گوسفندهای قهوه‌ایِ تازه

0

*احسان فکا

*نویسنده

خاور ایستاده بود هنوز روبروی میدان بار. راننده فلاسک یا فلاکس چرکش را برده بود جلوی اتاقک. کنار اتاقک، مرتضی سلیمی طبری مچش را تا آرنج فرو کرده بود در خط الراس پوست و چربی روی گوشتِ آویزان به قناره. پشم‌های گوسفند سفید بود. بخار از لاشه بلند بود و از کتری هم وقتی فلاسک یا فلاکس را پر می‌کرد بلند.

شاید دوست بدارید :

مصطفی‌سلیمی‌طبری از توبره سبوس را ریخت توی آخور وسط محوطه. گوسفندهای قهوه‌ایِ تازه از خاور پیاده شده، دویدند سمت آخور. خوشحال از پایان سفر طولانی، از مریوان تا مریانج مشغول سبوس شدند

دو سه گوسفند سفید اما بی‌حوصله بودند. ناامید. دورتر ایستادند اما گرسنگی کار خودش را کرد. رفتند سمت آخور و با بی‌میلی پوزه به سبوس خیس زدند. چشم‌ میشی سرِ گوسفندِ سفیدی که از تن بی پوست جدا بود.

به آسمان ابری خیره مانده بود.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.