خیرالله اصغری از اولین نسل فارغالتحصیلان هنرستان چمران همدان و از آن دست کسانی است که در فضای گفتگوهای محافل هنری بین کسانی که از دیرباز او را میشناسند و حتی نمیشناسند، اما از او شنیدهاند، ردش همچنان قدرتمندانه پابرجاست. به همین خاطر، در برپایی اولین نمایشگاه اش کسانی که آمد و رفت داشتند انگاری سالهاست منتظر برپایی چنین نمایشگاهی بودهاند و چه بسا پیشتر از این توقع دیدن کارهایش را داشتند.
اصغری در سالهای تحصیل در دانشگاه نیز خوش درخشید. فعالیت او در آتلیه مرتضی ممیز از آن دست تجربیاتی بود که نصیب هر کسی نمیشد. همکاری با علی دهباشی در طراحی گرافیک فصلنامه فرهنگی و هنری «کلک» و بعدها «بخارا» که نویسندگان بزرگی در آن قلم میزدند نیز در کارنامه او جا خوش کرده است.
او با چنین زیرساختی قدرتمند، بعد از سالها دست به کار نقاشی شده و آثارش را به دیوار نمایشگاه سپرده تا دیگرانی بیایند و ببینند. یعنی دل به دریا زده و وارد فضای حرفهای نمایشگاهی شده.
نقاشی قدیمیترین عمل هنری انسان است. تجربه برخورد با طبیعت و ترسیم آن بر روی دیوارهها و صخرهها، قدرت انسانها را برای زندگی و مواجهه با ترسهایشان افزایش میداده. شاید نقاش امروزی یکی از دلایل نقاشی کردنش همین باشد و وقتی که دست به نقاشی از طبیعت میزند لابد وارث خوبی هم برای اجدادش بوده.
زمانی که طبیعت، درونِ کادرِ محدودِ بومِ نقاشی قرار می گیرد، هنرمند با فقدانِ شکوهِ منظرهی اصلی در تابلوی خود مواجه است و وقتی که در برابر عظمت طبیعت قرار میگیرد، متوجه شکوه و انسجام انکارناپذیر آن میشود. در طبیعت، اجزاء همان ارزش بصری را دارند که کل تصویر داراست و هنرمند در جداسازی و بازنمایی آن توان بازتابِ این کل پرهیبت را از دست میدهد. خیرالله اصغری با بیرون کشیدن درخت از دل طبیعت و ارایه آن در تابلوهایش، خود را در شرایطی قرار داده تا هر نگاهِ بهانه گیرِ تیزبینی را از جانب بیننده به جان بخرد.
اصغری ورود به فضای نمایشگاهی را با عنوان «زیبایی ای درخت» پس از سالها فعالیت حرفهای در حوزه گرافیک دیزاین در بازگشتی دوباره به علاقه اولیه خود به پرسه زدن در فضای نقاشانه شروع کرده و اینکه موضوع درخت چه کاربردی دارد و چه محتوایی را حمل میکند، شاید به دوران نوجوانی و تحصیل او در هنرستان، در دل الوند کوه و اُنسِ با طبیعت باز میگردد.
او سعی کرده احساس ناب خود از مقوله درخت را بیان کند و از توانش برای معنادادن به لکهها و رنگها استفاده کند، تا با چیره دستی، درگیرِ فیالبداهگیِ کنترل شدهای شود تا حقیقتِ تصورِ خود از درخت را نمایش دهد.
تک تکِ آثار او، جدا از هم، از یک سادگی و شعور در انتخاب فرم و رنگ برخوردارند. پیشینه قدرتمند او در طراحی را یکی از کارهای آویخته بر دیوار نمایشگاهش که سال ۱۳۷۰ طراحی کرده گواهی میکند، اما جاهایی هم این نگاه به سمت مخاطبی چرخیده که صرفا به عنوان خریدار مورد توجه قرار گرفته و خلوص و پیوستگی شان را کمرنگتر کرده است.
در این رخداد، کاستیهایی هم هستند که وحدت در ارائه را برهم میزنند و گاهی بیننده را آزرده خاطر میکنند. چراکه، کارها از یکپارچگی برخوردار نیستند و سخت می توان آنها را یک مجموعه دانست. این خود اولین تضادی است که مورد توجه مخاطب قرار میگیرد. جدا از آزادی طراحانه و درک فضا در کارهایش، نبود نظم در انتخاب تکنیک و نبود هویتِ یکپارچه در طراحیِ شخصیتِ درخت و همچنین چیدمان بیقاعده آثار، قطعاً طلوع آثارش را به مخاطره میاندازد. اما، با نگاهی به گذشته پربار، حرفهای و توانمندیهای هوشمندانه او میتوان ایمان داشت در مسیری که قدم گذاشته، خوب بلد است چگونه محکم گام بردارد. یقین دارم لحن گالری دار و انتخاب نوع نمایشِ وی نیز در این خصوص بیتأثیر نبوده و تأثیر دخالت او در انتخاب و پرزانته کارها میتوانست دیده شود، که نشد.
اصغری بدون این که ارتباطی بین آنها برقرار کند، صرف کنار هم گذاشتن نقاشیها نتوانسته باعث به وجود آمدن رابطهای صحیح بین آنها شود و بیننده را سر در گم می کند. طرحِ ایده میتواند به ایجاد ارتباطی قوی بین کارهایش کمک کند و گاهی نیز روحیه او به عنوان طراح گرافیک نه تنها کمکی نکرده، که این ارتباط را ضعیفتر نیز کرده است. بیشتر، آثارش به جستجویی برای یافتن وحدت و روش کار شبیهاند تا یک مجموعه منسجمِ تمام شده است.
اما در پی این ضعف و قدرت، جسارت و تمایلش به بیان احساسات و عواطف به واسطه نقاشی چیزی از ارزش او و کارهایش کم نمیکند، به عکس، روحیه خلاقانه و نوآورانهاش راهکارهای ارزندهای پدید خواهد آورد که او را از کیفیت های دهان پرکن بینیاز خواهد کرد.
امیدوارم این شروعی باشد برای حضوری قدرتمند در زندگی هنریاش.
محمدحسین عناصری–طراح گرافیک