*امیرشهاب رضویان
*سینماگر همدانی
*برگرفته از کتاب «خواب در خم قلاب»
«سید حسن مدنی» ملقب به حکیم صفاءالحق، شاعری که آثارش را میتوان در ادامه سبک هندی طبقهبندی کرد، به سال ۱۲۹۷ یا ۱۲۹۶ ه.ق، حدودا برابر با ۱۲۵۵ ه.ش در شهر سنندج متولد میشود. به گواهی شناسنامهای که در دوران رضاشاه، پس از شکلگیری اداره ثبت احوال برایش صادر شده، متولد ۱۲۵۷ ه.ش است. پدرش حاج «سید محمود تهرانی» ملقب به «صدیق الاشراف»، از عموزادگان قائم مقام فراهانی است که سالها پیش از آن در پی کشتهشدن پدرش «میرزا میرعلینقی لسانالملک» از منشیان «فتحعلی شاه قاجار»، از تهران به سنندج مهاجرت کرده، به کار تجارت پرداخته است.
سید حسن خردسال است که در سال ۱۳۰۳ ه.ق، پدرش سید محمود صدیق الاشراف به منظور بسط تجارتخانه خود به همدان میآید و به دستور شاهزاده «اعتضادالسلطنه» وزیر عدلیه و تجارت، ریاست اتاق تجارت همدان و کردستان را بر عهده میگیرد. صفاءالحق در یکی از کتابهایش به نام «کلیه» شرح این مهاجرت را نوشته است. مشاهدات وی و توصیفی که از مکانها، افراد و جزئیات سفر دارد و مجموعه اطلاعاتی که منتقل میسازد برای هر خواننده و محققی جذاب است.
صفا هفت ساله است که به همراه پدرش به دیدار سید جمالالدین اسدآبادی میرود. او پیرامون این دیدار در کتاب «اسناد و مدارم درباره ایرانی الاصل بودن سید جمال الدین اسدآبادی» تألیف «صفات الله جمالی»، منتشرشده توسط کتابخانه ابن سینا نوشته است.

یکی از شخصیتهایی که بر صفا تأثیر مهمی میگذارد، «میر علی اکبر لاجوردی» است که از روشنفکران آن دوران همدان و شوهر خواهر بزرگتر اوست. صفا بارها در نوشتههایش از میرعلی اکبر به نیکی و بزرگی یاد کرده است.
با عزیمت پدر و برادر صفاءالحق به هندوستان، واردات اجناس خارجی از این کشور توسط تجارتخانه پدر گسترش مییابد. بهگونهای که بر اساس یکی از نامههای مرحوم سید محمود مدنی، وی در عهد ناصری بابت گمرک و مالیات تجارتخانه، سالانه ششصد تومان به دولت میپردازد اما صفا که تعلق خاطری به تجارت و کار در بازار ندارد، همزمان با کار در بازار، مجددا جذب تحصیل میشود.
اما این تمکن و تمولی که محصول سالها تجارت صدیق الاشراف در کردستان و همدان است، چندان نمیپاید و در پی ترور ناصرالدین شاه در سال ۱۳۱۳ ه.ق و ضعف دولت مرکزی و کوتاهی مظفرالملک حاکم وقت همدان، در پی درگیریهای فرقهای، خانه و تجارتخانه صدیق الاشراف در سال ۱۳۱۵ ه.ق به دست اشرار غارت میشود و زندگی خانواده به هم میریزد. حاج سید محمود که اموالش را از دست داده، به تهران میرود و از سال ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۶ ه. در وزارت عدلیه اعظم تهران برای احقاق حقوق خود و بازپسگیری اموال از دسترفتهاش، پیگیر میشود.
پس از غارت خانه پدری، پسران صدیق الاشراف به تهران مهاجرت میکنند، اما صفاءالحق آنان را همراهی نمیکند و درگیر رویاهای خود است. در همین دوران است که صفا به پزشکی علاقمند شده و به یادگیری طب گیاهی میپردازد.
روح سرکش و نوجوی صفاءالحق در ۲۵ سالگی یعنی حدود ۱۳۲۱ یا ۱۳۲۲ ه. ق، او را به هندوستان میکشاند و مدت سه سال در بیمارستان باطلی والا در شهر بمبئی متعلق به پارسیان هند که به همت یک زرتشی ایرانیتبار به نام «سرجمشید جیجیباطلیوالا» تأسیس شده، علوم پزشکی و جراحی میآموزد. به احتمال زیاد، صفاءالحق به توصیه زرتشیان ایران توانسته وارد این بیمارستان شود.
صفا که سعی دارد از تحصیلات پزشکی خود در زادگاهش استفاده کند، بین سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۳ ه.ق مدتی به عنوان طبیب والی پشتکوه، به کردستان میرود و سفرنامهای مفصل در شرح این سفر نوشته که حاوی اطلاعات جالبی درباره جغرافیای منطقه، آثار تاریخی و وضعیت زندگی مردم در دوران احمدشاه است.
در حدود سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۰ ه.ق، صفا گاهی به روستای شورین که قلعه حاکم همدان، زین العابدین قراگزلو (امیر افخم) است، میرود و با تعدادی از دوستانش که اهل فرهنگ و ادب هستند، معاشرت دارد. پس از آن صفا در همدان مطبی دایر میکند و به کار پزشکی مشغول میشود اما همیشه از پزشکان یهودی که در همدان حرفه پزشکی را انحصاری کردهاند، مینالد و به نظر میرسد که از بابت معیشت در مضیقه قرار میگیرد.
با شکلگیری اداره صحیه (بهداری) و برنامهریزی دولت برای ریشهکنی بیماری آبله، پس از مدتی، در سال ۱۳۴۱ ه.ق حدودا مطابق با ۱۳۰۰ ه.ش، صفاءالحق به دعوت رئیس صحیه همدان، وارد کار دولتی شده، به عنوان طبیب آبله کوب راهی منطقه اسدآباد میشود و مختصری از تجریبیات ۱۴ ساله خود در آبلهکوبی منطقه اسدآباد را در سفرنامهای مصور نوشته است.
صفا در حدود سال ۱۳۱۴ یا ۱۳۱۵ ش به همدان برمیگردد و پس از آن به مدت سه سال ریاست آسایشگاه روانی همدان را بر عهده میگیرد. در حدود سالهای ۱۳۱۷ یا ۱۳۱۸، از کار دولتی کناره میگیرد و حقوق ثابت دولتی او قطع میشود. علاوه بر آن خانه پدری او که در دوران ناصری خریداری شده در سال ۱۳۱۸ به فروش میرسد و این بر مشکلات مالی وی میافزاید. حالا از کار دولتی کناره گرفته و خانهنشین شده که جنگ جهانی دوم آغاز میشود و در شهریور ۱۳۲۰ همدان نیز یکی از شهرهایی است که بمباران میشود.
صفاءالحق با درآمد چند مغازه باقیمانده از ارث پدری، همچنان مشغول به طبابت روزگار میگذراند. او که سرودن منظومه «پهلوینامه» را از سال ۱۳۱۰ در انتقاد به حکومت رضاشاه آغاز کرده، در سال ۱۳۲۰ شمسی بسط میدهد و همچنین منظومه «گلبن راز» را که ترکیبی از مثنوی و نثر است به رشته تحریر درمیآورد که بخشی از نثرهای آن در پهلوینامه وجود دارد.
یکی از آخرین کتابهایی که صفا مینویسد، اثر ناتمام «کلیه» است که به همت میر علی اکبر لاجوردی تدوین شده و شامل پاسخ به سوالات ادبی و کلامی و مذهبی هممحفلان است. تألیف این رساله از ۱۳۲۹ شمسی آغاز شده تا اواسط ۱۳۳۱ شمسی ادامه داشته است.
صفا در سال ۱۳۳۵ شرحی مفصل از وقایع زلزله فارسینج مینویسد و با نگاهی انتقادی وقایع تلخ این مصیبت را روایت میکند و به فساد عوامل محلی و ماموران دولتی در توزیع کمکها و اعانات به آسیبدیدگان زلزله اشاره میکند و ظاهرا این آخرین نوشتههای صفا به نثر است و پس از آن بیشترین دغدغه صفا چاپ دیوان اشعارش است که امروز، پنجاه سال پس از مرگ او همچنان در حال انجام است.
صفاءالحق در ۲۶ بهمن ۱۳۴۰ شمسی در ۸۴ سالگی از دنیا رفت و در جوار آرامگاه باباطاهر به خاک سپرده شد.