آشنایان غریب
*مریم رازانی
*نویسنده
تقریبا هر روز و گاهی بیش از یک بار درروز نام «خواجه رشید» به گوشمان خورده است. معبری منتهی به آرامگاه بوعلی سینا و از قضا شهره و پر رهگذر. دلیل شهرتش اما همه چیز هست جز نامی که از دوره ایلخانی تاکنون باقی مانده و بسا تا هزارهها خواهد پائید. «رشیدالدین فضل الله همدانی» وزیر، مورخ، فیلسوف، پزشک، معرفتشناس، هستیشناس، انسانشناس، مؤلفِ اثرمعروفِ «جامع التواریخ» و بسیاری تألیفات دیگر، بنیانگذار و واقف شهرک علمی آموزشی «ربع رشیدی»، همطراز با «نظامیه بغداد».
دولتشاه سمرقندی مینویسد: «خواجه رشیدالدین که در اصل همدانی بوده، در تبریز عمارت رشدیه را او ساخته و از آن عالیتر عمارتی در عالم نشان نمیدهند که بر کنایه آن عمارت نوشته که همانا ویران کردن این عمارت از ساختن آن عمارت دیگر مشکلتر باشد».[۱] دانشگاهی با چهار دانشکده در چهار سوی آن. شش هزار دانشجو. مدرسان دانشمند. پزشکان و جراحانی از هند و مصرو چین و شام …
چرا نمیشناسیم؟ چرا خواجه رشید بانک و اماکن و الکتریکی و شیرینی فروشی و تالار و این چیزهاست؛ و پیرمردی که با وجود همه خدمات به دستور ایلخان «ابوسعید» به سفاکانهترین شکلی – بعد از آنکه فرزند هجده سالهاش را مقابل چشمانش گردن زدند- با شمشیر از وسط به دو نیم شد، نیست؟ حتی تابلوی مشخص «نظام پزشکی» یاد آن پزشک حاذق را زنده نمیکند. آیا شرح چرایی «کشتن خادم» و در اصل «نخبهکشی» برای نسلی که دستکم نام «امیرکبیر» ش را شنیده لازم است؟
دو ماه پیش روزی در عبور از برابر آرامگاه ابن سینا به چند تن از گزارشگران رادیو همدان برخوردم که در مورد کتاب و کتابخوانی گزارش تهیه میکردند. حالت خسته و مستأصل شان نشان میداد که بیش از زمان تعیین شده در آنجا ایستاده و از میانِ آن همه آیند و روند جزیکی دوتن اهل فرهنگ و ادب، کسی را نیافتهاند که اصولا کتابخوان باشد یا بتواند یک بیت شعری را که گزارشگر به او میدهد، بیغلط بخواند. در دقایقی که به سبب آشنایی نزد آنها ایستاده بودم، به رهگذران نگاه میکردم. چهره و لباس بسیاریشان از روشنفکرانی که در این جا و آنجای دنیا به دلایل گوناگونِ فرهنگی، حقوقی، صنفی و… گرد هم میآیند و به لطف فضای مجازی از دیده هیچکس پنهان نیست، کم نداشت. خندان، تعریف کنان و با اعتماد به نفس راه میسپردند و وقتی دوربین ناگهان در برابرشان سبز میشد، با همان چهره بشاش میگفتند اصلا کتاب نخوانده یا تصادفا یکی، دو کتاب جیبی و به اصطلاح پاورقی آن هم در طول عمرِ- اغلب از بیست سال به بالا- به تورشان خورده. «انسانِ پوکِ پر از اعتماد»[۲]… چنین اشخاص نه تنها چیزی از خواجه رشید و عینالقضات و دیگر بزرگان اعصار گذشته نمیدانند بلکه عارف قزوینی و میرزاده عشقی را هم نمیشناسند. عکس «شاملو» را نشان بدهید، میگویند او را در «خندوانه» دیدهاند.
(خداوند عمر دانشمندان معاصری همچون دکتر «پرویز اذکایی» – سپتیمان- را زیاد، و ذهنی متفحص و پویا چون ذهن زنده یاد «کوروش رضاپور» به ما (مردم) عطا کند که رسمش شناختن بود و یکدم از آن غافل نمیماند. که جز این، نگهداشتِ اکنون هم به دشواری میسّر خواهد بود.).
بیسوادی ریشه در مشکلات عدیده اقتصادی و فرهنگی دارد که ناکارآمدیها به ویژه در حوزه رسانه و آموزش و پرورش موجبات آن را فراهم کردهاند. محبوبیت سریالهای مبتذل ترکی، فیلمفارسیهای اتوبوسی، و استقبال کمنظیر از شاخهای اینستاگرامی از نخستین نتایج اعمال «سانسور» است. با مراجعه به تحقیقاتی که توسط جامعهشناسان به عمل آمده و به آسانی در گوگل قابل دسترسی است، میتوان به نتایج وحشتبار «تمامیتخواهی یا توتالیتاریسم» که سانسور تنها یکی از ابزار آن است، پی برد. خاطره استاد «نصراله کسراییان»[۳] – که لابد ایشان هم از فضا آمده و کسی او را به جا نمی آورد – به روشنترین وجهی نقش مخرب تمامیت خواهی را در حوزه نشر آشکار میکند: «… بالاخره با دشواریهای زیاد کتابفروشیمان را افتتاح کردیم … سی و هشت عکس از دیدنیهای مام میهن در طبقه اصلی آن به دیوار آویختیم. پشت شیشه نوشتیم «فتوکپی و سیمی میشود، نداریم». نوشتیم «کتاب آشغال نمیآوریم». یک سالی گذشت. دوستی گفت: «عمو مردم بیشتر دنبال کتابهای خالطوری(در ِ پیتی) هستند. دنبال کتابهای عشقی – روانشناسی – چگونه افسردگی خود را درمان کنیم – زنان ونوسی – مردان مریخی – چرا مریخ و ونوس با هم برخورد می کنند – خانواده موفق – تعبیرخواب …» – که تمامش تصویر یک جامعه افسرده و بلاتکلیف و نا امید را به ذهن متبادر میکند – « … بیشتر کتابفروشیها درآمدشان از چیزهایی غیر از کتاب است. چیزهایی مثل جینگولی مستون – ماگ – فرفره – شمع – النگو … دفترچههایی با جلد شکل موکت یا پارچه زیر شلواری… در دوره «پسا مداومتِ» کتابفروشی یک کارگر افغانی آمد و پرسید: «حافظ دارید ؟» قیمت کتاب بیست و دو تومان بود . ده تومان بیشتر نداشت. تقریبا یقهاش را گرفتم، کشیدمش تو. گفتم »عزیزم با تخفیف قیمتش همان ده تومان است». البته بعدا به فروشنده گفتم «نمیدانم چرا همان ده تومان را هم گرفتم …».
در نهایت، عبورِ بیتفاوت مردم از کنار نام مشاهیر مختص همدان نیست. کمتر کسی از مردم عادی ایران درباره نامهایی که غریبانه بر تابلوهای خیابانها نشسته، اطلاع دارد. بیتفاوتی نسبت به تخریب روزافزون آثار تاریخی گواهی است بر این ادعا.
[۱] تذکره الشعرا – دولتشاه سمرقندی
[۲] ازشعر” ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد” فروغ فرخزاد
[۳] پدرعکاسی، قوم شناسی و مردم نگاری ایران