*زندهیاد ایراندخت میرهادی/ سال ۱۳۴۶
سال ۱۹۴۲ است. جنگ بینالملل دوم در اوج شدت است. هر شب و هر روز بر حملات هوایی لندن افزوده میشود. آلمانیها با قوتی هرچه تمامتر این پایتخت را منهدم کرده، مردم آن را متأثر و خسته کردند. بمب افکنها غرشکنان بر فراز آسمان لندن دور زده، بمبهای سنگین خود را در انبوه خانهها رها میکنند و خرابی و آتش و مرگ در شهر برقرار است. مردم به پناهگاهها میشتابند، مجروحین به بخش سوانح حمل شده. طوفانی عظیم از بدبختی و هرج و مرج دیده میشود. پرستاران آموزشگاهها با حدتی هرچه تمامتر دست به کار شده و مجروحین را زخمبندی و شبهای متوالی کشیک میدهند.
«محترم» دختر ایرانی است که او نیز مانند دیگر همقطاران خود به بیمارستان بزرگی آمده است تا فن شریف پرستاری را بیاموزد. امشب به جز رسیدگی به بخش سوانح و عمل جراحی امتحان نیز خواهد داشت. امتحانی دشوار و دقیق.
همین امروز در تالار بزرگ، استاد بیمارستان نطقی کرد و بار دیگر پرستاران را متوجه کرد که منافذ اتاقها و پنجرهها را با پوشش ضخیم سیاه بپوشانند و چراغی روشن نکنند، مگر اینکه خاطر جمع باشند هیچ نوری به بیرون رخنه نمیکند که در این صورت بمب افکنها محل شهر را دریافته و موجب مرگ هزاران نفر میشوند. همه مردم به این امر توجه داشته و پایتخت را در تاریکی یکنواخت نگه میدارند.
امتحان بالینی شروع شد، محترم با یکی از همکارانش که دختری مجارستانی است به سوی اتاق بیماران خود میشتابند. بیمار محترم کودکی است که به بیماری آپاندیس مبتلاست. هر آن ممکن است دمل ترکیده و در محوطه شکم پخش شده و موجب مرگ طفل شود. بیمار دوست مجارستانی اش، مبتلا به مرض قلبی است. هر دو باید تا صبح بر بالین بیمار خود کشیک داده، لحظه به لحظه متوجه خطر باشند. هر دو پرستار وارد اتاق میشوند. سونیا دختر مجارستانی برق اتاق را فشرده و اتاق در روشنایی خیرهکننده ظاهر میشود. در همین دم، از بیرون شنیده میشود: چراغ را خاموش کنید، خاموش کنید. دو دختر متوجه میشوند که پردههای سیاه مقابل پنجره را پایین نکشیده بودند و با عجله پردهها را کشیده اما دیر شده بود، چون در این لحظه سرپرستار و طبیب بخش با عجله وارد شده و جویای مقصر میشوند. سونیا میلرزد و رنگش میپرد. محترم سرش را پایین انداخته و خاموش است. سرپرستار با عصبانیت به سوی محترم رفته و میگوید: زحمت نکشید امتحان مردود خواهید بود دوشیزه محترم. خاموشی هر دختر…
سونیا و محترم کنار بیماران خود کشیک میدهند. کودک محترم در تب سختی سوخته و هذیان میگوید. اما دفعتاً نبضش به سرعت بالا رفته و دماغش تیر می کشد، رنگ و رویش رفته و تبش قطع میشود. این علائم پاره شدن عمل آپاندیس است.
محترم پرستار بزرگ را طلبیده و علایم بیماری کودک را به او میگوید. فورا طفل را به بخش جراحی برده و عمل کرده و نجاتش میدهند. محترم پرستار شایسته، خطر را به وقت تشخیص داده بود و موجب نجات طفل گردیده بود.
دکتر با تحسین محترم را مینگرد و میگوید متاثرم دوشیزه محترم، چون به واسطه خطای قبلی از بقیه امتحانات معاف و مردودید. متاثرم. در این هنگام سونیا لب گشود و گفت: دکتر ببخشید. مقصر منم. در حالی که تقصیر از من بوده، شایسته نیست گناه را برگردن دوستم واگذارم.