ما شاعر داریم اما برابر آن مجسمه‌ساز و نقاش نداریم در واقع هنرهای بصری ما نتوانسته آن جایگاه را داشته باشد. آن‌ها بصری فکر می‌کنند.

  • در طول تاریخ شما می‌بینید که معماری ایران از مجسمه‌های تخت جمشید تا بعدها و حتی شما می‌بینید که ما نقاش هم داشته‌ایم مثل مانی نقاش و این‌ها یا حتی بحث مینیاتور و امثال این هنرها یعنی شما می‌گویید تاکید ایرانی‌ها بر تصویر و تصویرسازی کم بوده؟

من نسل فعلی را عرض کردم. که فعلا نتوانسته است تاثیر موثری داشته باشد. تخت جمشید قرن‌ها قبل توانسته اما در نسل فعلی ما چنین اثری را نمی‌بینیم این هم به خاطر این است که در دانشکده‌های مختلف هنر فقط به همین دلیل است که می‌گویند گرافیک پول در می‌آورد در حالی که این طوری نیست و نسل فعلی مادی فکر می‌کنند و شما می‌بینید که در سراسر ایران گرافیک در حال تدریس است و با اساتید بسیار ضعیف و من ندیدم چیز موثری و فقط کسانی هستند که در بازار قلم می زنند آن هم صدتا یک غاز. این طور است که به نظر من هنوز ما هنرمند گرافیست نداریم.

  • برنامه‌های آینده شما چه چیزهایی است؟

متاسفانه الان وضع جامعه طوری است که سفارشی نیست و بیشتر کارهای گذشته را تجزیه و تحلیل و تفکیک می‌کنم که در آینده ان شالله به دست مخاطبان برسد.

 

 

  • شما بارها از تجربه‌کردن سخن گفته‌اید و به نظر می‌رسد این موضوع برای شما بسیار مهم بوده کمی در این باره بگویید

من تجربه گرفتن را از خودم دریغ نمی‌کنم و به خودم اجازه می‌دهم که همچنان تجربه کنم و هیچوقت از خودم راضی نیستم سوژه‌های من همیشه شاعرانه است و از مردم آموخته‌ام که کار من باید زیبا باشد که مردم نگاه کنند. در دوره‌ای که نقاشی کار می‌کردم  یک سری کارهای تجربی داشتم که تحت تاثیر دیوارهای شهر تولید شده بود. این آثار را با مصالح ساختمانی مثل گچ و سیمان و بدون رنگ کار کرده بودم که وقتی نمایشگاه گذاشتم خیلی سروصدا کرد و موفق شد. آیدین آغداشلو در مجله هنر و اندیشه هم درباره آن نوشت. بار بعدی که خواستم نمایشگاه بگذارم گالری‌دارها نپذیرفتند و گفتند کارهایت باید مثل آثار نمایشگاه قبلی باشد در حالی که من دنبال تجربه کردن بودم من هم تصمیم گرفتم در چهارراه ولی عصر و در کنار خیابان آثارم را به نمایش گذاشتم این بار از طرف مردم مورد استقبال قرار گرفت و این تجربه من را به سمت مردم کشاند و متوجه شدم کارهایم برای مردم هم جالب است و مردم عادی هم با کار من ارتباط برقرار می‌کنند. من معتقد هستم دیوارهای هر منطقه ای شخصیت ساکنان محلات را به خود می‌گیرند مثلا دیوارهای جنوب شهر و شمال شهر یا مرکز تفاوت دارد به خاطر این یک سری کار کردم که از دیوارهای محله‌ها الهام گرفته بودم و استقبال خوبی هم به دنبال داشت همین نمایشگاه بود که من را مصمم کرد که حتما سراغ گرافیک بروم و بیشتر انرژی را در این حوزه بگذارم.

  • برخی‌ها نگاه عجیبی به غرب دارند علاوه بر پدیده‌های مدرن ریشه بسیاری از پدیده‌ها و عناصر کهن را نیز در غرب جست‌وجو می‌کنند اما شما بر عکس گفته‌اید که ریشه گرافیک در ایران است؟

ما ملتی هستیم که فرش داریم و به جای موکت در زیر پای ما فرش پهن می‌شد. از این زیباتر در جهان نمی‌توان یافت. دیوارهای ما کاشی و مقرنس است پس ملتی که عاشق زیبایی است هنر دارد و زیبایی و هنر دو عنصر در هم تنیده است. ما روی آفتابه هم گل حکاکی کرده‌ایم بنابراین پوستر ما هم زیباست. بله گرافیک ایرانی است. اما معلم هنر در مدرسه و دانشگاه می‌گوید که گرافیک از غرب آمده در حالی که اشتباه می‌کند تمام هنرهای ما از دیرباز به معنای امروز گرافیک است بله گرافیک به عنوان یک رسانه از غرب آمده اما شما حکاکی‌های روی سنگ و کوزه‌ها و آثار فلزی اشکانیان را ببینید استاد کار ایرانی اگر گرافیک را نمی‌شناخته نمی‌توانسته این آثار را خلق کند.

  • امروز که هشتاد بهار را پشت سر گذاشته‌اید فکر می‌کنید بهترین دوران زندگی شما چه زمانی بود؟

شیرین‌ترین دوران عمر من همان دوران دانشگاه بود که شب و روز نقاشی می‌کردیم. یک بار شب هنگام با دوستم در آتلیه دانشگاه در حال نقاشی بودم که مهندس سیحون وارد شد، حدود سه نیمه شب بود. چقدر ما را تشویق کرد. شب‌ها روی تشک بوم می‌خوابیدم.

  • از استادانتان خیلی کم صحبت کردید؟

استادانی مثل حیدریان که شاگرد کمال الملک بود، جوادی پور، هوشنگ سیحون،  جواد حمیدی، بهجت صدر واقعا همه استاد بودند. روزهای چهارشنبه استاد حیدریان کارهایی که در طول هفته کشیده بودیم را تصحیح می‌کرد. معمولا اول صبح می‌آمد در استودیو پروژه‌ها را آماده می‌کردیم و می‌دید. نیمه سال دوم بود که روش تدریس‌ها تغییر کرد و به هر استاد یک آتلیه دادند و ما استادها و آتلیه انتخاب کردیم و من مرحوم جوادی پور را انتخاب کردم.

  • همکلاسی‌ها چه کسانی بودند؟

با جعفری، نامی، کیارستمی، ممیز، آغداشلو همکلاسی بودیم

  • درس گرافیک با کدام استاد بود؟

درسی داشتیم با نام کمپوزسیون تزیینی که من همیشه  اول می‌شدم بعدها فهمیدیم همین گرافیک بود که کمپوزسیون تزیینی می‌گفتند و ظاهرا من استعداد بیشتری داشتم.

  • نگاهتان به طراحی چگونه است؟

اگر طرحی بلد نباشی و بخواهی موضوعی را مطرح کنی نمی‌توانی و مانند یک انسان الکن هستی

  • اولین بار که آثارتان را به نمایش گذاشتید را به خاطر دارید؟

خیلی اهل نمایش و نمایشگاه نبودم اما چندبار به اصرار دوستان گاهی کارهایی انجام داده‌ام. ترم اول با تشویق مهندس هوشنگ سیحون کارهای اولیه که از طبیعت همدان طراحی کرده بودم نمایشگاهی در دانشکده هنرهای زیبا گذاشتم.

  • در خلق آثار هنری از چه چیزی می‌ترسیدید؟

از تکرار و من دو تا پوستر شبیه هم ندارم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.